پارت سی و پنج برایه من وتو این اخرش نیست
#پارت سی و پنج #برایه من وتو این اخرش نیست
بکهیون:فک...فکنم...بیهوش شدسم یه نفر مارو از اونجا خارج کرد...من نمیدونم...هیچی نمیدونم...
یهو اروم شد...
-فقط جنازه بود...فقط خون بود...
به دستاش نگاه کرد..اونارو روصورتش کشید
-من نمیدونم...بخدا هیچی نمیدونم...من هیچی نمیدونم...
سوهو فوری رفت جلو تا بکو اروم کنه...دستی به پشت بک کشید...
متوجه زخمایه پشتش شد...
به سمت بچه ها برگشت...
همه توفکربودن
کریس:-اما دوربینا فقط عکس ماتی از دونفرو گرفتن که از زیره پل خارج شدن نفر سومی وجود نداشت
کریس اروم گفت...
بکهیون حس میکرد چشماش دارن سیاهی میرن اروم بسته شدن تو بغل سوهو از حال رفت...
سوهو اونو بغل کرد
سوهو:-میبرمش داخل..
وارد عمارت شد
شیومین:-خیلی عجیبه پس چرا ما اون قدرتو از بک حس کردیم...شاید باید دوستشو پیدا کنیم...شاید اون قدرت مال دوستش باشه...
*لوهان،عمارت اوه سهون*
لوهان اروم شده بود غذا میخورد...
داروهاشو میخورد...
اما هیچ کاره دیگه ای نمیکرد...
سهون از اینکه غذا وداروهاشو میخورد بسنده کرده بود...
باصدایه در سرشو از لوهان که داشت بیرونو تماشا میکرد گرفت وبه در
داد...
-ارباب،دوستانتون به دیدنتون اومدن...
تو پذیرایی جلوشون نشسته بود...
تاعو،کریس،شیومینوچن اومده بودن...
سهون:-چیشده اومدین اینجا؟
کریس:-اومدیم با انسانت حرف بزنیم...
کریس با صراحت گفت باعث بالا رفتن ابرو سهون شد
سهون:-چرا باید بهتون اجازه بدم که باهاش حرف بزنین؟..
کریس:-چون اون ممکنه از اتفاقی خبر داشته باشه...
سهون:-از چه اتفاقی؟
کریس:-تو بهش بگو بیاد متوجه میشیم نگران نباش قرارنیست ببریمش بخوریمش فقط ازش سوال داریم.
سهون یه جوری نگاشون میکرد که انگار میگفت،هیچی از شما بعید نیست...
باین حال به خدمه گفت که لوهانو بیارن...
ادامه دارد............
بکهیون:فک...فکنم...بیهوش شدسم یه نفر مارو از اونجا خارج کرد...من نمیدونم...هیچی نمیدونم...
یهو اروم شد...
-فقط جنازه بود...فقط خون بود...
به دستاش نگاه کرد..اونارو روصورتش کشید
-من نمیدونم...بخدا هیچی نمیدونم...من هیچی نمیدونم...
سوهو فوری رفت جلو تا بکو اروم کنه...دستی به پشت بک کشید...
متوجه زخمایه پشتش شد...
به سمت بچه ها برگشت...
همه توفکربودن
کریس:-اما دوربینا فقط عکس ماتی از دونفرو گرفتن که از زیره پل خارج شدن نفر سومی وجود نداشت
کریس اروم گفت...
بکهیون حس میکرد چشماش دارن سیاهی میرن اروم بسته شدن تو بغل سوهو از حال رفت...
سوهو اونو بغل کرد
سوهو:-میبرمش داخل..
وارد عمارت شد
شیومین:-خیلی عجیبه پس چرا ما اون قدرتو از بک حس کردیم...شاید باید دوستشو پیدا کنیم...شاید اون قدرت مال دوستش باشه...
*لوهان،عمارت اوه سهون*
لوهان اروم شده بود غذا میخورد...
داروهاشو میخورد...
اما هیچ کاره دیگه ای نمیکرد...
سهون از اینکه غذا وداروهاشو میخورد بسنده کرده بود...
باصدایه در سرشو از لوهان که داشت بیرونو تماشا میکرد گرفت وبه در
داد...
-ارباب،دوستانتون به دیدنتون اومدن...
تو پذیرایی جلوشون نشسته بود...
تاعو،کریس،شیومینوچن اومده بودن...
سهون:-چیشده اومدین اینجا؟
کریس:-اومدیم با انسانت حرف بزنیم...
کریس با صراحت گفت باعث بالا رفتن ابرو سهون شد
سهون:-چرا باید بهتون اجازه بدم که باهاش حرف بزنین؟..
کریس:-چون اون ممکنه از اتفاقی خبر داشته باشه...
سهون:-از چه اتفاقی؟
کریس:-تو بهش بگو بیاد متوجه میشیم نگران نباش قرارنیست ببریمش بخوریمش فقط ازش سوال داریم.
سهون یه جوری نگاشون میکرد که انگار میگفت،هیچی از شما بعید نیست...
باین حال به خدمه گفت که لوهانو بیارن...
ادامه دارد............
۳۳.۳k
۲۹ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.