P14
نفس عمیقی کشیدم و برگشتم رو به شین و گفتم : از لطفتون خیلی ممنونم دیگه میتونید برید
تایید کرد و گفت : خونت اینجاس ؟؟
ا/ت : اره ...... چطور ؟؟
شین : خونه قشنگی داری
ا/ت : مرسی (بالبخند)
اونم متقابل لبخند زد و راهش رو ازم جدا کرد و رفت ، با رفتنش منم کلیدم و برداشتم و تو قفل انداختم اما دوباره صدای شین به گوشم رسید .
شین : ا/ت
نگاهمو بهش دادم که دوباره گفت : خوشحال میشم یبار دعوتم کنی
با لبخند سرمو تکون دادم ، چراغ های اطراف کوچه ، کوچه رو روشن میکرد و تا حدی صورت شین رو واضح میدیم اما توی همون لحظه انگار چیزی توی نگاهش تغییر کرد .... انگار ترسید که سریع فریاد : ا/ت مراقب باش
با حرفی که زد متعجب نگاهمو ازش گرفتم و به عقب برگشتم که همون لحظه چیزی محکم خورد تو سرم و روی زمین افتادم .... درد شدیدی توی سرم پیچید و چشمام داشت بسته میشد .... جریان خون رو روی صورتم حس میکرد ، تنها چیزی که در اخرین لحظه شنیدم صدای فریاد شین بود ..
شین : ا/ت (باداد)
پلک هام روی هم افتاد و درکم رو از محیط اطرافم از دست دادم ..
.......
با سردرد بدی و انگار که چیزی صورتم رو خیس کرده باشه چشمام رو باز کردم ، چشمام بدجوری تار میدید و درد سرم کلافه ام میکرد ، چندبار پلک زدم و خواستم چشمام رو بمالم تا دیدم بهتر بشه اما وقتی حس کردم نمیتونم تکون بخورم فهمیدم دستام بستس ..... من کجا بودم ؟؟
چند دقیقه بود اینجا بودم که اینجوری بدنم گرفته بود ؟؟
خیسی صورتم هم بخاطر خون پیشونیم بود .... وقتی دیدم کمی بهتر شد تند تند اطرافو نگاه کردم ..... یه اتاق شیک و مجلسی که شبیه اتاق های خانواده سلطنتی بود با کلی وسیله و مبلمان ، خود اتاق شبیه یه خونه بود .... اما من اینجا چی میخواستم ؟؟
با تعجب در حال نگاه کردن اتاق بودم که با شنیدن صدای کلفتی از پشت در ترسیده عقب رفتم و به تاج تخت تکیه دادم
F : دختره بیدار شد یا نه ؟؟
تایید کرد و گفت : خونت اینجاس ؟؟
ا/ت : اره ...... چطور ؟؟
شین : خونه قشنگی داری
ا/ت : مرسی (بالبخند)
اونم متقابل لبخند زد و راهش رو ازم جدا کرد و رفت ، با رفتنش منم کلیدم و برداشتم و تو قفل انداختم اما دوباره صدای شین به گوشم رسید .
شین : ا/ت
نگاهمو بهش دادم که دوباره گفت : خوشحال میشم یبار دعوتم کنی
با لبخند سرمو تکون دادم ، چراغ های اطراف کوچه ، کوچه رو روشن میکرد و تا حدی صورت شین رو واضح میدیم اما توی همون لحظه انگار چیزی توی نگاهش تغییر کرد .... انگار ترسید که سریع فریاد : ا/ت مراقب باش
با حرفی که زد متعجب نگاهمو ازش گرفتم و به عقب برگشتم که همون لحظه چیزی محکم خورد تو سرم و روی زمین افتادم .... درد شدیدی توی سرم پیچید و چشمام داشت بسته میشد .... جریان خون رو روی صورتم حس میکرد ، تنها چیزی که در اخرین لحظه شنیدم صدای فریاد شین بود ..
شین : ا/ت (باداد)
پلک هام روی هم افتاد و درکم رو از محیط اطرافم از دست دادم ..
.......
با سردرد بدی و انگار که چیزی صورتم رو خیس کرده باشه چشمام رو باز کردم ، چشمام بدجوری تار میدید و درد سرم کلافه ام میکرد ، چندبار پلک زدم و خواستم چشمام رو بمالم تا دیدم بهتر بشه اما وقتی حس کردم نمیتونم تکون بخورم فهمیدم دستام بستس ..... من کجا بودم ؟؟
چند دقیقه بود اینجا بودم که اینجوری بدنم گرفته بود ؟؟
خیسی صورتم هم بخاطر خون پیشونیم بود .... وقتی دیدم کمی بهتر شد تند تند اطرافو نگاه کردم ..... یه اتاق شیک و مجلسی که شبیه اتاق های خانواده سلطنتی بود با کلی وسیله و مبلمان ، خود اتاق شبیه یه خونه بود .... اما من اینجا چی میخواستم ؟؟
با تعجب در حال نگاه کردن اتاق بودم که با شنیدن صدای کلفتی از پشت در ترسیده عقب رفتم و به تاج تخت تکیه دادم
F : دختره بیدار شد یا نه ؟؟
۶.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.