عشق دست نیافتنی p16
عشق دست نیافتنی p16
ا. ت: اگه نخای دوباره بزنی تو گوشم و تو اتاق زندانیم کنی ن
پ/ا. ت: هیچ جا نمیری قراره برات خاستگار بیاد، پسر عموت
ا. ت: بابا بفهم من از اون عوضی خوشم نمیاد بفهم بس کن (داد)
دستشو بلند کرد که بزنه تو گوشم چشمامو بستم، انتظار داشتم بزنه، چشمامو باز کردم دیدم پسره چندش، پسر عموم گرفته بودش
کیونگ سو: به به عمو جان حیف نیست بزنی تو گوشش پرنسس ما حیفه
پ/ا. ت: ففط به خاطر تو چیزیش نمیگم
ا. ت: پسره احمق
سریع از خونه زدم بیرن
.......
اشک هام میریخت رو گونم، که در باز شد خودمو زدم به خاب که نامجون نفهمه
نامجون: ا. ت میدونم حالت خوب نیست و اینم میدونم بیداری، به هر حال، فردا ساعت چهار صبح پرواز داریم یعنی چهار ساعت دیگع پس بخاب و گریه نکن شب بخیر
چیزی نگفتم و گرفتم خابیدم سعی کردم به چیزی فکر نکنم و خابم برد
3صبح:
ازخاب بلند شدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا بارونی بود حس خیلی عجیبی داشتم این ساعت بلند شی و هوا بارونی باشه و بخام برم فرودگاه حس باحالیه
در اتاق باز شد و نامجون اومد تو اتاق
ا. ت: سلام نصف شبت بخیر
نامجون: سلام بیدار شدی
ا. ت: اره خابم نبرد
نامجون: اماده شو بریم ۴۵دقيقه راه تا فرودگاه
ا. ت: باشه برو بیرون
رفت بیرون و رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و اومدم بیرون، موهامو خشک کردم و دیگه میکاپ نکردم این وقت صبح، لباسمو پوشیدم و چمدونم رو جمع کردم و رفتم پایین نامجون نبود حتما رفته بود پو حیاط که دیدم صداش داره میاد از تو اشپز خونه
نامجون: الو سلام جیهوپ چطوری، ماجرای ا. ت بود که گفتم از بچگی عاشقشم تا الان، میخام الان بهش اعتراف کنم
جیهوپ: سلام، نامجون بهترع الان چیزی نگی اگه حالش خوب نیست ها
نامجون: انکار ا. ت اومد من زنگت میزنم فعلا
تا حرف هاشون رو شنیدم خشکم زد و سریع رفتم دم در تا نفهمه فال گوش وایساده بودم
نامجون: خب بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت فرودگاه، رسیدیم رفتیم داخل منتظر بودیم هواپیما بشینه
هواپیما نشیت و رفتیم سوار شدیم و ۹ساعت راه داشتیم پس چشمامو بستم و اهنگ گذاشتم وگوش دادم تو ارامش بودم.....
ا. ت: اگه نخای دوباره بزنی تو گوشم و تو اتاق زندانیم کنی ن
پ/ا. ت: هیچ جا نمیری قراره برات خاستگار بیاد، پسر عموت
ا. ت: بابا بفهم من از اون عوضی خوشم نمیاد بفهم بس کن (داد)
دستشو بلند کرد که بزنه تو گوشم چشمامو بستم، انتظار داشتم بزنه، چشمامو باز کردم دیدم پسره چندش، پسر عموم گرفته بودش
کیونگ سو: به به عمو جان حیف نیست بزنی تو گوشش پرنسس ما حیفه
پ/ا. ت: ففط به خاطر تو چیزیش نمیگم
ا. ت: پسره احمق
سریع از خونه زدم بیرن
.......
اشک هام میریخت رو گونم، که در باز شد خودمو زدم به خاب که نامجون نفهمه
نامجون: ا. ت میدونم حالت خوب نیست و اینم میدونم بیداری، به هر حال، فردا ساعت چهار صبح پرواز داریم یعنی چهار ساعت دیگع پس بخاب و گریه نکن شب بخیر
چیزی نگفتم و گرفتم خابیدم سعی کردم به چیزی فکر نکنم و خابم برد
3صبح:
ازخاب بلند شدم از پنجره بیرون رو نگاه کردم هوا بارونی بود حس خیلی عجیبی داشتم این ساعت بلند شی و هوا بارونی باشه و بخام برم فرودگاه حس باحالیه
در اتاق باز شد و نامجون اومد تو اتاق
ا. ت: سلام نصف شبت بخیر
نامجون: سلام بیدار شدی
ا. ت: اره خابم نبرد
نامجون: اماده شو بریم ۴۵دقيقه راه تا فرودگاه
ا. ت: باشه برو بیرون
رفت بیرون و رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و اومدم بیرون، موهامو خشک کردم و دیگه میکاپ نکردم این وقت صبح، لباسمو پوشیدم و چمدونم رو جمع کردم و رفتم پایین نامجون نبود حتما رفته بود پو حیاط که دیدم صداش داره میاد از تو اشپز خونه
نامجون: الو سلام جیهوپ چطوری، ماجرای ا. ت بود که گفتم از بچگی عاشقشم تا الان، میخام الان بهش اعتراف کنم
جیهوپ: سلام، نامجون بهترع الان چیزی نگی اگه حالش خوب نیست ها
نامجون: انکار ا. ت اومد من زنگت میزنم فعلا
تا حرف هاشون رو شنیدم خشکم زد و سریع رفتم دم در تا نفهمه فال گوش وایساده بودم
نامجون: خب بریم
سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت فرودگاه، رسیدیم رفتیم داخل منتظر بودیم هواپیما بشینه
هواپیما نشیت و رفتیم سوار شدیم و ۹ساعت راه داشتیم پس چشمامو بستم و اهنگ گذاشتم وگوش دادم تو ارامش بودم.....
۱۴۵.۰k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.