سایه
#سایه
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part8
جیمین:بالاخره از خواب دل کندم
پاشدم انقد رو کاناپه خوابم برده بود عادت کرده بودم گردنم خشک نبود.
رفتم یه دوش گرفتم و در اومدم
لباسامو بایه شلوار مشکی و یه بلیز مشکی
دکمه دار عوض کردم و آستیناشو تا ارنجم تا کردم و چند تا دکمه اول لباس و باز گذاشتم
خونه مرتب بود فک کنم یونگی بیارتش اینجا
یونگی:به گوشی جیمین یه پیاِم فرستادم
بیا عمارت بیرون شهر میبرمش اونجا.
جیمین:وادف چرا اونجاا
یونگی:انتظار نداری که بیارم خونه بعد به راحتی فرار کنه؟
جیمین:گوشی و خاموش کردم و سوار ماشین شدم و سریع حرکت کردم تا امارت.
ا.ت:هی هیچی نمیگم خودتو مسخره کردی عوضی
منو کدوم جهنمی میبری ها اصلا تو کی هستی
چطور جرات میکنی منو بدزدی
باتوعمممم
یونگی:نمیخواستم کارت به اینجا برسه
خودت خواستی دستمال و دراووردم و گرفتم جلوی دهنش کمی دست و پا زد و بیهوش شد
خوابوندمش
مسیر عوض شد نمیریم خونه برو امارت
یونهای:چشم قربان.
جیمین:رسیدم عمارت
فک کنم از اونا زودتر رسیده بودم
ماشین و داخل حیاط عمارت پارک کردم و رفتم تو نشستم روی کانتر آشپزخونه و از توی فریزر یه شراب خنک برداشتم و ریختم داخل گیلاس
یه قلپ ازش خوردم که در باز شد
یونگی:ا.ت و بغل کردم و بردمش داخل
جیمین اومدی؟
جیمین:نه هنوز توی راهم.
یونگی:خیلی خب فهمیدم بلبل زبونی
اینو کجا بزارمش؟
جیمین:چن تا پلک زدم
کجا میخوای بزاری خب ببرش اتاق درم روش قفل کن.
یونگی:ممنونم بابت پیشنهادت(تعنه زد)
جیمین:باقی مشروب و خوردم و بلند شدم
به لیان خبر بدیم؟
یونگی:تا خواستم حرفی بزنم یونهای اومد تو
یونهای:نفس نفس زنان گفتم ق..قربان محمولهمون توی کشتی لو رفته قبل از رسیدن به مقصد همه چی و گرفتن و بردن قربان دستور چیه
جیمین:با چشمای گشاد نگاش میکردم
ینی چیییییی کدوم حرومزاده ای همچین غلتی کرده هاااااااااا اصلا کی از محموله خبر داشتتتتت؟
یونگی:لیوان شیشه ای که دستم بود و محکم کوبیدمش زمین
لیان حرومزاده بادستای خودم خفت نکنم مین یونگی نیستم
جیمین:تا اومدم حرکتی کنم یونگی نزاشت
یونگی:بمون پیش این دختر من میرم.
جیمین:چشمای به خون نشستم و بستم و دستامو مشت کردم
فقط یجوری بزنش که نتونه از جاش بلند شه
یونگی:سرمو تکون دادم و کتمو از روی کاناپه برداشتم یونهای بریم.
`𝘚𝘩𝘢𝘥𝘰𝘸
#part8
جیمین:بالاخره از خواب دل کندم
پاشدم انقد رو کاناپه خوابم برده بود عادت کرده بودم گردنم خشک نبود.
رفتم یه دوش گرفتم و در اومدم
لباسامو بایه شلوار مشکی و یه بلیز مشکی
دکمه دار عوض کردم و آستیناشو تا ارنجم تا کردم و چند تا دکمه اول لباس و باز گذاشتم
خونه مرتب بود فک کنم یونگی بیارتش اینجا
یونگی:به گوشی جیمین یه پیاِم فرستادم
بیا عمارت بیرون شهر میبرمش اونجا.
جیمین:وادف چرا اونجاا
یونگی:انتظار نداری که بیارم خونه بعد به راحتی فرار کنه؟
جیمین:گوشی و خاموش کردم و سوار ماشین شدم و سریع حرکت کردم تا امارت.
ا.ت:هی هیچی نمیگم خودتو مسخره کردی عوضی
منو کدوم جهنمی میبری ها اصلا تو کی هستی
چطور جرات میکنی منو بدزدی
باتوعمممم
یونگی:نمیخواستم کارت به اینجا برسه
خودت خواستی دستمال و دراووردم و گرفتم جلوی دهنش کمی دست و پا زد و بیهوش شد
خوابوندمش
مسیر عوض شد نمیریم خونه برو امارت
یونهای:چشم قربان.
جیمین:رسیدم عمارت
فک کنم از اونا زودتر رسیده بودم
ماشین و داخل حیاط عمارت پارک کردم و رفتم تو نشستم روی کانتر آشپزخونه و از توی فریزر یه شراب خنک برداشتم و ریختم داخل گیلاس
یه قلپ ازش خوردم که در باز شد
یونگی:ا.ت و بغل کردم و بردمش داخل
جیمین اومدی؟
جیمین:نه هنوز توی راهم.
یونگی:خیلی خب فهمیدم بلبل زبونی
اینو کجا بزارمش؟
جیمین:چن تا پلک زدم
کجا میخوای بزاری خب ببرش اتاق درم روش قفل کن.
یونگی:ممنونم بابت پیشنهادت(تعنه زد)
جیمین:باقی مشروب و خوردم و بلند شدم
به لیان خبر بدیم؟
یونگی:تا خواستم حرفی بزنم یونهای اومد تو
یونهای:نفس نفس زنان گفتم ق..قربان محمولهمون توی کشتی لو رفته قبل از رسیدن به مقصد همه چی و گرفتن و بردن قربان دستور چیه
جیمین:با چشمای گشاد نگاش میکردم
ینی چیییییی کدوم حرومزاده ای همچین غلتی کرده هاااااااااا اصلا کی از محموله خبر داشتتتتت؟
یونگی:لیوان شیشه ای که دستم بود و محکم کوبیدمش زمین
لیان حرومزاده بادستای خودم خفت نکنم مین یونگی نیستم
جیمین:تا اومدم حرکتی کنم یونگی نزاشت
یونگی:بمون پیش این دختر من میرم.
جیمین:چشمای به خون نشستم و بستم و دستامو مشت کردم
فقط یجوری بزنش که نتونه از جاش بلند شه
یونگی:سرمو تکون دادم و کتمو از روی کاناپه برداشتم یونهای بریم.
۵.۲k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.