رمانعشق
رمان:عشق🖤🩸
پارت:۸ 🖤🩸
@ببخشید ک دارم کتاب های سویون رو میخونم(لبخند)
+(خنده)
ویو نامجون
علامت نامجون +
علامت تهیونگ &
+تهیونگ یکم آروم باش..
& (کتاب خونه رو میندازه) آروم باشم؟همسرم مرده تو میگی آروم باش..؟
+تهیونگ خواهش میکنم...میدونم چقدر عذاب اوره اما یکم آروم باش...کاری ک تو میکنی رو کس دیگه ای نمیکنه
& خفه خون بگیر گمشو از خونم بیرون
+تو داری من و از خونت میندازی بیرون؟
&نامجون(داد)گمشو بیرون(عربده)
+(سریع رفتم بیرون و در و کوبیدم)
میتونستم تهیونگ رو درک کنم تهیونگ ۱۰ سال بود ک با سویون ازدواج کرده بود ولی از ۱۴ سالگی عاشق هم بودن...تهیونگ نمیتونست واقعا تحمل کنه...ولی باید کنار میومد...انقدر خودش رو زجر میده مگه سویون بر میگرده؟موآ بزرگ بشه چی میشه؟کلی سوال تو ذهنم بود که زنگ زدم به مامان ا/ت و ازش خواستم شماره ا/ت رو بهم بده...وقتی شماره ا/ت رو گرفتم زنگ زدم بهش
ویو ا/ت
علامت ا/ت +
علامت تهیونگ &
علامت نامجون @
+الو؟
@سلام ا/ت خوبی؟
+شما؟
@نامجونم
+آهان سلام...چیزی شده؟
@تهیونگ زیاد حالش خوب نیس....من میترسم دست ب کار خطرناکی بزنه میشه برید پیشش
+باشه میرم ولی برای چی من؟..
@خب شما خواهر سویونید فکر کنم بتونید ب اندازه خودش درکش کنید
+اوم درسته...باشه خدافس
@خدافس...
از لیا خدافظی کردم رفتم سمت خونه تهیونگ هر چقدر در زدم در و باز نکرد پس با ی آهن زدم ب در ولی در باز نمیشد آخرش خودش در رو باز کرد
&از در میندازمتون بیرون ببین چطوری میاید تو
+سلام..(میرم داخل)
&چیزی شده؟
+با من بیا بریم سر خاک خواهرم..
&فعلا نمیتونم
+چرا؟
&خونه بهم ریختست(بهونه)
+باشه بهت کمک میکنم جمعشون کنی بعد بریم
&نمیتونم باید با نامجون برم جایی
+اون خودش من و فرستاد اینجا
&من...
+سریع باش کارمون رو شروع کنیم شب بریم
&باشه
ادامه دارد...
پارت:۸ 🖤🩸
@ببخشید ک دارم کتاب های سویون رو میخونم(لبخند)
+(خنده)
ویو نامجون
علامت نامجون +
علامت تهیونگ &
+تهیونگ یکم آروم باش..
& (کتاب خونه رو میندازه) آروم باشم؟همسرم مرده تو میگی آروم باش..؟
+تهیونگ خواهش میکنم...میدونم چقدر عذاب اوره اما یکم آروم باش...کاری ک تو میکنی رو کس دیگه ای نمیکنه
& خفه خون بگیر گمشو از خونم بیرون
+تو داری من و از خونت میندازی بیرون؟
&نامجون(داد)گمشو بیرون(عربده)
+(سریع رفتم بیرون و در و کوبیدم)
میتونستم تهیونگ رو درک کنم تهیونگ ۱۰ سال بود ک با سویون ازدواج کرده بود ولی از ۱۴ سالگی عاشق هم بودن...تهیونگ نمیتونست واقعا تحمل کنه...ولی باید کنار میومد...انقدر خودش رو زجر میده مگه سویون بر میگرده؟موآ بزرگ بشه چی میشه؟کلی سوال تو ذهنم بود که زنگ زدم به مامان ا/ت و ازش خواستم شماره ا/ت رو بهم بده...وقتی شماره ا/ت رو گرفتم زنگ زدم بهش
ویو ا/ت
علامت ا/ت +
علامت تهیونگ &
علامت نامجون @
+الو؟
@سلام ا/ت خوبی؟
+شما؟
@نامجونم
+آهان سلام...چیزی شده؟
@تهیونگ زیاد حالش خوب نیس....من میترسم دست ب کار خطرناکی بزنه میشه برید پیشش
+باشه میرم ولی برای چی من؟..
@خب شما خواهر سویونید فکر کنم بتونید ب اندازه خودش درکش کنید
+اوم درسته...باشه خدافس
@خدافس...
از لیا خدافظی کردم رفتم سمت خونه تهیونگ هر چقدر در زدم در و باز نکرد پس با ی آهن زدم ب در ولی در باز نمیشد آخرش خودش در رو باز کرد
&از در میندازمتون بیرون ببین چطوری میاید تو
+سلام..(میرم داخل)
&چیزی شده؟
+با من بیا بریم سر خاک خواهرم..
&فعلا نمیتونم
+چرا؟
&خونه بهم ریختست(بهونه)
+باشه بهت کمک میکنم جمعشون کنی بعد بریم
&نمیتونم باید با نامجون برم جایی
+اون خودش من و فرستاد اینجا
&من...
+سریع باش کارمون رو شروع کنیم شب بریم
&باشه
ادامه دارد...
- ۳.۸k
- ۰۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط