سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part6
یونگی:الان چیشد مثلا
جیمین:تو عمرم انقد بی عقل و بیشعور نبودم که چنین تصمیماتی بگیرم
یونگی:از اولم بی عقل و بیشعور بودی
جیمین:یاا حالا من یچیزی گفتم
بیا بریم خونه من مهمون من
یونگی:نگاش کردم و خندیدم
خیلی خوبی تو
جیمین:لعنت بهت چیشد بیشعور بودم؟
____
وویونگ:بسههه
ناخون جوییدنتو تموم میکنی یا نه آنقدر پاتو نکوب زمین
ا.ت:زیر لب زمزمه میکردم
ینی چی در امان نیستم اینهمه از پدرم دور
موندم که کثافت کاریاش دامن منو نگیره...
اما الان ینی چی نکنه جونم تو خطره نکنه...
وویونگ:میشه بلند بگی ببینم چته بسه توروخدا انقد ذهنت و درگیر نکننن
ا.ت:نمیتونم میفهمی؟
من برم یه دوش بگیرم شاید یکم حالم بهتر شد
وویونگ:منم میرم خونه دیگه
ا.ت:لباسامو پرت کردم تو سبد
رفتم زیر دوش و آب و باز کردم و روی ولرم تنظیم کردم دستامو بالایسرم قفل کردم
بیخیال هرچی بشه به جهنم اصا...
____
عمارت لیان'
زنگ زدم به یونگی حوصله جر و بحث با
جیمین کله خر و نداشتم.
یونگی:لم داده بودم روی کاناپه و سوجو رو با
بطری سر میکشیدم..
اوه جیمین ببین کی زنگ زده
جیمین:خندیدم فک کنم ترسیده بزار رو اسپیکر
یونگی:صدامو صاف کردم
به به جناب لیان
لیان:ببر صداتو
ببین بچه به اون دوستتم بگو
اگه یه بار دیگه دور ور دخترم پیداتون بشه
زندتون نمیزارم میدونی که کشتن آدمایی مثل شما برام مثل آب خوردنه یجوری نابودتون کنم که انکار اصلا وجود نداشتین
یونگی:عه؟
میبینم با جرات شدی
لیان:اونقدر دست و پا چلفتی نیستم بزارم دوتا بچه جلوی منو بگیره و گوشی و غط کردم
جیمین:قهقهه ای زدم
وای این دیگه کیه گاد
یونگی:نمیخواستم دختر نازنینشو زود بگیرم اما دیگه نمیشه خودش نمیزاره..
جیمین:منم بدم نمیومد اتفاقا زودتر بیاریش اینجا چشممو گرفته یونگی
یونگی:جیمین چت شده تو یکم جلوی هیز بازیتو بگیر بخوای کاری کنی همه چیو نابود میکنی فهمیدی؟
جیمین:اونقدرام بیشعور نیستم
بطری سوجو ازت گرفتم و بقیشو سر کشیدم و روی کاناپه خوابم برد.
‹صب›
یونگی:از خواب بلند شدم
آخخ گردنم رو کاناپه خوابیده بودم هم گردنم هم کمرم گرفته بود دستمو روی صورتم
کشیدم و بلند شدم بعد از آماده شدن در اخر ساعتمو بستم و رفتم یه لگد به پهلوی جیمین
زدم نمیخوای پاشی تو
جیمین:آروم نالیدم چته دردم گرفت آخخ
اون دختر و زودتر بیار تا باباش کاری نکرده
یونگی:میارم.
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part6
یونگی:الان چیشد مثلا
جیمین:تو عمرم انقد بی عقل و بیشعور نبودم که چنین تصمیماتی بگیرم
یونگی:از اولم بی عقل و بیشعور بودی
جیمین:یاا حالا من یچیزی گفتم
بیا بریم خونه من مهمون من
یونگی:نگاش کردم و خندیدم
خیلی خوبی تو
جیمین:لعنت بهت چیشد بیشعور بودم؟
____
وویونگ:بسههه
ناخون جوییدنتو تموم میکنی یا نه آنقدر پاتو نکوب زمین
ا.ت:زیر لب زمزمه میکردم
ینی چی در امان نیستم اینهمه از پدرم دور
موندم که کثافت کاریاش دامن منو نگیره...
اما الان ینی چی نکنه جونم تو خطره نکنه...
وویونگ:میشه بلند بگی ببینم چته بسه توروخدا انقد ذهنت و درگیر نکننن
ا.ت:نمیتونم میفهمی؟
من برم یه دوش بگیرم شاید یکم حالم بهتر شد
وویونگ:منم میرم خونه دیگه
ا.ت:لباسامو پرت کردم تو سبد
رفتم زیر دوش و آب و باز کردم و روی ولرم تنظیم کردم دستامو بالایسرم قفل کردم
بیخیال هرچی بشه به جهنم اصا...
____
عمارت لیان'
زنگ زدم به یونگی حوصله جر و بحث با
جیمین کله خر و نداشتم.
یونگی:لم داده بودم روی کاناپه و سوجو رو با
بطری سر میکشیدم..
اوه جیمین ببین کی زنگ زده
جیمین:خندیدم فک کنم ترسیده بزار رو اسپیکر
یونگی:صدامو صاف کردم
به به جناب لیان
لیان:ببر صداتو
ببین بچه به اون دوستتم بگو
اگه یه بار دیگه دور ور دخترم پیداتون بشه
زندتون نمیزارم میدونی که کشتن آدمایی مثل شما برام مثل آب خوردنه یجوری نابودتون کنم که انکار اصلا وجود نداشتین
یونگی:عه؟
میبینم با جرات شدی
لیان:اونقدر دست و پا چلفتی نیستم بزارم دوتا بچه جلوی منو بگیره و گوشی و غط کردم
جیمین:قهقهه ای زدم
وای این دیگه کیه گاد
یونگی:نمیخواستم دختر نازنینشو زود بگیرم اما دیگه نمیشه خودش نمیزاره..
جیمین:منم بدم نمیومد اتفاقا زودتر بیاریش اینجا چشممو گرفته یونگی
یونگی:جیمین چت شده تو یکم جلوی هیز بازیتو بگیر بخوای کاری کنی همه چیو نابود میکنی فهمیدی؟
جیمین:اونقدرام بیشعور نیستم
بطری سوجو ازت گرفتم و بقیشو سر کشیدم و روی کاناپه خوابم برد.
‹صب›
یونگی:از خواب بلند شدم
آخخ گردنم رو کاناپه خوابیده بودم هم گردنم هم کمرم گرفته بود دستمو روی صورتم
کشیدم و بلند شدم بعد از آماده شدن در اخر ساعتمو بستم و رفتم یه لگد به پهلوی جیمین
زدم نمیخوای پاشی تو
جیمین:آروم نالیدم چته دردم گرفت آخخ
اون دختر و زودتر بیار تا باباش کاری نکرده
یونگی:میارم.
۵.۳k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.