part62
#part62
#رها
با خاموش روشن شدن اسم ترانه روی گوشیم از جام بلند شدم و درحالی که کتونیام رو میپوشیدم گفتم :
رها- آنا من شام نمیام.
آنا- باشه خوش بگذره.
لباسم رو مرتب کردم و گفتم :
رها- مرسی خدافظ.
از خونه خارج شدم و رفتم سمت ماشین ترانه و نشستم.
ترانه- سلام چطوری؟
رها- خوبم مرسی تو چطوری؟
درحالی که ماشینش رو روشن میکرد گفت :
ترانه- منم خوبم.
راه افتاد و گفت :
ترانه- امروز باید به طاها جواب بدی؟
نفسم رو فوت کردم بیرون و گفتم :
رها- آره.
نیم نگاه بهم انداخت و گفت :
ترانه- جوابت مثبت دیگه؟
پوکر نگاهش کردم و گفتم :
رها- ده بار پرسیدی، آره دیگه.
ترانه "بیا بزن منو" زمزمه کرد و دیگه تا رسیدن به پاساژ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
•••
رها- ببین این تیشرت خوبه؟
تیشرت رو گرفتم جلوم و برگشتم سمت ترانه که نچی زد و گفت :
ترانه- چرا همهاش دست میزاری روی تیشرتای لانگ و لش؟ بابا یکم دخترونه بخر.
پوفی کشیدم و گفتم :
رها- من با لباس دخترونه میونه خوبی ندارم.
همون تیشرتی که دستم بود رو برداشتم و رفتم سمت صندوق و بعداز پرداخت پول با ترانه از پاساژ خارج شدیم، من یه دست ست لش خریدم با چهارتا تیشرت لانگ و دوتا شلوار شیش جیب مشکی و ترانه سه دست مانتو و دو دست ست لش و چندتا شال ست مانتوهاش.
پاکتای خرید رو گذاشتیم رو صندلی عقب ماشین و نشستیم داخل ماشین.
ترانه درحالی که ماشین رو روشن میگرد گفت :
ترانه- شام پلویی بخوریم یا فست فود؟
نیشم رو باز کردم و گفتم :
رها- فست فودی.
تک خندی زد و راه افتاد سمت فست فودی نزدیک پاساژ، تقریبا ده دیقه بعد رسیدیم و بعداز پارک کردن ماشین با تراته پیاده شدیم و وارد فست فودی شدیم.
یه میز دو نفره در گوشه ترین نقطه رستوران وجود داشت، اونجا نشستیم و بعداز دو یا سه دقیقه گارسون اومد و مِنو رو داد و گفت :
گارسون- سلام خوش اومدین، چی میل دارین؟
ترانه نگاه گذرایی به مِنو انداخت و گفت
تراته- خب من پیتزا پپرونی میخورم.
بدون نگاه کردن به مِنو گفتم :
رها- منم پاستا.
گارسون مِنو هارو گرفت و رفت.
ترانه- حوصلهام خیلی سر رفته.
دستمو زدم زیر چونم و گفتم :
رها- منم.
ترانه پوفی کشید و چیزی نگفت، چند دقیقا در سکوت گذشت، نگاهی به آدمای داخل رستوران انداختم و یهو نگاهم قفل شد به میزی که چندتا میز جلوتر از ما بود.
این امکان نداشت طاها و آیدا باهم بودن و میگفتن و میخندیدن.
ترانه رد نگاهم رو گرفت و وقتی اون دوتا رو دید با ناباوری گفت :
ترانه- این امکان نداره!
پوزخندی زدم و با حرص و بغض گفتم :
رها- ولی داره.
از جام بلند شدم و به سمت میزشون قدم برداشتم.
#عشق_پر_دردسر
#رها
با خاموش روشن شدن اسم ترانه روی گوشیم از جام بلند شدم و درحالی که کتونیام رو میپوشیدم گفتم :
رها- آنا من شام نمیام.
آنا- باشه خوش بگذره.
لباسم رو مرتب کردم و گفتم :
رها- مرسی خدافظ.
از خونه خارج شدم و رفتم سمت ماشین ترانه و نشستم.
ترانه- سلام چطوری؟
رها- خوبم مرسی تو چطوری؟
درحالی که ماشینش رو روشن میکرد گفت :
ترانه- منم خوبم.
راه افتاد و گفت :
ترانه- امروز باید به طاها جواب بدی؟
نفسم رو فوت کردم بیرون و گفتم :
رها- آره.
نیم نگاه بهم انداخت و گفت :
ترانه- جوابت مثبت دیگه؟
پوکر نگاهش کردم و گفتم :
رها- ده بار پرسیدی، آره دیگه.
ترانه "بیا بزن منو" زمزمه کرد و دیگه تا رسیدن به پاساژ حرفی بینمون رد و بدل نشد.
•••
رها- ببین این تیشرت خوبه؟
تیشرت رو گرفتم جلوم و برگشتم سمت ترانه که نچی زد و گفت :
ترانه- چرا همهاش دست میزاری روی تیشرتای لانگ و لش؟ بابا یکم دخترونه بخر.
پوفی کشیدم و گفتم :
رها- من با لباس دخترونه میونه خوبی ندارم.
همون تیشرتی که دستم بود رو برداشتم و رفتم سمت صندوق و بعداز پرداخت پول با ترانه از پاساژ خارج شدیم، من یه دست ست لش خریدم با چهارتا تیشرت لانگ و دوتا شلوار شیش جیب مشکی و ترانه سه دست مانتو و دو دست ست لش و چندتا شال ست مانتوهاش.
پاکتای خرید رو گذاشتیم رو صندلی عقب ماشین و نشستیم داخل ماشین.
ترانه درحالی که ماشین رو روشن میگرد گفت :
ترانه- شام پلویی بخوریم یا فست فود؟
نیشم رو باز کردم و گفتم :
رها- فست فودی.
تک خندی زد و راه افتاد سمت فست فودی نزدیک پاساژ، تقریبا ده دیقه بعد رسیدیم و بعداز پارک کردن ماشین با تراته پیاده شدیم و وارد فست فودی شدیم.
یه میز دو نفره در گوشه ترین نقطه رستوران وجود داشت، اونجا نشستیم و بعداز دو یا سه دقیقه گارسون اومد و مِنو رو داد و گفت :
گارسون- سلام خوش اومدین، چی میل دارین؟
ترانه نگاه گذرایی به مِنو انداخت و گفت
تراته- خب من پیتزا پپرونی میخورم.
بدون نگاه کردن به مِنو گفتم :
رها- منم پاستا.
گارسون مِنو هارو گرفت و رفت.
ترانه- حوصلهام خیلی سر رفته.
دستمو زدم زیر چونم و گفتم :
رها- منم.
ترانه پوفی کشید و چیزی نگفت، چند دقیقا در سکوت گذشت، نگاهی به آدمای داخل رستوران انداختم و یهو نگاهم قفل شد به میزی که چندتا میز جلوتر از ما بود.
این امکان نداشت طاها و آیدا باهم بودن و میگفتن و میخندیدن.
ترانه رد نگاهم رو گرفت و وقتی اون دوتا رو دید با ناباوری گفت :
ترانه- این امکان نداره!
پوزخندی زدم و با حرص و بغض گفتم :
رها- ولی داره.
از جام بلند شدم و به سمت میزشون قدم برداشتم.
#عشق_پر_دردسر
۱۲.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.