سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part7
‹ا.ت›
امروز اصلا حوصله دانشگاه و نداشتم
هم میترسیدم هم واقعا حال نداشتم پس دراز
کشیدم رو تخت و گوشیمو گرفتم دستم و باهاش مشغول شدم..
‹یونگی›
کلاس اولم تموم شد
کلاس بعدی با کلاس ا.ت داشتم میخواستم
به بهونه تصحیح کردم برگه ها نگهش دارم و وقتی همه رفتن ببرمش
رفتم سر کلاس حضور و غیاب تموم شد ولی
ا.ت نبود بیخیال بزور شروع به درس دادن کردم.
بعد از تموم شدن کلاس رفتم سمت خونش..
_
از تخت دل کندم
رفتم تو آشپزخونه یه نودل درست کردم و
نشستم تا خواستم شروع کنم زنگ خونه رو زدن به هوای اینکه وویونگه اومده سرم داد
بزنه چرا دانشگاه نرفته بودم در و وا کردم نشستم روی کاناپه
یونگی:بعد از باز شدن در نیشخندی زدم و رفتم توی خونه
پشت به من رو کاناپه
نشسته بود و نودل میخورد
دکمه کتم و باز کردم و دستم و بردم توی جیبم و ساکت وایسادم
ا.ت:خیلی خوب وویونگ ببخشید میشه حرف
بزنی و قهر نکنی بخدا میترسیدم امروز و بیخیال شدم..
وویونگ...
میشه حرف بزن..
تا برگشتم دیدم یونگیه هینی کشیدم و نودل از دستم افتاد زمین
ش..شما اینجا چیکار میکنین آقای م.مین
خودمو خونسرد جلوه دادم اما بعید میدونم صدای قلبم و نشنیده باشه
یونگی:امروز سر کلاس نبودی
نزدیک ترش رفتم و وایسادم روبه روش دستم و روی سینش گذاشتم
قلبت چشه؟جن دیدی؟
ا.ت:زیر لب فاکی گفتم
چیزی نیست آقای مین لطفا برین بیرون.
یونگی:نه دیگه نشد میرم اما با تو دنبالم بیا
ا.ت:تک خنده ای کردم دلیل نمیبینم با شما بیام
یونگی:جای بدی نمیبرمت
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین
ا.ت: رسماً دارین منو میدزدین‹با داد گفت›
یونگی:دقیقا انداختمش توی ماشین و خودمم
نشستم و درارو قفل کردم به راننده دستور دادم حرکت کنه.
ا.ت:پس درست حدث زدم تو استاد دانشگاه
نیستی تو کی هستی ها منو کجا میبرییی
یونگی:بدون نگاه کردن بهش لب زدم
درست حدث زدی کار درستی نکردی سرکشی کردی دختر!
ا.ت:نکنه به خاطر شنیدن حرفت منو میبری هاااا بغض کردم و با صدای آروم گفتم
من چیزی نشنیدم اصلا چیزی نبود که بشنوم بزار من برم
یونگی:نه بچه
دیگه زیاد داری حرف میزنی
بهتره ساکت باشی هرچقت کمتر بدونی به نفعته
__
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part7
‹ا.ت›
امروز اصلا حوصله دانشگاه و نداشتم
هم میترسیدم هم واقعا حال نداشتم پس دراز
کشیدم رو تخت و گوشیمو گرفتم دستم و باهاش مشغول شدم..
‹یونگی›
کلاس اولم تموم شد
کلاس بعدی با کلاس ا.ت داشتم میخواستم
به بهونه تصحیح کردم برگه ها نگهش دارم و وقتی همه رفتن ببرمش
رفتم سر کلاس حضور و غیاب تموم شد ولی
ا.ت نبود بیخیال بزور شروع به درس دادن کردم.
بعد از تموم شدن کلاس رفتم سمت خونش..
_
از تخت دل کندم
رفتم تو آشپزخونه یه نودل درست کردم و
نشستم تا خواستم شروع کنم زنگ خونه رو زدن به هوای اینکه وویونگه اومده سرم داد
بزنه چرا دانشگاه نرفته بودم در و وا کردم نشستم روی کاناپه
یونگی:بعد از باز شدن در نیشخندی زدم و رفتم توی خونه
پشت به من رو کاناپه
نشسته بود و نودل میخورد
دکمه کتم و باز کردم و دستم و بردم توی جیبم و ساکت وایسادم
ا.ت:خیلی خوب وویونگ ببخشید میشه حرف
بزنی و قهر نکنی بخدا میترسیدم امروز و بیخیال شدم..
وویونگ...
میشه حرف بزن..
تا برگشتم دیدم یونگیه هینی کشیدم و نودل از دستم افتاد زمین
ش..شما اینجا چیکار میکنین آقای م.مین
خودمو خونسرد جلوه دادم اما بعید میدونم صدای قلبم و نشنیده باشه
یونگی:امروز سر کلاس نبودی
نزدیک ترش رفتم و وایسادم روبه روش دستم و روی سینش گذاشتم
قلبت چشه؟جن دیدی؟
ا.ت:زیر لب فاکی گفتم
چیزی نیست آقای مین لطفا برین بیرون.
یونگی:نه دیگه نشد میرم اما با تو دنبالم بیا
ا.ت:تک خنده ای کردم دلیل نمیبینم با شما بیام
یونگی:جای بدی نمیبرمت
دستشو گرفتم و کشیدمش سمت ماشین
ا.ت: رسماً دارین منو میدزدین‹با داد گفت›
یونگی:دقیقا انداختمش توی ماشین و خودمم
نشستم و درارو قفل کردم به راننده دستور دادم حرکت کنه.
ا.ت:پس درست حدث زدم تو استاد دانشگاه
نیستی تو کی هستی ها منو کجا میبرییی
یونگی:بدون نگاه کردن بهش لب زدم
درست حدث زدی کار درستی نکردی سرکشی کردی دختر!
ا.ت:نکنه به خاطر شنیدن حرفت منو میبری هاااا بغض کردم و با صدای آروم گفتم
من چیزی نشنیدم اصلا چیزی نبود که بشنوم بزار من برم
یونگی:نه بچه
دیگه زیاد داری حرف میزنی
بهتره ساکت باشی هرچقت کمتر بدونی به نفعته
__
۴.۷k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.