عمارت
#عمارت
#part۲۱
بعد از چند تا بوق برداشت.
_الو؟
*تـ...تهیو...نگ
نفس نفس میزدم.
_سوجین تویی؟ چه خبر شده؟
با لحن نگرانی پرسید.
*تهیونگ خبر...خبر دارم برات
_جون بکن زود باش
داد زد. سوجین چند ثانیه مکث کرد تا نفسش سرجاش بیفته.
*تهیونگ...مثل اینکه ا.ت حافظه اشو از دست داده...الانم با سئوجون تو رابطه ست
با این حرف تهیونگ خیلی شوکه شد! تلفن از دست تهیونگ افتاد!
یعنی ا.ت با سئوجون تو رابطه بود؟
*تهیونگ زود باش بگو چیکار کنم الان یکی میاااد
با لحن آروم و حرص گفت.
تهیونگ هیچ جوابی نمیداد! الان فهمیده بود که چه قدر به ا.ت وابسته شده!
#سوجین
یهو یه صدایی از آشپز خونه اومد.
اگه یکی ببینه....!
*ته من باید برم
خواستم قطع کنم که:
«به به!»
چشمامو بستم. یکی منو دیده یعنی؟
«جاسوس کیم تهیونگ..»
بدنم به لرزه افتاده بود. آروم سرمو چرخوندم سمتش که حمله کرد بهم!
تلفن رو برداشتم و کوبوندم تو سرش که افتاد رو زمین.
دستمو گذاشتم رو گلوم. نفسم بند اومده بود!
سریع از عمارت فرار کردم که کسی منو نبینه!
#ا.ت
صبح با حس کردن چیزی چشمام رو باز کردم.
تاری چشمام که از بین رفت، فهمیدم پتو دور بدنم پیچیده شده! چه خبره؟
آروم پتو رو در آوردم و خواستم بلند شم که زیر دلم بدجوری درد گرفت!
+آخ!
چشمامو محکم روی هم فشار دادم.
یهو یه تصویرایی برام ظاهر شدن!!!
یه پسر قد بلند، همون جذابه!
داشت قدم میزد!
منم کنارش بودم!
اون کی بود؟
«خیلی ناراحتم کردی!»
این جمله ای بود که بهم گفت. دستمو از دستش رها کردم.
«مگه دوسم نداشتی؟»
توی چشماش خیره شدم. معنی زندگی تو چشماش دیده میشد! چه چشم های زیبایی داشت!
یعنی چی ناراحتش کردم؟ مگه چیشده؟
••••••••••••••••••
#سوجین
داشتم لنگان لنگان سمت جاده میرفتم و ادامه اش میدادم تا شاید چیزی یا راهی پیدا کنم برای فرار.
*اههههه
داد زدم.
حالم خوب نبود!! یه لحظه پام پیچ خورد و افتادم روی زمین.
اشکام بدون کنترل ریختن! دلدرد عجیبی پیدا کردم!
وقتی بزور تونستم از زمین بلند شم دیدم که خونیه!!!
فهمیدم عادت ماهیانه شدم!!
حالا با این دلدرد کجا برم؟ کجارو دارم که برم؟
یه ماشین بزرگ شبیه به ون مشکی کنارم نگه داشت.
بدون توجه بهش تند تند قدم برمیداشتم که:
~سوجین
یکی داد زد. برگشتم.
سئوجون بود!!!!!
با تعجب بهش نگاه کردم. نگاهشو انداخت روم.
~بیا بالا
با سرم حرفشو رد کردم و تند تند دوییدم.
~سوجیننن
داد زد. مثل اینکه دنبالم بود!
#part۲۱
بعد از چند تا بوق برداشت.
_الو؟
*تـ...تهیو...نگ
نفس نفس میزدم.
_سوجین تویی؟ چه خبر شده؟
با لحن نگرانی پرسید.
*تهیونگ خبر...خبر دارم برات
_جون بکن زود باش
داد زد. سوجین چند ثانیه مکث کرد تا نفسش سرجاش بیفته.
*تهیونگ...مثل اینکه ا.ت حافظه اشو از دست داده...الانم با سئوجون تو رابطه ست
با این حرف تهیونگ خیلی شوکه شد! تلفن از دست تهیونگ افتاد!
یعنی ا.ت با سئوجون تو رابطه بود؟
*تهیونگ زود باش بگو چیکار کنم الان یکی میاااد
با لحن آروم و حرص گفت.
تهیونگ هیچ جوابی نمیداد! الان فهمیده بود که چه قدر به ا.ت وابسته شده!
#سوجین
یهو یه صدایی از آشپز خونه اومد.
اگه یکی ببینه....!
*ته من باید برم
خواستم قطع کنم که:
«به به!»
چشمامو بستم. یکی منو دیده یعنی؟
«جاسوس کیم تهیونگ..»
بدنم به لرزه افتاده بود. آروم سرمو چرخوندم سمتش که حمله کرد بهم!
تلفن رو برداشتم و کوبوندم تو سرش که افتاد رو زمین.
دستمو گذاشتم رو گلوم. نفسم بند اومده بود!
سریع از عمارت فرار کردم که کسی منو نبینه!
#ا.ت
صبح با حس کردن چیزی چشمام رو باز کردم.
تاری چشمام که از بین رفت، فهمیدم پتو دور بدنم پیچیده شده! چه خبره؟
آروم پتو رو در آوردم و خواستم بلند شم که زیر دلم بدجوری درد گرفت!
+آخ!
چشمامو محکم روی هم فشار دادم.
یهو یه تصویرایی برام ظاهر شدن!!!
یه پسر قد بلند، همون جذابه!
داشت قدم میزد!
منم کنارش بودم!
اون کی بود؟
«خیلی ناراحتم کردی!»
این جمله ای بود که بهم گفت. دستمو از دستش رها کردم.
«مگه دوسم نداشتی؟»
توی چشماش خیره شدم. معنی زندگی تو چشماش دیده میشد! چه چشم های زیبایی داشت!
یعنی چی ناراحتش کردم؟ مگه چیشده؟
••••••••••••••••••
#سوجین
داشتم لنگان لنگان سمت جاده میرفتم و ادامه اش میدادم تا شاید چیزی یا راهی پیدا کنم برای فرار.
*اههههه
داد زدم.
حالم خوب نبود!! یه لحظه پام پیچ خورد و افتادم روی زمین.
اشکام بدون کنترل ریختن! دلدرد عجیبی پیدا کردم!
وقتی بزور تونستم از زمین بلند شم دیدم که خونیه!!!
فهمیدم عادت ماهیانه شدم!!
حالا با این دلدرد کجا برم؟ کجارو دارم که برم؟
یه ماشین بزرگ شبیه به ون مشکی کنارم نگه داشت.
بدون توجه بهش تند تند قدم برمیداشتم که:
~سوجین
یکی داد زد. برگشتم.
سئوجون بود!!!!!
با تعجب بهش نگاه کردم. نگاهشو انداخت روم.
~بیا بالا
با سرم حرفشو رد کردم و تند تند دوییدم.
~سوجیننن
داد زد. مثل اینکه دنبالم بود!
۱۵.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.