╭────────╮
╭────────╮
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁵
از اتوبوس پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتم.
جونگ کوک جلوی در ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد،یعنی منتظر منه؟
به ساختمون نزدیک شدم و گفتم:چرا اینجا وایستادی؟
با دستپاچگی گفت:امممم..اومدم یکم هوا بخورم
آروم خندیدم و گفتم:آها
یخچال رو باز کردم و یه شیرموز برداشتم.
_هی بزار سر جــــــــــاش
جونگ کوک شیر موز و از دستم گرفت و گفت:بین اینهمه نوشیدنی چرا شیر موز و برداشتی؟
خندیدم و گفتم:اون فقط یه شیرموزه
شیر موز رو گذاشت توی یخچال و یه شیر توت فرنگی برداشت و گرفت سمتم و گفت:این برای توئه
جونگ کوک با تمام عشقش هر روز برام شیر توت فرنگی میخرید،اما من قدر اون عشقو ندونستم.
شیر توت فرنگی رو گرفتم و لبخند زدم و گفتم:اوهوم،شیر توت فرنگی برای منه
_اینجا چه خبره؟
هر دومون به سمت صدا چرخیدیم،تهیونگ کیسه ای که توی دستش بود رو گذاشت روی میز و گفت:دوکبوکی میخورید؟.
روی صندلی نشسته بودیم و دوکبوکی میخوردیم،یه لیوان سوجو رو سرکشیدم،کم کم داشتم هوشیاریمو از دست میدام.
جونگ کوک شیشه سوجو رو برداشت و گفت:دیگه بسه
شیشه رو از دستش کشیدم و گفتم:نـــــه،بس نیست
یکم دیگه ریختم و سر کشیدم.
صورت تهیونگ رو توی دستم گرفتم و لپهاشو کشیدم و گفتم:تو چقدر کیوتـــــــی
جونگ کوک دستمو گرفت و به سمت خودش کشید...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
𝐒𝐭𝐫𝐚𝐰𝐛𝐞𝐫𝐫𝐲 𝐦𝐢𝐥𝐤
╰────────╯
شــــیــــرتــــــوتفـــــرنــــــگــــــی²⁵
از اتوبوس پیاده شدم و به سمت ساختمون رفتم.
جونگ کوک جلوی در ایستاده بود و به اطرافش نگاه میکرد،یعنی منتظر منه؟
به ساختمون نزدیک شدم و گفتم:چرا اینجا وایستادی؟
با دستپاچگی گفت:امممم..اومدم یکم هوا بخورم
آروم خندیدم و گفتم:آها
یخچال رو باز کردم و یه شیرموز برداشتم.
_هی بزار سر جــــــــــاش
جونگ کوک شیر موز و از دستم گرفت و گفت:بین اینهمه نوشیدنی چرا شیر موز و برداشتی؟
خندیدم و گفتم:اون فقط یه شیرموزه
شیر موز رو گذاشت توی یخچال و یه شیر توت فرنگی برداشت و گرفت سمتم و گفت:این برای توئه
جونگ کوک با تمام عشقش هر روز برام شیر توت فرنگی میخرید،اما من قدر اون عشقو ندونستم.
شیر توت فرنگی رو گرفتم و لبخند زدم و گفتم:اوهوم،شیر توت فرنگی برای منه
_اینجا چه خبره؟
هر دومون به سمت صدا چرخیدیم،تهیونگ کیسه ای که توی دستش بود رو گذاشت روی میز و گفت:دوکبوکی میخورید؟.
روی صندلی نشسته بودیم و دوکبوکی میخوردیم،یه لیوان سوجو رو سرکشیدم،کم کم داشتم هوشیاریمو از دست میدام.
جونگ کوک شیشه سوجو رو برداشت و گفت:دیگه بسه
شیشه رو از دستش کشیدم و گفتم:نـــــه،بس نیست
یکم دیگه ریختم و سر کشیدم.
صورت تهیونگ رو توی دستم گرفتم و لپهاشو کشیدم و گفتم:تو چقدر کیوتـــــــی
جونگ کوک دستمو گرفت و به سمت خودش کشید...
#فیک#رمان#جیمین#بی_تی_اس#شیر_توت_فرنگی#وی#تهیونگ#جونگکوک#شوگا#نامجون#جی_هوپ#جین#سناریو
۲.۱k
۰۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.