╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁴
به دبیرستان نزدیک شدیم،همه دخترا جلوی در دبیرستان ایستاده بودن تا جونگکوک و ببینن.
جونگ کوک پیاده شد و درو برای من باز کرد،جیغ همه دخترا در اومد
_اونا باهم قرار میـــــزارن؟!
_بــــــاورم نمیشـــه
زیر لب به جونگ کوک گفتم:لازم نبود درو برام باز کـنی
نیشخند زد و گفت:مگه مردای جنتلمن در ماشین و برای خانما باز نمیکنن؟
وارد حیاط شدیم،دخترا و یورام و تهیونگ توی حیاط بودن،همه با تعجب بهمون نگاه میکردن،به سمتشون رفتیم
یورام گفت:شما....
جونگ کوک گفت:یونا توی راهم بود سوارش کردم،همین
بورا و آری زیر لب خندیدن،نگاهی بهشون کردم که خندهشون رو قورت دادن،یورام بامزه خندید و گفتم:آها
خانم ثورا بلند گفت:هی کلاس داره شروع میشه
همه به سمت کلاس رفتیم.
کلاس تموم شده بود و با دخترا توی سالن به سمت حیاط میرفتیم،یهو چشمم افتاد به پله هایی که به پشت بوم ختم میشدن،روبه دخترا گفتم:خیلی وقته نرفتم پشت بوم،شما برید
و به سمت پله ها رفتم.
نفس عمیقی کشیدم و به دانش اموز های توی حیات نگاهی انداختم.
_میخوای خودکشی کنی؟
تهیونگ کنارم ایستاد و گفت:پس تو هم مثل من عاشق این منظره ای
نسیم خنکی موهامو به رقص در اورد.
لبخند زدم و گفتم:اهم
از اتوبوس پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتم، جونگ کوک جلوی در ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد. یعنی منتظر منه؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁴
به دبیرستان نزدیک شدیم،همه دخترا جلوی در دبیرستان ایستاده بودن تا جونگکوک و ببینن.
جونگ کوک پیاده شد و درو برای من باز کرد،جیغ همه دخترا در اومد
_اونا باهم قرار میـــــزارن؟!
_بــــــاورم نمیشـــه
زیر لب به جونگ کوک گفتم:لازم نبود درو برام باز کـنی
نیشخند زد و گفت:مگه مردای جنتلمن در ماشین و برای خانما باز نمیکنن؟
وارد حیاط شدیم،دخترا و یورام و تهیونگ توی حیاط بودن،همه با تعجب بهمون نگاه میکردن،به سمتشون رفتیم
یورام گفت:شما....
جونگ کوک گفت:یونا توی راهم بود سوارش کردم،همین
بورا و آری زیر لب خندیدن،نگاهی بهشون کردم که خندهشون رو قورت دادن،یورام بامزه خندید و گفتم:آها
خانم ثورا بلند گفت:هی کلاس داره شروع میشه
همه به سمت کلاس رفتیم.
کلاس تموم شده بود و با دخترا توی سالن به سمت حیاط میرفتیم،یهو چشمم افتاد به پله هایی که به پشت بوم ختم میشدن،روبه دخترا گفتم:خیلی وقته نرفتم پشت بوم،شما برید
و به سمت پله ها رفتم.
نفس عمیقی کشیدم و به دانش اموز های توی حیات نگاهی انداختم.
_میخوای خودکشی کنی؟
تهیونگ کنارم ایستاد و گفت:پس تو هم مثل من عاشق این منظره ای
نسیم خنکی موهامو به رقص در اورد.
لبخند زدم و گفتم:اهم
از اتوبوس پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتم، جونگ کوک جلوی در ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد. یعنی منتظر منه؟...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۶.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.