part63
#part63
#رها
ترانه- بابا رها حداقل به حرفاش گوش بده.
داد زدم :
رها- ترانه نمیخوام به حرفاش گوش کنم، نمیخوام بفهم اینو، حتی نمیخوام بدونه که من با آیدا تو رستوران دیدمش فهمیدی؟!
ترانه ماشین رو زد کنار و برگشت سمتم و گفت :
ترانه- بابا رها بهش بگو بزار فکر نکنه خر گیرت اورده، حداقل باهاش حرف بزن دلیل این کارشو بخواه.
برگشتم سمتش و گفتم :
رها- چرا باید ازش دلیل بخوام؟ مثل روز روشن که برگشته با اون دختره من دیگه چرا باید ازش دلیل بخوام؟
ترانه- خب شاید من و تو داریم اشتباه میکنیم و اونا فقط به عنوان دوتا دوست رفتن بیرون.
تک خند عصبی زدم و گفتم :
رها- به طرز رفتاراشون میخورد به عنوان دوتا دوست رفتن بیرون یا به دستای چفت شدشون؟
ترانه ساکت نگاهم کرد و چیزی نگفت.
رها- نمیخوای راه بیافتی؟
هوفی کشید و شالش رو مرتب کرد و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
رها- به هیچکس نمیخوام بگم که امروز چی دیدیم، پس توام به کسی چیزی نمیگی اوکی؟
"باشه"ای زیر لب گفت و دیگه تا رسیدن به مقصد حرفی بینمون رد و بدل نشد.
از ماشین پیاده شدم و بعداز خداحافظی مختصری وارد خونه شدم، حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم و بدون هیچ حرفی وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم، رفتم سمت وسیلههای اتاقم و با حرص همشون رو پرت کردم وسط اتاق و زیر لب گفتم :
رها- چرا چرا؟ چرا گولم زدی؟ چرا گفتی دوستم داری؟ چرا انقدر عوضیای؟
زدم زیر گریه و درحالی که وسلیههای رو میز توالتم رو میریختم زمین داد زدم :
رها- حالم ازت بهم میخوره آشغال عوضی.
با صدای در اتاقم و صدای نگران آنا و آنیتا و با گریه داد زدم :
رها- میخوامتنها باشم ولم کنید.
آنا- رها قربونت برم چیشده؟ حداقل این در و باز کن ببینم چیشده.
رها- نمیخوام، نمیخوان دست از سرم بردارید.
نشستم کف زمین و بلند بلند گریه کردم.
•••
باسردرد بدی چشمام رو باز کردم، من چرا روی زمین خوابیدم؟!
یکم فکر کردم تا اتفاقات دیشب یادم اومد، به سختی از جام بلند شدم و به سمت تختم رفتم و خودم رو پرت کردم روش، با صدای زنگ گوشیم خم شدم و از روی زمین برش داشتم، طاها بود.
پوزخندی زدم و رد دادم وارد واتساپ شدم، بیست تا پیام از طرف نازی داشتم و ده پونزده تا هم فریال و ترانه و نیاز و یه پیام از خط ناشناس، بازش کردم چندتا عکس بود، عکسا رو باز کردم وقتی دانلود شد نگاهشون کردم.
آیدا تو بغل طاها بود، رفتم عکس بعدی طاها داشت آیدا رو میبوسید، عکس بعدی طاها جلوی آیدا زانو زده بود و یه حلقه دستش بود، دستمو گذاشتم جلوی دهنم تا صدای هق هقام بیرون نره، از عکسا خارج شدم و خواستم گوشی رو قفل کنم که نگاهم افتاد به متن پیام و خوندمش
«خب خب خانوم کوچولو همونطور که میبینی طاها برگشته پیش من پس بهتره خودت پاتو از زندگی ما بکشی بیرون دخترجون»
کنترلم رو از دست دادم و گوشی رو محکم پرت کردم سمت دیوار که صدای برخوردش با دیوار صدای بدی رو ایجاد کرد، زدم زیر گریه.
نابودت میکنم طاها نابودت میکنم.
#عشق_پر_دردسر
#رها
ترانه- بابا رها حداقل به حرفاش گوش بده.
داد زدم :
رها- ترانه نمیخوام به حرفاش گوش کنم، نمیخوام بفهم اینو، حتی نمیخوام بدونه که من با آیدا تو رستوران دیدمش فهمیدی؟!
ترانه ماشین رو زد کنار و برگشت سمتم و گفت :
ترانه- بابا رها بهش بگو بزار فکر نکنه خر گیرت اورده، حداقل باهاش حرف بزن دلیل این کارشو بخواه.
برگشتم سمتش و گفتم :
رها- چرا باید ازش دلیل بخوام؟ مثل روز روشن که برگشته با اون دختره من دیگه چرا باید ازش دلیل بخوام؟
ترانه- خب شاید من و تو داریم اشتباه میکنیم و اونا فقط به عنوان دوتا دوست رفتن بیرون.
تک خند عصبی زدم و گفتم :
رها- به طرز رفتاراشون میخورد به عنوان دوتا دوست رفتن بیرون یا به دستای چفت شدشون؟
ترانه ساکت نگاهم کرد و چیزی نگفت.
رها- نمیخوای راه بیافتی؟
هوفی کشید و شالش رو مرتب کرد و ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
رها- به هیچکس نمیخوام بگم که امروز چی دیدیم، پس توام به کسی چیزی نمیگی اوکی؟
"باشه"ای زیر لب گفت و دیگه تا رسیدن به مقصد حرفی بینمون رد و بدل نشد.
از ماشین پیاده شدم و بعداز خداحافظی مختصری وارد خونه شدم، حوصله هیچکس و هیچ چیزی رو نداشتم و بدون هیچ حرفی وارد اتاقم شدم و در رو قفل کردم، رفتم سمت وسیلههای اتاقم و با حرص همشون رو پرت کردم وسط اتاق و زیر لب گفتم :
رها- چرا چرا؟ چرا گولم زدی؟ چرا گفتی دوستم داری؟ چرا انقدر عوضیای؟
زدم زیر گریه و درحالی که وسلیههای رو میز توالتم رو میریختم زمین داد زدم :
رها- حالم ازت بهم میخوره آشغال عوضی.
با صدای در اتاقم و صدای نگران آنا و آنیتا و با گریه داد زدم :
رها- میخوامتنها باشم ولم کنید.
آنا- رها قربونت برم چیشده؟ حداقل این در و باز کن ببینم چیشده.
رها- نمیخوام، نمیخوان دست از سرم بردارید.
نشستم کف زمین و بلند بلند گریه کردم.
•••
باسردرد بدی چشمام رو باز کردم، من چرا روی زمین خوابیدم؟!
یکم فکر کردم تا اتفاقات دیشب یادم اومد، به سختی از جام بلند شدم و به سمت تختم رفتم و خودم رو پرت کردم روش، با صدای زنگ گوشیم خم شدم و از روی زمین برش داشتم، طاها بود.
پوزخندی زدم و رد دادم وارد واتساپ شدم، بیست تا پیام از طرف نازی داشتم و ده پونزده تا هم فریال و ترانه و نیاز و یه پیام از خط ناشناس، بازش کردم چندتا عکس بود، عکسا رو باز کردم وقتی دانلود شد نگاهشون کردم.
آیدا تو بغل طاها بود، رفتم عکس بعدی طاها داشت آیدا رو میبوسید، عکس بعدی طاها جلوی آیدا زانو زده بود و یه حلقه دستش بود، دستمو گذاشتم جلوی دهنم تا صدای هق هقام بیرون نره، از عکسا خارج شدم و خواستم گوشی رو قفل کنم که نگاهم افتاد به متن پیام و خوندمش
«خب خب خانوم کوچولو همونطور که میبینی طاها برگشته پیش من پس بهتره خودت پاتو از زندگی ما بکشی بیرون دخترجون»
کنترلم رو از دست دادم و گوشی رو محکم پرت کردم سمت دیوار که صدای برخوردش با دیوار صدای بدی رو ایجاد کرد، زدم زیر گریه.
نابودت میکنم طاها نابودت میکنم.
#عشق_پر_دردسر
۱۶.۷k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.