the building infogyg پارت2
#the_building_infogyg #پارت2
رکسانا
من نمیفهمم آخه اون اتاق چی داره نمیزاره کسی نزدیکش بشه پوف
زنگ زدم به سوک
سوک:سلام بله
من:سوک بقیه بچه هارو بردار بیار اینجا خوب
سوک:میخواد کاری بکنه باز
من:چمیدونم تو این شیش ماه از این رو به اون رو شده
سوک:سعی میکنم زود بیام خداحافظ
من:باشه کاری نداری؟!
سوک:نه بای
قطع کردم رفتم تو سالن کجاس باز این بشر خونشونم درن دشت ها
من:آچا آچا کجایی
آچا: چیشده اینجام بابا
من:ببینم چرا هیع غیب میشی
آچا:رکسان اگه بهت بگم به کسی نمیگی قول میدی
من:چی کار کردی باز
آچا:بگو دیگه
من:باشه بابا قول
دستمو گرفت برد سمت اتاقی که خودش اون.ممنوعه میخوند وارداتاق شدیم ازبهت نمیتونستم خودمو نگهدارم بیشتر اتاق مادرآچا خونی بود
من:آچا این
آچا:هر ماه میومدم اینجا و قتل مادرم رودوباره دوباره مرورمیکردم اولین نکته اگه من بیرون بودم چرا پیش کسی به جزء تو بقیه بودم
دوما اگه مادرم من توسط کسی کشته نشده پس چرا این لکهایی خون که نشون میده یکی اینکارو کرده بوده رو زمینه هوم سوما
من:سوما تورسما خل شدی دیونه بعدم چرا هنوز اتاق مادرتو رنگ نکردی
آچا:نمیفهمی رکسان نمیفهمی چی میگم میگم مامانم همین جوری به صورت سکته نمرده کشتنش کشتنش رد ناخون رویی زمینه کشتنش نگاه کن میفهمی
به زمین نگاه کردم راست میگفت
من:آچا بس کن حالا فک میکنی مادرت خوشحال بشه که تو اینطوری میکنی عزیزم لطفا
آچا:هوف باشه آروم میشم هدف من فقط فهمیدن اصل ماجراست همین نمیخوام کاره دیگه ایی بکنم میخوام بفهمم چی باعث شد من نیام خونه
رکسانا من صدایی یه کسی رو شنیدم برگشتم دیدمش اما بعدش یادم نیس یادم نمیاد اما صداش صداش خوب یادمه فرم مدرسه مارو داشت اگه تقصیر من باشه مرگ مادرم چی هان؟
دوباره داشت خودشو میخورد ومیرفت تو خودش عادتش بود چشاش خاکستری کامل میشد وقتی ناامید بود
رفتم سمتش بغلش کردم همیشه هروقت بغلش میکردم آروم میشدم واروم میشدش
من:توبهترینی باشه هیچی نیس حتی گل فروش گفته که تو ازش گل گرفتی
آچا:نمیدونم رکسانا نمیدونم #پایان_پارت_دوم
نظربدین خوبه یانه باور کنین خیلی مهمه برام
رکسانا
من نمیفهمم آخه اون اتاق چی داره نمیزاره کسی نزدیکش بشه پوف
زنگ زدم به سوک
سوک:سلام بله
من:سوک بقیه بچه هارو بردار بیار اینجا خوب
سوک:میخواد کاری بکنه باز
من:چمیدونم تو این شیش ماه از این رو به اون رو شده
سوک:سعی میکنم زود بیام خداحافظ
من:باشه کاری نداری؟!
سوک:نه بای
قطع کردم رفتم تو سالن کجاس باز این بشر خونشونم درن دشت ها
من:آچا آچا کجایی
آچا: چیشده اینجام بابا
من:ببینم چرا هیع غیب میشی
آچا:رکسان اگه بهت بگم به کسی نمیگی قول میدی
من:چی کار کردی باز
آچا:بگو دیگه
من:باشه بابا قول
دستمو گرفت برد سمت اتاقی که خودش اون.ممنوعه میخوند وارداتاق شدیم ازبهت نمیتونستم خودمو نگهدارم بیشتر اتاق مادرآچا خونی بود
من:آچا این
آچا:هر ماه میومدم اینجا و قتل مادرم رودوباره دوباره مرورمیکردم اولین نکته اگه من بیرون بودم چرا پیش کسی به جزء تو بقیه بودم
دوما اگه مادرم من توسط کسی کشته نشده پس چرا این لکهایی خون که نشون میده یکی اینکارو کرده بوده رو زمینه هوم سوما
من:سوما تورسما خل شدی دیونه بعدم چرا هنوز اتاق مادرتو رنگ نکردی
آچا:نمیفهمی رکسان نمیفهمی چی میگم میگم مامانم همین جوری به صورت سکته نمرده کشتنش کشتنش رد ناخون رویی زمینه کشتنش نگاه کن میفهمی
به زمین نگاه کردم راست میگفت
من:آچا بس کن حالا فک میکنی مادرت خوشحال بشه که تو اینطوری میکنی عزیزم لطفا
آچا:هوف باشه آروم میشم هدف من فقط فهمیدن اصل ماجراست همین نمیخوام کاره دیگه ایی بکنم میخوام بفهمم چی باعث شد من نیام خونه
رکسانا من صدایی یه کسی رو شنیدم برگشتم دیدمش اما بعدش یادم نیس یادم نمیاد اما صداش صداش خوب یادمه فرم مدرسه مارو داشت اگه تقصیر من باشه مرگ مادرم چی هان؟
دوباره داشت خودشو میخورد ومیرفت تو خودش عادتش بود چشاش خاکستری کامل میشد وقتی ناامید بود
رفتم سمتش بغلش کردم همیشه هروقت بغلش میکردم آروم میشدم واروم میشدش
من:توبهترینی باشه هیچی نیس حتی گل فروش گفته که تو ازش گل گرفتی
آچا:نمیدونم رکسانا نمیدونم #پایان_پارت_دوم
نظربدین خوبه یانه باور کنین خیلی مهمه برام
۸.۶k
۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.