پارت هفدهم °•○●قسمت اول
پارت هفدهم °•○●قسمت اول
کوکی : هی تیهونگ بیدار شدی ؟؟؟ (درحال گریه ) نمی گفتی من میمیرم بدون تو ؟؟؟
نامجون : تیهونگ خیلی نگرانت بودیم حالت چطوره ؟
کوکی : چرا چیزی نمیگی ؟ چرا با خودت اینجوری کردی اخه ؟ من خیلی متاسفم من باعث این کارا شدم " باهام حرف بزن میخوام صدات رو بشنوم ...
وی : شما ها کی هستید ؟
کوکی : منو یادت نمیاد ؟ شوخی نکن تیهونگ
"دکتر میاد تو "
دکتر : آروم آروم به مریض شوک وارد نکنید
کوکی : آقای دکتر چی داره میگه ؟؟؟ چرا یادش نمیاد ؟؟؟؟
دکتر: اون متأسفانه فراموشی گرفته ... تا حالا هم مشاورمون خیلی باهاش صحبت کرده تا آروم بشه .....اوه پسر چرا داری گریه میکنی ..نگفتم بهش فشار نیارید ؟
*وی : نتونستم خودم رو نگه دارم و گریه ام دراومد ...خودم رو خیلی نگه داشتم تا کوکی رو بغل نکنم و نبوسمش دلم میخواست همه ی بچه هارو بغل کنم و بگم که دوسشون دارم..
چرا منو اینجوری کرده چرا همیشه باید تو شکنجه باشم البته خودم رو خودم شکنجه میکنم که الان بغلش نمیکنم... نگاه کن چطوری داره به دکتر التماس میکنه و گریه میکنه ..من یه احمقم چرا باعث شدم انقدر اوضاع بد بشه .. وای این کار یه که شروع کردم تمومش هم میکنم تا بفهمم که ازم متنفره یا نه ..
وی : اینا کین ؟
دکتر : آروم باش پسرم اینا دوستاتن...اسم این یکی جونگ کوکه تو کوکی صداش میکردی یادت میاد؟
وی : نه
کوکی : چطور چطور امکان داره منو یادت نیاد منم کوکی اون روز رو یادت نمیاد تو بیمارستانی که کیمجان اونجا بود بهم گفتی دوسم داری و منو بوسیدی ؟؟؟؟
وی : چی این داره چی میگه ؟؟ من نمیشناسمش ولی.....
دکتر : ولی چی چیزی یادت میاد ؟
وی : کیمجان اون ....من ازش بدم میاد اون کیه ؟
دکتر : من باید برم هر سوالی که پرسید کاملا بهش توضیح بدید و اصلا بهش دروغ نگید آقا شما هم بفرمائید بیرون یه نفر میتونه بمونه
نامجون : دوستام نمیتونن ببیننش؟
دکتر : چند تان ؟
نامجون : چهار تان
دکتر : اصلا بزارید مغزش استراحت کنه .... تو بمون پیشش و براش توضیح بده چی شده .. البته خدارو شکر کنید که خیلی بدخیم نیست ..حداقل یادش مونده که یه ادمه
کوکی: خب اسمت رو یادته ؟
وی : تو کی هستی؟
کوکی : من .... من کسی ام که با تمام وجودم عاشقت بودم و هستم و عاشقت میمونم
وی : تو ...تو دوسم داری ؟
کوکی : اره من عاشقتم یادت نیست ؟
وی : یادم نمیاد
کوکی : خواهش میکنم یکم بهم نگاه کن اصلا یادت نمیاد ؟
وی : دست از سرم بردار
پرستار : آقا مگه قرار نبود بهش فشار نیارید ؟
کوکی : متاسفم
پرستار : باید ازش تست بگیرم لطفا برید کنار
(پرستار روی یه کاغذ نوشت: به همه سوال ها جواب بده....و تیهونگ سری تکون داد )
ادامه دارد..........
♥ ببخشید دیر شد
کوکی : هی تیهونگ بیدار شدی ؟؟؟ (درحال گریه ) نمی گفتی من میمیرم بدون تو ؟؟؟
نامجون : تیهونگ خیلی نگرانت بودیم حالت چطوره ؟
کوکی : چرا چیزی نمیگی ؟ چرا با خودت اینجوری کردی اخه ؟ من خیلی متاسفم من باعث این کارا شدم " باهام حرف بزن میخوام صدات رو بشنوم ...
وی : شما ها کی هستید ؟
کوکی : منو یادت نمیاد ؟ شوخی نکن تیهونگ
"دکتر میاد تو "
دکتر : آروم آروم به مریض شوک وارد نکنید
کوکی : آقای دکتر چی داره میگه ؟؟؟ چرا یادش نمیاد ؟؟؟؟
دکتر: اون متأسفانه فراموشی گرفته ... تا حالا هم مشاورمون خیلی باهاش صحبت کرده تا آروم بشه .....اوه پسر چرا داری گریه میکنی ..نگفتم بهش فشار نیارید ؟
*وی : نتونستم خودم رو نگه دارم و گریه ام دراومد ...خودم رو خیلی نگه داشتم تا کوکی رو بغل نکنم و نبوسمش دلم میخواست همه ی بچه هارو بغل کنم و بگم که دوسشون دارم..
چرا منو اینجوری کرده چرا همیشه باید تو شکنجه باشم البته خودم رو خودم شکنجه میکنم که الان بغلش نمیکنم... نگاه کن چطوری داره به دکتر التماس میکنه و گریه میکنه ..من یه احمقم چرا باعث شدم انقدر اوضاع بد بشه .. وای این کار یه که شروع کردم تمومش هم میکنم تا بفهمم که ازم متنفره یا نه ..
وی : اینا کین ؟
دکتر : آروم باش پسرم اینا دوستاتن...اسم این یکی جونگ کوکه تو کوکی صداش میکردی یادت میاد؟
وی : نه
کوکی : چطور چطور امکان داره منو یادت نیاد منم کوکی اون روز رو یادت نمیاد تو بیمارستانی که کیمجان اونجا بود بهم گفتی دوسم داری و منو بوسیدی ؟؟؟؟
وی : چی این داره چی میگه ؟؟ من نمیشناسمش ولی.....
دکتر : ولی چی چیزی یادت میاد ؟
وی : کیمجان اون ....من ازش بدم میاد اون کیه ؟
دکتر : من باید برم هر سوالی که پرسید کاملا بهش توضیح بدید و اصلا بهش دروغ نگید آقا شما هم بفرمائید بیرون یه نفر میتونه بمونه
نامجون : دوستام نمیتونن ببیننش؟
دکتر : چند تان ؟
نامجون : چهار تان
دکتر : اصلا بزارید مغزش استراحت کنه .... تو بمون پیشش و براش توضیح بده چی شده .. البته خدارو شکر کنید که خیلی بدخیم نیست ..حداقل یادش مونده که یه ادمه
کوکی: خب اسمت رو یادته ؟
وی : تو کی هستی؟
کوکی : من .... من کسی ام که با تمام وجودم عاشقت بودم و هستم و عاشقت میمونم
وی : تو ...تو دوسم داری ؟
کوکی : اره من عاشقتم یادت نیست ؟
وی : یادم نمیاد
کوکی : خواهش میکنم یکم بهم نگاه کن اصلا یادت نمیاد ؟
وی : دست از سرم بردار
پرستار : آقا مگه قرار نبود بهش فشار نیارید ؟
کوکی : متاسفم
پرستار : باید ازش تست بگیرم لطفا برید کنار
(پرستار روی یه کاغذ نوشت: به همه سوال ها جواب بده....و تیهونگ سری تکون داد )
ادامه دارد..........
♥ ببخشید دیر شد
۳۵.۰k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.