"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: 7
"ویو نادیا"
وای خدا این همه مشکل، این همه بد بختی، این چیبود اضافه شد؟!
نادیا: شاخ شونه؟...ببینه اقاعهه..من به اندازه کافی مشکلات دارم ، لطفا بزار من از اینجا برم
رو صندلی نشست و به عقب تکیه دادو متفکرانه نگام کرد و گفت:
_ اقاعه؟
وای چقدر سرده ، اینجا اتاقه یا یخچال!؟
وقتی جوابی نگرفت گفت:
_نه ، نمیزارم بری
با تعجب نگاش کردم ، بخواطر لرزی که سرما بهم داده بود فکم میلرزید برایه همین به زور کلمات و به زبون اوردم:
_ چر..چرا؟ ببینین من واقعا زندگی خوبی ندارم...به اندازه کافی مشکل دارم ...لطفا تو دیگه دست از سرم بردار
از چشمام اشک میومد ،سرما ام که دیگه نگم، اصلا این هوا سرد از کجا میاد!؟
کوک: اتقدر از زندگیت نا راضی...
پوزخندی زد که اصلا خوشم نمیومد و گفت:
_ میدونی چیه؟ میتونی اینجا موندنتو یه شانس بدونی
واقعا لحنش بویه خوبی نمیداد
نادیا: شانس!؟
از جاش بلند و بعد دور زدن تخت امد سمتم و بالا سرم وایساد ، پتورو سفط تر گرفتم
با چنگش کل موهام و به عقب هدایت کرد،و دستشو نیم دایره صورتم پرخوند و به چونم رسوند
کوک: شانسی برایه خلاص شدن از این دنیایه نکبتی
با حرفش انگار سرما به داخل بدnم سرایت کرد
خواطتم خودم یکم عقب بکشم ولی تخته نرمی بودو تعادلم و از دست دارم رو تخت بخش شدم
کوک: چرا میترسی؟ مگه مشکلت زندگیت نیست؟!
نادیا: ها؟!
کوک: خودم از این زندگی خلاصت میکنم
نادیا : .م..من نمیخواممم
کوک: برا تو تخفیف قاعل میشم بدون درد اونم فقط بخواطر اینکه به گوه بودن این دنیا پی بردی
نادیا: من میخوام از اینجا برممم...درسته تو این ۲۱ سال پی بردم این دنیا بده ولی تو این دقیقه ها از سادیسمی و روانی بودن تو مطمعن شدمم...بزار برم
یه دفعه خودشو به طرفم هول داد ، دقیقا وقتی چشمام بسته بود و منتظر بودم وزنش بیوفته روم، ولی خبری نشد
چشمام و باز کردم که دقیقا تو حالت خوابیده خودشو رومنگه داشته بود
کوک: من روانیم؟
لحنش جوری بود که از هر کلمه ایی که به زبون اوردم پشیمونم کرد
وقتی جوابی ازم ندید تو صورتم غرید:
_هاننن!؟
وای دختر خرررر
کوکک: نه درسته، من یه روانیم ، حالا میخوای بدونی این روانی چیکارا بلده؟.......نه قطعا نمیخوای بدونی
و در اخر با احمقی که نسارم کرد بلند شد
___/__
بچه ها دیشب نت نداشتم
part: 7
"ویو نادیا"
وای خدا این همه مشکل، این همه بد بختی، این چیبود اضافه شد؟!
نادیا: شاخ شونه؟...ببینه اقاعهه..من به اندازه کافی مشکلات دارم ، لطفا بزار من از اینجا برم
رو صندلی نشست و به عقب تکیه دادو متفکرانه نگام کرد و گفت:
_ اقاعه؟
وای چقدر سرده ، اینجا اتاقه یا یخچال!؟
وقتی جوابی نگرفت گفت:
_نه ، نمیزارم بری
با تعجب نگاش کردم ، بخواطر لرزی که سرما بهم داده بود فکم میلرزید برایه همین به زور کلمات و به زبون اوردم:
_ چر..چرا؟ ببینین من واقعا زندگی خوبی ندارم...به اندازه کافی مشکل دارم ...لطفا تو دیگه دست از سرم بردار
از چشمام اشک میومد ،سرما ام که دیگه نگم، اصلا این هوا سرد از کجا میاد!؟
کوک: اتقدر از زندگیت نا راضی...
پوزخندی زد که اصلا خوشم نمیومد و گفت:
_ میدونی چیه؟ میتونی اینجا موندنتو یه شانس بدونی
واقعا لحنش بویه خوبی نمیداد
نادیا: شانس!؟
از جاش بلند و بعد دور زدن تخت امد سمتم و بالا سرم وایساد ، پتورو سفط تر گرفتم
با چنگش کل موهام و به عقب هدایت کرد،و دستشو نیم دایره صورتم پرخوند و به چونم رسوند
کوک: شانسی برایه خلاص شدن از این دنیایه نکبتی
با حرفش انگار سرما به داخل بدnم سرایت کرد
خواطتم خودم یکم عقب بکشم ولی تخته نرمی بودو تعادلم و از دست دارم رو تخت بخش شدم
کوک: چرا میترسی؟ مگه مشکلت زندگیت نیست؟!
نادیا: ها؟!
کوک: خودم از این زندگی خلاصت میکنم
نادیا : .م..من نمیخواممم
کوک: برا تو تخفیف قاعل میشم بدون درد اونم فقط بخواطر اینکه به گوه بودن این دنیا پی بردی
نادیا: من میخوام از اینجا برممم...درسته تو این ۲۱ سال پی بردم این دنیا بده ولی تو این دقیقه ها از سادیسمی و روانی بودن تو مطمعن شدمم...بزار برم
یه دفعه خودشو به طرفم هول داد ، دقیقا وقتی چشمام بسته بود و منتظر بودم وزنش بیوفته روم، ولی خبری نشد
چشمام و باز کردم که دقیقا تو حالت خوابیده خودشو رومنگه داشته بود
کوک: من روانیم؟
لحنش جوری بود که از هر کلمه ایی که به زبون اوردم پشیمونم کرد
وقتی جوابی ازم ندید تو صورتم غرید:
_هاننن!؟
وای دختر خرررر
کوکک: نه درسته، من یه روانیم ، حالا میخوای بدونی این روانی چیکارا بلده؟.......نه قطعا نمیخوای بدونی
و در اخر با احمقی که نسارم کرد بلند شد
___/__
بچه ها دیشب نت نداشتم
۱۶.۹k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.