رمان 🙃
من مرگ را به جان خود خریدم:)
پارت۲۶
رفتیم شهربازی. از کشتی صبا میترسیدم. ارتفاعش زیاد بود و دکتر هر چیز هیجانی و ترس اور رو برام ممنوع کرده بود ولی چجوری بگم به امیر.
با لرزشی گفتم
_امیر
+جانم.چیزی شده؟
_میشه کشتی صبا رو سوار نشیم
اولش کمی نگام کرد بعد گفت
+باش.
+پارمیس و ارشد شما برین سوار شین من میمونم پیش هلیا
*وا چرا؟
+هلیا نمیتونه بیاد
پارمیس دیگه چیزی نگفت
و رفتن
_ببخشید تروخدا اگر حالم این نبود نمیگفتم
+فدا سرت جانم. جون تو مهمتره برام. بریم بشینیم؟
_بریم
رفتیم نشستیم رو سکو. با امیر چند تا عکس گرفتیم.بعد از چند دقیقه بچه ها اومدن
+ما اومدیم وای وای ما اومدیم
_خوش اومدین
+بریم بقیه وسایلا
_بریم
رفتیم بقیه وسایلا رو سوار شدیم. بهمون خیلی خوش گذشت. بعد اومدیم خونه. تصمیم گرفتیم غذا از بیرون بگیریم. منو امیر قیمه سفارش دادیم و پارمیس و ارشد هم کوبیده.
غذاهارو اوردن و خوردیم و تصمیم گرفتیم بخوابیم.
من و امیر رفتیم تو اتاق
+من غرق ان چشمانت اقیانوسی تو هستم. بی خبر از اینکه عاشقتم و مستم. عاشق که شدم دوای دردم شده جام شراب ان لبانت. همان لبانی که از سحر گاه تا شامگاه دلم میخواهدش. ان چشمانی که مرا مست خودش کرده و دیوانه و اوار. عاشقتم شدم جانا. درمانم تویی تو
و بعد مشغول بوسیدن هم شدیم . وقتی گرمای لباش رو روی لبام حس میکنم ارامش خاصی بهم منتقل میشه. بعد از چند دقیقه تو بغل امیر به خواب رفتم. چقدر ارامش داشتم کنارش. با اون چشاش بود که دل برده بود ازم. تصمیم گرفتم فردا یه لباس کاملا مجلسی و خاص بپوشم با یه ارایش ملیح و کم ولی زیبا.
دلم میخواست فردا خاص بشم. فقط کمی ته دلم استرس داشتم چون قرار بود جناب هادیان رو ببینیم. تصمیم گرفتم به پارمیس هم بگم یه لباس مجلسی خاص مثل من بپوشه و با هم ست باشیم. پس گفتم بهتره بریم خرید. نمیدونم چقدر گذشت که از خواب بیدار شدیم و رفتیم پایین. پارمیس و ارشد هم با ما اومدن پایین. ساعت ۴ بود. پس میتونستیم بریم خرید
_نظرتون چیه بریم خرید
+موافقم
*چرا
_من و پارمیس لباس میخوایم
+دقیقا
*بریم.ارشد میای دیگه؟
~اره بریم
_پس بریمممم.
رفتم تو اتاق داشتم لباسامو در میاوردم و لخت بودم که یهو امیر در رو باز کرد
_چیکار میکنی
اومد و بغلم کرد
+محو تماشای بدنت خاصت میشم
ریز خندیدم و لباس قشنگی پوشیدم. ارایش کردم و رفتم پایین. همه پایین بودن
_بریم
همه گفتن بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم. کنار پاساژ مگامال نگه داشتن. من و پارمیس دست همو گرفتیم و راه افتادیم
_ببین جفتمون یه لباس ست مجلسی مشکی اکلیلی بگیرم. باش؟
+اوکی.با یه کفش پاشنه بلند مشکی. روسری توری مشکی و شلوار بگ سفید و تیشرت سفید
_عالیه
راه افتادیم. وقتی تمام لباس هامون تموم شد برگشتیم سمت امیر و ارشد
باهم گفتیم _+ خبببب تموم شد
همه باهم رفتیم سمت ماشین و راه افتادیم سمت خونه.
ادامه دارد...
پارت۲۶
رفتیم شهربازی. از کشتی صبا میترسیدم. ارتفاعش زیاد بود و دکتر هر چیز هیجانی و ترس اور رو برام ممنوع کرده بود ولی چجوری بگم به امیر.
با لرزشی گفتم
_امیر
+جانم.چیزی شده؟
_میشه کشتی صبا رو سوار نشیم
اولش کمی نگام کرد بعد گفت
+باش.
+پارمیس و ارشد شما برین سوار شین من میمونم پیش هلیا
*وا چرا؟
+هلیا نمیتونه بیاد
پارمیس دیگه چیزی نگفت
و رفتن
_ببخشید تروخدا اگر حالم این نبود نمیگفتم
+فدا سرت جانم. جون تو مهمتره برام. بریم بشینیم؟
_بریم
رفتیم نشستیم رو سکو. با امیر چند تا عکس گرفتیم.بعد از چند دقیقه بچه ها اومدن
+ما اومدیم وای وای ما اومدیم
_خوش اومدین
+بریم بقیه وسایلا
_بریم
رفتیم بقیه وسایلا رو سوار شدیم. بهمون خیلی خوش گذشت. بعد اومدیم خونه. تصمیم گرفتیم غذا از بیرون بگیریم. منو امیر قیمه سفارش دادیم و پارمیس و ارشد هم کوبیده.
غذاهارو اوردن و خوردیم و تصمیم گرفتیم بخوابیم.
من و امیر رفتیم تو اتاق
+من غرق ان چشمانت اقیانوسی تو هستم. بی خبر از اینکه عاشقتم و مستم. عاشق که شدم دوای دردم شده جام شراب ان لبانت. همان لبانی که از سحر گاه تا شامگاه دلم میخواهدش. ان چشمانی که مرا مست خودش کرده و دیوانه و اوار. عاشقتم شدم جانا. درمانم تویی تو
و بعد مشغول بوسیدن هم شدیم . وقتی گرمای لباش رو روی لبام حس میکنم ارامش خاصی بهم منتقل میشه. بعد از چند دقیقه تو بغل امیر به خواب رفتم. چقدر ارامش داشتم کنارش. با اون چشاش بود که دل برده بود ازم. تصمیم گرفتم فردا یه لباس کاملا مجلسی و خاص بپوشم با یه ارایش ملیح و کم ولی زیبا.
دلم میخواست فردا خاص بشم. فقط کمی ته دلم استرس داشتم چون قرار بود جناب هادیان رو ببینیم. تصمیم گرفتم به پارمیس هم بگم یه لباس مجلسی خاص مثل من بپوشه و با هم ست باشیم. پس گفتم بهتره بریم خرید. نمیدونم چقدر گذشت که از خواب بیدار شدیم و رفتیم پایین. پارمیس و ارشد هم با ما اومدن پایین. ساعت ۴ بود. پس میتونستیم بریم خرید
_نظرتون چیه بریم خرید
+موافقم
*چرا
_من و پارمیس لباس میخوایم
+دقیقا
*بریم.ارشد میای دیگه؟
~اره بریم
_پس بریمممم.
رفتم تو اتاق داشتم لباسامو در میاوردم و لخت بودم که یهو امیر در رو باز کرد
_چیکار میکنی
اومد و بغلم کرد
+محو تماشای بدنت خاصت میشم
ریز خندیدم و لباس قشنگی پوشیدم. ارایش کردم و رفتم پایین. همه پایین بودن
_بریم
همه گفتن بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم. کنار پاساژ مگامال نگه داشتن. من و پارمیس دست همو گرفتیم و راه افتادیم
_ببین جفتمون یه لباس ست مجلسی مشکی اکلیلی بگیرم. باش؟
+اوکی.با یه کفش پاشنه بلند مشکی. روسری توری مشکی و شلوار بگ سفید و تیشرت سفید
_عالیه
راه افتادیم. وقتی تمام لباس هامون تموم شد برگشتیم سمت امیر و ارشد
باهم گفتیم _+ خبببب تموم شد
همه باهم رفتیم سمت ماشین و راه افتادیم سمت خونه.
ادامه دارد...
۳.۶k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.