╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²³
خیلی کیوت خوابیده بود،دستمو به سمت صورتش بردم و موهاشو زدم کنار.
این پسر بخاطر من خیلی سختی کشیده،باورم نمیشه یه نفر انقدر عاشقم باشه،محو صورتش بودم که متوجه نشدم چشماشو باز کرده،با چشمای سیاهش بهم خیره شده بود،ناخودآگاه صورتمو نزدیکتر کردم،نگاهم افتاد به لب قلبی شکلش و گوشه لبمو گاز گرفتم،به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم و با لکنت گفتم:اممم...می..میخواستم بدونم حالت خوبه
بلند شد و گفت:ا..آها
به سمت در قدم برداشتم که یهو در باز شد،تهیونگ خشکش زد
_یونا؟،تو اینجا چیکار میکنی؟
____
ساعت شیش صبح بود و جونگ کوک هنوز خواب بود،دیشب با تهیونگ تا نصف شب داشتن بازی میکردن"بازی رایانه ای/:"به سمت اتاقش رفتم و در زدم و گفتم:پاشو،دیر میشه هاااا
میخواستم درو باز کنم و برم تو که در باز شد و یهو افتادم توی بغلش،ضربان قلبم تند شد،من چم بود؟
از بغلش در اومدم و گفتم:م...من صبحونه آماده کردم،زود بخور دبیرستان دیر شده
و سریع رفتم توی اتاق،دستمو گذاشتم روی قلبم،من چرا اینجوری شدم؟.
کیفمو برداشتم و از ساختمون زدم بیرون،پورشه سیاه رنگ جونگ کوک جلوی ساختمون بود،شیشه رو داد پایین و گفت:سوار شو
به ماشین نزدیک شدم و گفتم:اگه باهم بریم همه شک میکنن
کمی فکر کرد و گفت:خب میگیم سر راهم بودی و سوارت کردم
موهامو زدم پشت گوشم و سوار شدم.
به دبیرستان نزدیک شدیم،همه دخترا جلوی در دبیرستان ایستاده بودن تا جونگکوک و ببینن...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²³
خیلی کیوت خوابیده بود،دستمو به سمت صورتش بردم و موهاشو زدم کنار.
این پسر بخاطر من خیلی سختی کشیده،باورم نمیشه یه نفر انقدر عاشقم باشه،محو صورتش بودم که متوجه نشدم چشماشو باز کرده،با چشمای سیاهش بهم خیره شده بود،ناخودآگاه صورتمو نزدیکتر کردم،نگاهم افتاد به لب قلبی شکلش و گوشه لبمو گاز گرفتم،به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم و با لکنت گفتم:اممم...می..میخواستم بدونم حالت خوبه
بلند شد و گفت:ا..آها
به سمت در قدم برداشتم که یهو در باز شد،تهیونگ خشکش زد
_یونا؟،تو اینجا چیکار میکنی؟
____
ساعت شیش صبح بود و جونگ کوک هنوز خواب بود،دیشب با تهیونگ تا نصف شب داشتن بازی میکردن"بازی رایانه ای/:"به سمت اتاقش رفتم و در زدم و گفتم:پاشو،دیر میشه هاااا
میخواستم درو باز کنم و برم تو که در باز شد و یهو افتادم توی بغلش،ضربان قلبم تند شد،من چم بود؟
از بغلش در اومدم و گفتم:م...من صبحونه آماده کردم،زود بخور دبیرستان دیر شده
و سریع رفتم توی اتاق،دستمو گذاشتم روی قلبم،من چرا اینجوری شدم؟.
کیفمو برداشتم و از ساختمون زدم بیرون،پورشه سیاه رنگ جونگ کوک جلوی ساختمون بود،شیشه رو داد پایین و گفت:سوار شو
به ماشین نزدیک شدم و گفتم:اگه باهم بریم همه شک میکنن
کمی فکر کرد و گفت:خب میگیم سر راهم بودی و سوارت کردم
موهامو زدم پشت گوشم و سوار شدم.
به دبیرستان نزدیک شدیم،همه دخترا جلوی در دبیرستان ایستاده بودن تا جونگکوک و ببینن...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۴.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.