سناریو از سوکجینی
وقتی مافیان و عاشقت میشن
سوکجین:
توی کتابخونه دنبال کتابی با ژانر مورد علاقت میگشتی
کتابی که جلد آبی رنگ داشت نظرتو جلب کرد، دستشو سمتش بردی و از قفسه برش دارشتی
دستی روی کتاب کشیدی و خاک روی جلد رو تمیز کردی
روی صندلی چوبی کنار قفسه ها نشستی و شروع کردی به ورق زدن کتاب
با باز شدن در صدای زنگوله بادی بالای در توجه تمام جمعیت رو به خودش جلب کرد
بعضی ها بلند شدن و تا کمر برای ادای احترام خم شدن
بعضی از دخترا به خاطر زیبایی چهره و استایلش لباشون رو گاز میگرفتن تا به خاطر صدا هاشون نظم کتابخونه بهم نخوره
نگاهی به همهمه اطرافت کردی و بی تفاوت به اومدنش سمت میزت خیره شدی
بعد از چند لحظه دوباره به کتاب عاشقانت رجوع کردی
عقب کشیده شدن صندلی رو به روت رو به وضوح حس کردی،
روی صندلی نشست و دستاش رو روی میز تکیه گاه بدنش قرار داد: دیدی اومدم چقد ازم استقبال شد؟؟..البته همه جز تو..
انگشتتو بین صفحات کتاب گذاشتی. و کتابتو بستی: نمیشناسمتون خب..!
لبخند کجی تحویلت داد ؛ پاکت نامه ایی از جیب داخل کتش بیرون آورد و رو به روت روی میز. قرار داد: بخونش..!
شماره صفحه کتاب رو حفظ کردی و پاکت نامه رو برداشتی
خیلی محتاط و آروم نامه رو باز کردی و شروع کردی به خوندن
محتوای نامه این بود:« های ا.ت خوبی؟ خب شروع میکنیم..کیم سوکجین هستم..( تو جین صدام کن)
خبر ها رو شنیدی. دیگه ؟ بزار بهت بگم..من همونم که عکسمو سر تا سر کشور پخش کردن تا بتونن پیدام کنن و دستگیرم کنن..
بله دقیقا خود بنده که رو به روت نشستم و با تکتک نفسات جون میگیرم..و از لحظه به لحظه زندگیت با خبرم..!
اون پلیس ها دنبال یه مافیای عاشقن..!
خب بزار از مزایای زندگی با این مافیای عاشق رو بگم..یکی چپ نگات کنه به درک واصل میشه بدون هیچ شوخی ای، حساسم روت.. مطمئن باش ناراحتیت جونمو ازم میگیره؛ پس کسی ناراحتت کنه براش بلیت VIP مستقیم میگیرم برای جهنم! و...
تمام نامه طولانی رو خوندی و با چشم های گرد شده بهش خیره شدی
دکمه کتش رو بار کرد و بهت با غرور خیره شد: قبولم میکنی یا نه؟
میدونی؟ اینکار رو نمیکنم که بهت نزدیک شم.. نه اینکارو میکنم که بهت نزدیک شم
ابرو هاتو بالا پروندی و لب هات رو بهم فشار دادی
قیافه جدی به خودش گرفت و ادامه داد : لبخند دلنشین و بی هوات رو که دلمو لرزوند رو با بله گفتنت یکی در نظر میگیرم پرنسس
سوکجین:
توی کتابخونه دنبال کتابی با ژانر مورد علاقت میگشتی
کتابی که جلد آبی رنگ داشت نظرتو جلب کرد، دستشو سمتش بردی و از قفسه برش دارشتی
دستی روی کتاب کشیدی و خاک روی جلد رو تمیز کردی
روی صندلی چوبی کنار قفسه ها نشستی و شروع کردی به ورق زدن کتاب
با باز شدن در صدای زنگوله بادی بالای در توجه تمام جمعیت رو به خودش جلب کرد
بعضی ها بلند شدن و تا کمر برای ادای احترام خم شدن
بعضی از دخترا به خاطر زیبایی چهره و استایلش لباشون رو گاز میگرفتن تا به خاطر صدا هاشون نظم کتابخونه بهم نخوره
نگاهی به همهمه اطرافت کردی و بی تفاوت به اومدنش سمت میزت خیره شدی
بعد از چند لحظه دوباره به کتاب عاشقانت رجوع کردی
عقب کشیده شدن صندلی رو به روت رو به وضوح حس کردی،
روی صندلی نشست و دستاش رو روی میز تکیه گاه بدنش قرار داد: دیدی اومدم چقد ازم استقبال شد؟؟..البته همه جز تو..
انگشتتو بین صفحات کتاب گذاشتی. و کتابتو بستی: نمیشناسمتون خب..!
لبخند کجی تحویلت داد ؛ پاکت نامه ایی از جیب داخل کتش بیرون آورد و رو به روت روی میز. قرار داد: بخونش..!
شماره صفحه کتاب رو حفظ کردی و پاکت نامه رو برداشتی
خیلی محتاط و آروم نامه رو باز کردی و شروع کردی به خوندن
محتوای نامه این بود:« های ا.ت خوبی؟ خب شروع میکنیم..کیم سوکجین هستم..( تو جین صدام کن)
خبر ها رو شنیدی. دیگه ؟ بزار بهت بگم..من همونم که عکسمو سر تا سر کشور پخش کردن تا بتونن پیدام کنن و دستگیرم کنن..
بله دقیقا خود بنده که رو به روت نشستم و با تکتک نفسات جون میگیرم..و از لحظه به لحظه زندگیت با خبرم..!
اون پلیس ها دنبال یه مافیای عاشقن..!
خب بزار از مزایای زندگی با این مافیای عاشق رو بگم..یکی چپ نگات کنه به درک واصل میشه بدون هیچ شوخی ای، حساسم روت.. مطمئن باش ناراحتیت جونمو ازم میگیره؛ پس کسی ناراحتت کنه براش بلیت VIP مستقیم میگیرم برای جهنم! و...
تمام نامه طولانی رو خوندی و با چشم های گرد شده بهش خیره شدی
دکمه کتش رو بار کرد و بهت با غرور خیره شد: قبولم میکنی یا نه؟
میدونی؟ اینکار رو نمیکنم که بهت نزدیک شم.. نه اینکارو میکنم که بهت نزدیک شم
ابرو هاتو بالا پروندی و لب هات رو بهم فشار دادی
قیافه جدی به خودش گرفت و ادامه داد : لبخند دلنشین و بی هوات رو که دلمو لرزوند رو با بله گفتنت یکی در نظر میگیرم پرنسس
۱۷.۱k
۱۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.