╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²¹
چشمم افتاد به جونگ کوک،تهیونگ دستشو گرفته بود و از ترن پیاده میشدن،انگار حالش خیلی بد بود.
بلند شدم و روبه تهیونگ گفتم:حالش خوبه؟
یوری دست جونگ کوک و گرفت و گفت:خودمون مواظبشیم،ممنون برای نگرانیت
چرا یوری اینجوری باهام رفتار میکرد؟،شاید فکر میکنه من با جونگ کوک رابطه ای دارم.
من و بورا روی صندلی نشسته بودیم.
بورا هوفی کشید و گفت:ما اینجا اضافه ایم؟،الان دو ساعته رفتن یه چرخی بخورن.
_میتونم باهات حرف بزنم؟
سرمو به سمت صدا چرخوندم
تهیونگ بود،بلند شدم و شروع کردیم به قدم زدن همینطور که داشتیم قدم میزدیم تهیونگ گفت:لطفا از رفتار یوری ناراحت نشو،اون یه ساله که داره رفتار سرد جونگ کوک رو تحمل میکنه،براش سخته دوست پسرش یه دختر دیگه رو دوست داشته باشه
لبخند ملیحی زدم و گفتم:درکش میکنم اما این دلیل نمیشه باهام بد رفتاری کنه
یهو صدای گریه یه دختر بچه اومد،تهیونگ به سمتش دوید و بلندش کرد و گفت:پرنسس خانما که گریه نمیکنن
دختر اشکاشو پاک کرد و به بستنی که افتاده بود زمین اشاره کرد و گفت:بستنیـــــم
تهیونگ دختر بچه رو بغل کرد و به سمت بستنی فروشی رفت و براش بستنی خرید،این پسر خیلی مهربون بود،به سمتشون رفتم و کنار تهیونگ ایستادم. دختر در حالی که بستنی میخورد گفت:اوپا با این دختره قرار میزاری؟
تا تهیونگ خواست جوابشو بده
خندید و ادامه داد:خیـــــلـی کیوته
لبخند زدم و گفتم:تو که از من کیوت تری
زنی که به نظر میرسید مادر دختر باشه به سمتمون اومد...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²¹
چشمم افتاد به جونگ کوک،تهیونگ دستشو گرفته بود و از ترن پیاده میشدن،انگار حالش خیلی بد بود.
بلند شدم و روبه تهیونگ گفتم:حالش خوبه؟
یوری دست جونگ کوک و گرفت و گفت:خودمون مواظبشیم،ممنون برای نگرانیت
چرا یوری اینجوری باهام رفتار میکرد؟،شاید فکر میکنه من با جونگ کوک رابطه ای دارم.
من و بورا روی صندلی نشسته بودیم.
بورا هوفی کشید و گفت:ما اینجا اضافه ایم؟،الان دو ساعته رفتن یه چرخی بخورن.
_میتونم باهات حرف بزنم؟
سرمو به سمت صدا چرخوندم
تهیونگ بود،بلند شدم و شروع کردیم به قدم زدن همینطور که داشتیم قدم میزدیم تهیونگ گفت:لطفا از رفتار یوری ناراحت نشو،اون یه ساله که داره رفتار سرد جونگ کوک رو تحمل میکنه،براش سخته دوست پسرش یه دختر دیگه رو دوست داشته باشه
لبخند ملیحی زدم و گفتم:درکش میکنم اما این دلیل نمیشه باهام بد رفتاری کنه
یهو صدای گریه یه دختر بچه اومد،تهیونگ به سمتش دوید و بلندش کرد و گفت:پرنسس خانما که گریه نمیکنن
دختر اشکاشو پاک کرد و به بستنی که افتاده بود زمین اشاره کرد و گفت:بستنیـــــم
تهیونگ دختر بچه رو بغل کرد و به سمت بستنی فروشی رفت و براش بستنی خرید،این پسر خیلی مهربون بود،به سمتشون رفتم و کنار تهیونگ ایستادم. دختر در حالی که بستنی میخورد گفت:اوپا با این دختره قرار میزاری؟
تا تهیونگ خواست جوابشو بده
خندید و ادامه داد:خیـــــلـی کیوته
لبخند زدم و گفتم:تو که از من کیوت تری
زنی که به نظر میرسید مادر دختر باشه به سمتمون اومد...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۶.۸k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.