عشق دست نیافتنی p18
عشق دست نیافتنی p18
ا. ت: چند بار بگم منو اینجور صدا نزن
نامجون: باشه بابا بیا بخور منو
ا. ت: من دیرم شد لباسمو بپوشم اماده شو منو برسون زد باش
نامجون: باشع
رفتم لباسم رو پوشیدم و یه ارایش لایت کردم و رفتم پایین (اسلاید بعد عکس لباس)
ا. ت: بریم، بدو بریم
سوار ملشین شدیم و به سمت شرکت حرکت کردیم امروز به یه شرکت معروف فرار داد داشتیم برای یکی از مدل هاشون که توز ندیدمش و خیلی استرس داشتم، رسیدم دم شرکت و انقدر عجله داشتم یادم رفت از نامجون خداخافظی کنم
نامجون: یااااا زبون نداری تشکر کنی
ا. ت: از دلت در میارم بعدا فعلا بای
سریع رفتم بالا و همه بهم سلام کردن و با گرمی جواب سلامشون رو دادم و رفتم تو اتاقم
منشی: خانم اماده اید الان از شرکت****میان برای انتخاب مدل لباس برای مدلشون
ا. ت: اره تا اومدن خبرم کن
منشی: چشم
چند تا از کارامو انجام دادم که منشی اومد داخل
منشی: خانم تشریف اوردن بگم بیان داخل
ا. ت: اره بگو بیان داخل، منتظرم
نشستم روی صندلیم تا بیان داخل از استرس پاهامو روی زمین میکوبیدم که در زدن و اومد داخل، از سرجام بلند شدم خوش امد بگم که بغض گلومو چنگ زد، بعد سه سال دوبارع دیدمش، من تازه فراموشش کردم
خودمو جمع و جور کردم الان وقتش نبود که بزنم زیر گریه پس خودمو جوری نشون دادم که انگار نمیشناسمش
ا. ت: به به خوش اومدین بفرمایین بشینید
تهیونگ: تو.... تو.... معذرت میخام شما رییس این سرکت هستید
ا. ت: بله خودمم مشکلی دارید(بغض)
تهیونگ: ن اوکیه، خب اقای چول براشون توضیح بدید
چول(دستیار تهیونگ): خب خانم ما از شرکت شما خیلی تعریف شنیدم و مدل هاتون رو خیلی پسندیدیم پس قرار شد باهاتون یه صحبت کوچیکی داشته باشیم تا یه معامله داشته باشیم باهام
ا. ت: خب گوش میدم بفرمایید
چول: ما میخایم که از شرکت شما استفاده کنیم و با ما شریک بشید در شرکتتون و جناب کیم تهیونگ یه مدل معروفه و به نفع شرکت شما میشه
تو این مدت که داشتیم حرف میزدیم نگاه های تهیونگ رو روی خودم مس میکردم که چطور نگاه میکرد به خاطر همین خودمو جمع و جور کردم
ا. ت: باشه قبول میکنم ولی منم شرایط خودمو دارم قبول میکنید
چول: قبول میکنیم
ا. ت: خب یک، جناب کیم تهیونک باید کمتر هیزی کنه
تهیونگ: معلوم هست چی میگید شما
ا. ت: بله متوجهم از اون موقع تاحالا
ا. ت: دو هرکاری که من گفتم رو انجام میدید اوکی
چول: بله قبول میکنیم
ا. ت: خب از امروز میتونید شروع کنید و برای جناب کیم یه اتاق اماده کردیم برید اونجا اقای کیم تهیونگ
تهیونگ: چشم کیم ا. ت (تاکید)
به تهیونگ چشم غره رفتم و راهنماییش کردم تو اتاقش و اومدم تو اتاق خودم و زدم زیر گریه و سعیکردم صدامو بالا نبرم
تازه فراموشش کردم دوباره چرا پیداش شد چرا اینجور شده زندگی من... هق
ا. ت: چند بار بگم منو اینجور صدا نزن
نامجون: باشه بابا بیا بخور منو
ا. ت: من دیرم شد لباسمو بپوشم اماده شو منو برسون زد باش
نامجون: باشع
رفتم لباسم رو پوشیدم و یه ارایش لایت کردم و رفتم پایین (اسلاید بعد عکس لباس)
ا. ت: بریم، بدو بریم
سوار ملشین شدیم و به سمت شرکت حرکت کردیم امروز به یه شرکت معروف فرار داد داشتیم برای یکی از مدل هاشون که توز ندیدمش و خیلی استرس داشتم، رسیدم دم شرکت و انقدر عجله داشتم یادم رفت از نامجون خداخافظی کنم
نامجون: یااااا زبون نداری تشکر کنی
ا. ت: از دلت در میارم بعدا فعلا بای
سریع رفتم بالا و همه بهم سلام کردن و با گرمی جواب سلامشون رو دادم و رفتم تو اتاقم
منشی: خانم اماده اید الان از شرکت****میان برای انتخاب مدل لباس برای مدلشون
ا. ت: اره تا اومدن خبرم کن
منشی: چشم
چند تا از کارامو انجام دادم که منشی اومد داخل
منشی: خانم تشریف اوردن بگم بیان داخل
ا. ت: اره بگو بیان داخل، منتظرم
نشستم روی صندلیم تا بیان داخل از استرس پاهامو روی زمین میکوبیدم که در زدن و اومد داخل، از سرجام بلند شدم خوش امد بگم که بغض گلومو چنگ زد، بعد سه سال دوبارع دیدمش، من تازه فراموشش کردم
خودمو جمع و جور کردم الان وقتش نبود که بزنم زیر گریه پس خودمو جوری نشون دادم که انگار نمیشناسمش
ا. ت: به به خوش اومدین بفرمایین بشینید
تهیونگ: تو.... تو.... معذرت میخام شما رییس این سرکت هستید
ا. ت: بله خودمم مشکلی دارید(بغض)
تهیونگ: ن اوکیه، خب اقای چول براشون توضیح بدید
چول(دستیار تهیونگ): خب خانم ما از شرکت شما خیلی تعریف شنیدم و مدل هاتون رو خیلی پسندیدیم پس قرار شد باهاتون یه صحبت کوچیکی داشته باشیم تا یه معامله داشته باشیم باهام
ا. ت: خب گوش میدم بفرمایید
چول: ما میخایم که از شرکت شما استفاده کنیم و با ما شریک بشید در شرکتتون و جناب کیم تهیونگ یه مدل معروفه و به نفع شرکت شما میشه
تو این مدت که داشتیم حرف میزدیم نگاه های تهیونگ رو روی خودم مس میکردم که چطور نگاه میکرد به خاطر همین خودمو جمع و جور کردم
ا. ت: باشه قبول میکنم ولی منم شرایط خودمو دارم قبول میکنید
چول: قبول میکنیم
ا. ت: خب یک، جناب کیم تهیونک باید کمتر هیزی کنه
تهیونگ: معلوم هست چی میگید شما
ا. ت: بله متوجهم از اون موقع تاحالا
ا. ت: دو هرکاری که من گفتم رو انجام میدید اوکی
چول: بله قبول میکنیم
ا. ت: خب از امروز میتونید شروع کنید و برای جناب کیم یه اتاق اماده کردیم برید اونجا اقای کیم تهیونگ
تهیونگ: چشم کیم ا. ت (تاکید)
به تهیونگ چشم غره رفتم و راهنماییش کردم تو اتاقش و اومدم تو اتاق خودم و زدم زیر گریه و سعیکردم صدامو بالا نبرم
تازه فراموشش کردم دوباره چرا پیداش شد چرا اینجور شده زندگی من... هق
۱۲۸.۵k
۱۶ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.