part61
#part61
#رها
با حرص به آریانا که مثل کنه چسبیده بود به طاها نگاه کردم و گفتم :
رها- آنی یا میری اون دختره میمون و از طاها جدا میکنی یا تضمین نمیکنم زنده بزارمشون.
آنیتا خنثی نگاهم کرد و گفت :
آنیتا- با دست پس میزنی با پا پس میکشی؟
نگاهش کردم و گفتم :
رها- یعنی چی؟
آنیتا- طاها رو پس میزنی، هرچی دلت میخواد بهش میگی ولی وقتی یه دختر و کنارش میبینی روانی میشی، اول ببین با خودت چند چند بعد یه تصمیمی رو بگیر اوکی؟
کلافه لب زدم :
رها- برو از طاها جداش کن تا دیونه نشدم و اون روی سگم بالا نیومده.
شونهای بالا انداخت و گفت :
آنیتا- به من چه؟ خودت برو جداشون کن.
زل زدم بهش، با حرص لیوان چاییم رو کوبیدم رو میز و از آشپزخونه خارج شدم و رفتم سمت مبلی که نشسته بودن، وسطشون فاصله کمی بود جا نمیشدم ولی اگر من رها بزور خودم رو میندازم وسطشون.
رفتم سمتشون و کنترل تی وی رو برداشتم و مستقیم بدون توجه به دوتاشون نشستم بینشون که آریانا خودشو کشید عقب و گفت :
آریانا- رها جون مبل دونفرهاس نه سه نفره.
همونطور که خیره بودم به تلوزیون گفتم :
رها- پس بلند شو یه جای دیگه بشین.
با حرصی که سعی در پنهون کردنش داشت گفت :
آریانا- عزیزم من از اول اینجا بودم شما اومدی خودتو انداختی وسط.
چشم از تلوزیون گرفتم و زل زدم بهش و گفتم :
رها- ببخشید ولی تنها مبل رو به روی تلوزیون همین مبله و اینجاهم خونه منه پس از کسی دستور نمیگیرم که کجا بشینم و کجا نشینم افتاد؟
طاها ریز خندید و از جاش بلند شد و گفت :
طاها- دعوا نکنید من میرم.
و به سمت آشپزخونه رفت، آریانا خواست بلند بشه که مچ دستش رو گرفتم و فشار دادم که گفت :
آریانا- چته؟ دستمو ول کن.
از روی مبل ببند شدم و رو به روش ایستادم و گفتم :
رها- ببین خوب اون گوشای کَرت رو باز کن و به یادت بسپار که دارم چی میگم، طاها برای منه، حق نداری از صد کیلومتریش رد بشی که اگر ببینم رد شدی اون وقت زندگیت و نابود میکنم.
درحالی که سعی داشت مچ دستش رو آزاد کنه گفت :
آریانا- شواهد که چیزی رو ثابت نمیکنه طاها برای تو باشه پس به توام ربطی نداره که من صد کیلومتریش رد میشم یا از ده کیلومتریش درضمن تو اینو تو گوشت فرو کن، طاها برای منه هرجور شده بدستش میارم، ول کن دستم رو وحشی.
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- گوش کن چیزی که ماله من یعنی ماله منه! پس یعنی برای شخص دومی نمیتونه باشه که اگر قرار باشه برای شخص دومی باشه اون شخص دوم رو نابود میکنم!
با جدیت زل زدم تو چشماش و با لحن تهدید آمیزی گفتم :
رها- اگر دور و بر طاها ببینمت زنده زنده آتیشت میزنم.
مچ دستش رو ول کردم و از کنارش رد شدم و وارد آشپزخونه شدم و گفتم :
رها- چقدر امروز حوصله سر بر شده.
آنیتا سری تکون داد و گفت :
آنیتا- نظرتون چیه بریم شهربازی؟
دهن باز کردم حرف بزنم که صدای آریانا از پشت سرم بلند شد :
آریانا- وای آره توروخدا بریم.
طاها- من حوصله شهربازی ندارم.
انگشت شستم رو به نشونه لایک گرفتم سمت طاها که آریانا با ناز رفت سمت طاها و دستاش رو دور گردن طاها حلقه کرد و با عشوه خرکی گفت :
آریانا- طاها جونم، لطفا بریم خواهش میکنم.
دستام رو مشت کردم و با عصبانیت زل زدم بهش، میدونستم داشت این کارا رو میکرد تا حرص من رو دربیاره.
طاها- حوصله ندارم واقعا.
آریانا لباشو غنچه کرد و گفت :
آریانا- بیا بریم دیگه ناز نکن.
دستام رو محکم کوبیدم رو میز که آنیتا ترسیده از جاش پرید و آریانا ترسیده برگشت سمتم، از جام بلند شدم و با قدمای بلند رفتم سمتشون و مچ دستای آریانا که دو گردن طاها حلقه شده بود رو گرفتم و با تمام قدرتی که داشتم فشار دادم و هولش دادم عقب و گفتم :
رها- شما اول فاصلهات رو با نامحرم رعایت کن...
رو کردم سمت طاها و با جدیت لب زدم :
رها- هیچ قبرستونی نمیری.
طاها با تعجب نگاهم میکرد، آریانا در حالی که تقلا میکرد مچ دستاش رو از دستم خارج کنه گفت :
آریانا- تو چیکاره طاهایی؟ طاها خودش بلده برای خودش تصمیم بگیره نیاز نداره یه دختر غریبه براش تصمیم بگیره.
با خشم نگاهش کردم و مچ دستش رو بیشتر فشار دادم که اشکش در اومد و جیغ زد :
آریانا- ول کن دستم و عوضی.
دستی نشست روی دستم و تلاش کرد تا دستم رو از دور مچ آریانا باز کنه.
طاها- رها ول کن مچش شکست
دستش رو ول کردم، طاها دستشو گذاشت رو شونم و سعی داشت از آشپزخونه خارج کنه، چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و به همراه طاها به سمت خروجی آشپزخونه قدم برداشتم، با حرفی که آریانا زد خون جلو چشمام رو گرفت
#عشق_پر_دردسر
#رها
با حرص به آریانا که مثل کنه چسبیده بود به طاها نگاه کردم و گفتم :
رها- آنی یا میری اون دختره میمون و از طاها جدا میکنی یا تضمین نمیکنم زنده بزارمشون.
آنیتا خنثی نگاهم کرد و گفت :
آنیتا- با دست پس میزنی با پا پس میکشی؟
نگاهش کردم و گفتم :
رها- یعنی چی؟
آنیتا- طاها رو پس میزنی، هرچی دلت میخواد بهش میگی ولی وقتی یه دختر و کنارش میبینی روانی میشی، اول ببین با خودت چند چند بعد یه تصمیمی رو بگیر اوکی؟
کلافه لب زدم :
رها- برو از طاها جداش کن تا دیونه نشدم و اون روی سگم بالا نیومده.
شونهای بالا انداخت و گفت :
آنیتا- به من چه؟ خودت برو جداشون کن.
زل زدم بهش، با حرص لیوان چاییم رو کوبیدم رو میز و از آشپزخونه خارج شدم و رفتم سمت مبلی که نشسته بودن، وسطشون فاصله کمی بود جا نمیشدم ولی اگر من رها بزور خودم رو میندازم وسطشون.
رفتم سمتشون و کنترل تی وی رو برداشتم و مستقیم بدون توجه به دوتاشون نشستم بینشون که آریانا خودشو کشید عقب و گفت :
آریانا- رها جون مبل دونفرهاس نه سه نفره.
همونطور که خیره بودم به تلوزیون گفتم :
رها- پس بلند شو یه جای دیگه بشین.
با حرصی که سعی در پنهون کردنش داشت گفت :
آریانا- عزیزم من از اول اینجا بودم شما اومدی خودتو انداختی وسط.
چشم از تلوزیون گرفتم و زل زدم بهش و گفتم :
رها- ببخشید ولی تنها مبل رو به روی تلوزیون همین مبله و اینجاهم خونه منه پس از کسی دستور نمیگیرم که کجا بشینم و کجا نشینم افتاد؟
طاها ریز خندید و از جاش بلند شد و گفت :
طاها- دعوا نکنید من میرم.
و به سمت آشپزخونه رفت، آریانا خواست بلند بشه که مچ دستش رو گرفتم و فشار دادم که گفت :
آریانا- چته؟ دستمو ول کن.
از روی مبل ببند شدم و رو به روش ایستادم و گفتم :
رها- ببین خوب اون گوشای کَرت رو باز کن و به یادت بسپار که دارم چی میگم، طاها برای منه، حق نداری از صد کیلومتریش رد بشی که اگر ببینم رد شدی اون وقت زندگیت و نابود میکنم.
درحالی که سعی داشت مچ دستش رو آزاد کنه گفت :
آریانا- شواهد که چیزی رو ثابت نمیکنه طاها برای تو باشه پس به توام ربطی نداره که من صد کیلومتریش رد میشم یا از ده کیلومتریش درضمن تو اینو تو گوشت فرو کن، طاها برای منه هرجور شده بدستش میارم، ول کن دستم رو وحشی.
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- گوش کن چیزی که ماله من یعنی ماله منه! پس یعنی برای شخص دومی نمیتونه باشه که اگر قرار باشه برای شخص دومی باشه اون شخص دوم رو نابود میکنم!
با جدیت زل زدم تو چشماش و با لحن تهدید آمیزی گفتم :
رها- اگر دور و بر طاها ببینمت زنده زنده آتیشت میزنم.
مچ دستش رو ول کردم و از کنارش رد شدم و وارد آشپزخونه شدم و گفتم :
رها- چقدر امروز حوصله سر بر شده.
آنیتا سری تکون داد و گفت :
آنیتا- نظرتون چیه بریم شهربازی؟
دهن باز کردم حرف بزنم که صدای آریانا از پشت سرم بلند شد :
آریانا- وای آره توروخدا بریم.
طاها- من حوصله شهربازی ندارم.
انگشت شستم رو به نشونه لایک گرفتم سمت طاها که آریانا با ناز رفت سمت طاها و دستاش رو دور گردن طاها حلقه کرد و با عشوه خرکی گفت :
آریانا- طاها جونم، لطفا بریم خواهش میکنم.
دستام رو مشت کردم و با عصبانیت زل زدم بهش، میدونستم داشت این کارا رو میکرد تا حرص من رو دربیاره.
طاها- حوصله ندارم واقعا.
آریانا لباشو غنچه کرد و گفت :
آریانا- بیا بریم دیگه ناز نکن.
دستام رو محکم کوبیدم رو میز که آنیتا ترسیده از جاش پرید و آریانا ترسیده برگشت سمتم، از جام بلند شدم و با قدمای بلند رفتم سمتشون و مچ دستای آریانا که دو گردن طاها حلقه شده بود رو گرفتم و با تمام قدرتی که داشتم فشار دادم و هولش دادم عقب و گفتم :
رها- شما اول فاصلهات رو با نامحرم رعایت کن...
رو کردم سمت طاها و با جدیت لب زدم :
رها- هیچ قبرستونی نمیری.
طاها با تعجب نگاهم میکرد، آریانا در حالی که تقلا میکرد مچ دستاش رو از دستم خارج کنه گفت :
آریانا- تو چیکاره طاهایی؟ طاها خودش بلده برای خودش تصمیم بگیره نیاز نداره یه دختر غریبه براش تصمیم بگیره.
با خشم نگاهش کردم و مچ دستش رو بیشتر فشار دادم که اشکش در اومد و جیغ زد :
آریانا- ول کن دستم و عوضی.
دستی نشست روی دستم و تلاش کرد تا دستم رو از دور مچ آریانا باز کنه.
طاها- رها ول کن مچش شکست
دستش رو ول کردم، طاها دستشو گذاشت رو شونم و سعی داشت از آشپزخونه خارج کنه، چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم و به همراه طاها به سمت خروجی آشپزخونه قدم برداشتم، با حرفی که آریانا زد خون جلو چشمام رو گرفت
#عشق_پر_دردسر
۱۳.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.