تک پارتی هیونجین
تک پارتی هیونجین
#درخواستی
*وقتی به عنوان برادرت شب رفتی بیرون و یکی بهت حمله کرده و گوشیت رو دزدیده*
داشتی با تمام توانت گریه میکردی،نمیدونستی که چقدر گذشته که داری توی کوچه های تاریک و خلوت کره با گریه ی شدید لنگان لنگان حرکت میکنی، تیشرتت روی قسمت شونه ی سمت راستت پاره شده بود و شونت کاملا زخمی و کبود بود روی شلوارتم قسمت راستش پاره شده بود و ساق پای کاملا خونیتو نمایان میکرد،چشمات کاملا قرمز بود و دیگه توانی برای راه رفتن نداشتی، بلاخره به خونه ی مشترک خودتو هیون رسیده بودی، دست زخمی و بیجونتو به رمز در رسوندی و رمزو زدی که در با یه صدای تق ضعیفی باز شد.
با باز شدن در قیافه ی فوق عصبی ی هیونو دیدی اما اون با دیدن تو کاملا حالت چهره اش از عصبی به نگران تغییر کرد.
تو که دیگه هیچ توانی برای ایستادن نداشتی بدن بیجون و زخمیتو روی بدن هیون ول کردی.سرتو توی سینه ی عضلانی و پهن هیون فرو کردی و تا توان داشتی گریه کردی هیون که هنوز نتوانسته بود اتفاقی که توی این چند ثانیه اتفاق افتاده بودو هضم کنه با نگرانی دستاشو روی بازو هات گذاشت و کمی تورو عقب کشید تا بتوانه به صورت زخمیت خیره شه
_ا...ا.ت؟ *نگران*
_چیشده؟؟؟
با حرفای هیون دوباره اشکات سرازیر شد و سرتو دوباره توی سینش فرو بردی، بدنت میلرزید و دستات کاملا سرد شده بودن
+ه...هیون *با گریه*
+گوشیمو ازم دزدیدن
_چی؟؟
+هیون خیلی هق هق ترسیده بودم،یه موتوری اومد کنارم موبایلو از دستم کشید
+ببخشید که مثل یه ادم ضعیف رفتار کردم، اون انقد موبایل محکم از دستم کشید که خوردم زمین * با هق هق*
هیون که حالا داستانو فهمیده بود تورو کاملا به خودش چسبوند و دستشو دور کمرت حلقه کرد، چونشو روی سرت قرار داد و با دست خالیش موهای لخت و بلندتو نوازش کرد
_هیشش خواهر کوچولوم اشکال نداره من برات یه گوشیه دیگه میخرم خب؟
+و...ولی
_هیشش میدونم که خیلی برات تجربه ی سخت و ترسناکی بوده و امید وارم کسی که اینکارو باهات کرده بد ترش رو خودش تجربه کنه ، ولی میشه دیگه گریه نکنی؟ تحمل دیدن اشک های مرواریدیتو ندارم
اینو با لحن ملایمی گفت و تورو کمی از خودش فاصله داد و با یه لبخند ملیحی بهت نگاه کرد، صورتتو با دستاش قاب کرد و اشکاتو با شستش پاک کرد بعد هم براید استایل بغلت کرد و تورو توی اتاقت روی تختت نشوند و شروع به پانسمان کردن زخمات کرد.
حالا دیگه ۱ ساعت از وقتی که به خونه اومده بودی گذشته بود و تو توی تخت آروم خوابیده بودی و هیون کنار تختت نشسته بود و داشت با لبخند موهاتو نوازش میکرد
_خوشحالم که تورو کنار خودم دارم کوچولو*آروم*
لایک نمیکنی گوگولی؟
#درخواستی
*وقتی به عنوان برادرت شب رفتی بیرون و یکی بهت حمله کرده و گوشیت رو دزدیده*
داشتی با تمام توانت گریه میکردی،نمیدونستی که چقدر گذشته که داری توی کوچه های تاریک و خلوت کره با گریه ی شدید لنگان لنگان حرکت میکنی، تیشرتت روی قسمت شونه ی سمت راستت پاره شده بود و شونت کاملا زخمی و کبود بود روی شلوارتم قسمت راستش پاره شده بود و ساق پای کاملا خونیتو نمایان میکرد،چشمات کاملا قرمز بود و دیگه توانی برای راه رفتن نداشتی، بلاخره به خونه ی مشترک خودتو هیون رسیده بودی، دست زخمی و بیجونتو به رمز در رسوندی و رمزو زدی که در با یه صدای تق ضعیفی باز شد.
با باز شدن در قیافه ی فوق عصبی ی هیونو دیدی اما اون با دیدن تو کاملا حالت چهره اش از عصبی به نگران تغییر کرد.
تو که دیگه هیچ توانی برای ایستادن نداشتی بدن بیجون و زخمیتو روی بدن هیون ول کردی.سرتو توی سینه ی عضلانی و پهن هیون فرو کردی و تا توان داشتی گریه کردی هیون که هنوز نتوانسته بود اتفاقی که توی این چند ثانیه اتفاق افتاده بودو هضم کنه با نگرانی دستاشو روی بازو هات گذاشت و کمی تورو عقب کشید تا بتوانه به صورت زخمیت خیره شه
_ا...ا.ت؟ *نگران*
_چیشده؟؟؟
با حرفای هیون دوباره اشکات سرازیر شد و سرتو دوباره توی سینش فرو بردی، بدنت میلرزید و دستات کاملا سرد شده بودن
+ه...هیون *با گریه*
+گوشیمو ازم دزدیدن
_چی؟؟
+هیون خیلی هق هق ترسیده بودم،یه موتوری اومد کنارم موبایلو از دستم کشید
+ببخشید که مثل یه ادم ضعیف رفتار کردم، اون انقد موبایل محکم از دستم کشید که خوردم زمین * با هق هق*
هیون که حالا داستانو فهمیده بود تورو کاملا به خودش چسبوند و دستشو دور کمرت حلقه کرد، چونشو روی سرت قرار داد و با دست خالیش موهای لخت و بلندتو نوازش کرد
_هیشش خواهر کوچولوم اشکال نداره من برات یه گوشیه دیگه میخرم خب؟
+و...ولی
_هیشش میدونم که خیلی برات تجربه ی سخت و ترسناکی بوده و امید وارم کسی که اینکارو باهات کرده بد ترش رو خودش تجربه کنه ، ولی میشه دیگه گریه نکنی؟ تحمل دیدن اشک های مرواریدیتو ندارم
اینو با لحن ملایمی گفت و تورو کمی از خودش فاصله داد و با یه لبخند ملیحی بهت نگاه کرد، صورتتو با دستاش قاب کرد و اشکاتو با شستش پاک کرد بعد هم براید استایل بغلت کرد و تورو توی اتاقت روی تختت نشوند و شروع به پانسمان کردن زخمات کرد.
حالا دیگه ۱ ساعت از وقتی که به خونه اومده بودی گذشته بود و تو توی تخت آروم خوابیده بودی و هیون کنار تختت نشسته بود و داشت با لبخند موهاتو نوازش میکرد
_خوشحالم که تورو کنار خودم دارم کوچولو*آروم*
لایک نمیکنی گوگولی؟
۷.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.