love or friend
love or friend
part75
ا/ت
یک ساعت قبل
زنگ در خونم خورد رفتم درو باز کردم لیان و دوست دخترش بود
لیان: گووان گفت اومدی اینجا
ا/ت: بیاید داخل
لیان: نه منو دوست دخترم خواستیم بریم سفر گفتیم بیایم اینجا توهم اینجایی ما طبقه بالا هستیم
ا/ت: باشه
حال
ا/ت: چیزی میخوری برات بیارم؟
تهیونگ: نه
ا/ت: با چی اومدی
تهیونگ: ماشین
ا/ت: از کجا پیدام کردی از سئول تا اینجا با ماشین خیلی راهه
تهیونگ: ولی من اومدم
ا/ت: گفتم از کجا پیدام کردی؟
تهیونگ: اول رفتم نگاه پروازا کردم به اسم تو پیدا کردم این شهر پرواز پیدا نکردم با ماشین اومدم بعد رفتم فرودگاه از تاکسی ها پرسیدم تا فهمیدم این هتلی از کارمندای هتل پرسیدم گفتن تو این اتاقی الان که اینجایی
ا/ت: اگه نبودم چیکار میخواستی کنی
تهیونگ: دنبالت میگشتم یا برمیگشتم سئول
ا/ت: خب برای چی اینجایی
تهیونگ: نمیدونم
تق تق تق
رفتم درو باز کردم
لیان: ا/ت مهمون داری؟
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
لیان: من باید اینو بپرسم
تهیونگ: اومدم پیش زنم
لیان: زنت هه منظورت ا/تس یا میرا
تهیونگ: حرف نزن
لیان: من نمیدونم ولی تو دیگه نباید با ا/ت حرف بزنی
تهیونگ: چرا اونوقت
لیان: چون نمیخوام ناراحت ببینمش
ا/ت: لیان بیا داخل
تهیونگ: ا/ت هنوز از من جدا نشده که بخواد با تو باشه
لیان: اگه نشده باشه ولی از این به بعد باید بشه
تهیونگ:چرا؟
لیان: ا/ت حاملست
تهیونگ: چی؟ شوخیه؟
ا/ت: تهیونگ دیر وقته برگرد خونه یعنی امشب برو یه هتل بخواب فردا برو خونه
تهیونگ: ا/ت صبر کن این راست میگه
ا/ت: اره منم بخاطر همین میخواستم ازت جدا شم
تهیونگ: تو میخواستی از من جدا شی تا بتونی با لیان ازدواج کنی چون بچه داری؟
ا/ت: دقیقا همینه حالا برو دیگه
تهیونگ رفت
ا/ت: لیان چرا همچین کاری کردی؟
لیان: میخواستم دیگه نیاد سمتت
ا/ت: ولی..
لیان: ببخشید واقعا ببخشید قصد دخالت تو زندگیت ندارم ولی میخوام کمکت کنم
ا/ت: ممنون
#فیک
#سناریو
part75
ا/ت
یک ساعت قبل
زنگ در خونم خورد رفتم درو باز کردم لیان و دوست دخترش بود
لیان: گووان گفت اومدی اینجا
ا/ت: بیاید داخل
لیان: نه منو دوست دخترم خواستیم بریم سفر گفتیم بیایم اینجا توهم اینجایی ما طبقه بالا هستیم
ا/ت: باشه
حال
ا/ت: چیزی میخوری برات بیارم؟
تهیونگ: نه
ا/ت: با چی اومدی
تهیونگ: ماشین
ا/ت: از کجا پیدام کردی از سئول تا اینجا با ماشین خیلی راهه
تهیونگ: ولی من اومدم
ا/ت: گفتم از کجا پیدام کردی؟
تهیونگ: اول رفتم نگاه پروازا کردم به اسم تو پیدا کردم این شهر پرواز پیدا نکردم با ماشین اومدم بعد رفتم فرودگاه از تاکسی ها پرسیدم تا فهمیدم این هتلی از کارمندای هتل پرسیدم گفتن تو این اتاقی الان که اینجایی
ا/ت: اگه نبودم چیکار میخواستی کنی
تهیونگ: دنبالت میگشتم یا برمیگشتم سئول
ا/ت: خب برای چی اینجایی
تهیونگ: نمیدونم
تق تق تق
رفتم درو باز کردم
لیان: ا/ت مهمون داری؟
تهیونگ: تو اینجا چیکار میکنی؟
لیان: من باید اینو بپرسم
تهیونگ: اومدم پیش زنم
لیان: زنت هه منظورت ا/تس یا میرا
تهیونگ: حرف نزن
لیان: من نمیدونم ولی تو دیگه نباید با ا/ت حرف بزنی
تهیونگ: چرا اونوقت
لیان: چون نمیخوام ناراحت ببینمش
ا/ت: لیان بیا داخل
تهیونگ: ا/ت هنوز از من جدا نشده که بخواد با تو باشه
لیان: اگه نشده باشه ولی از این به بعد باید بشه
تهیونگ:چرا؟
لیان: ا/ت حاملست
تهیونگ: چی؟ شوخیه؟
ا/ت: تهیونگ دیر وقته برگرد خونه یعنی امشب برو یه هتل بخواب فردا برو خونه
تهیونگ: ا/ت صبر کن این راست میگه
ا/ت: اره منم بخاطر همین میخواستم ازت جدا شم
تهیونگ: تو میخواستی از من جدا شی تا بتونی با لیان ازدواج کنی چون بچه داری؟
ا/ت: دقیقا همینه حالا برو دیگه
تهیونگ رفت
ا/ت: لیان چرا همچین کاری کردی؟
لیان: میخواستم دیگه نیاد سمتت
ا/ت: ولی..
لیان: ببخشید واقعا ببخشید قصد دخالت تو زندگیت ندارم ولی میخوام کمکت کنم
ا/ت: ممنون
#فیک
#سناریو
۴۰.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.