P13
خیلی مشکوک و ترسناک بود .....
همینطوری که در حال نگاه کردن ماشین بودم صدای شین باعث شد تا نگاهمو از ماشین بگیرم و به اون بدم ..
شین : مشکلی هست ؟؟
در جواب حرفش سرمو به چپ و راست تکون دادم که اونم مثل من خیره به شیشه شد ..... انگار شینم راجب اون ماشین کنجکاو بود چون چند ثانیه طولانی بهش زل زد ....
بعدم خیلی جدی به سمتم برگشت و گفت : باهات میام
و با تموم شدن حرفش به سمت میز رفت و در همون حال انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت : صبر کن و جایی نرو
نفس کلافه ای کشیدم اما میدونستم از خستگی نیست ..... چند دقیقه ای گذشت که شین کت به دست برگشت و چراغ هارو خاموش کرد ..... بعدم باهم از فروشگاه بیرون اومدیم و شین مشغول قفل کردن در شد که صدای روشن شدن ماشینی دوباره نگاهمو به سمت همون ماشین مشکوک کشید که دور زد و از فروشگاه دور شد .....
فکرم و بدجوری درگیر خودش میکرد چرا تا ما اومدیم بیرون رفت ....
توی فکر بودم که با تکون خوردن دست شین جلوی صورتم به خودم اومدم
ا/ت : هوم ؟؟
شین : هوم چیه ؟؟ میگم به چی فکر میکنی ؟؟
ا/ت : هیچی .... هیچی
جوری که انگار قانع نشده بود نگاهم میکرد .... باهوش تر از این حرفا بنظر میرسید ، به همین دلیل برای اینکه نگاه مشکوکش ادامه پیدا نکنه دستمو به سمت راه دراز کردم و گفتم : بریم دیگه
سرشو به معنی تایید تکون داد که به سمت خونه قدم برداشتیم .... شین ادم کنجکاوی بود توی راه کلی سوال درباره زندگیم میپرسید .... سردی ظاهرش خیلی از مهربونی های درونش رو پنهان میکرد ولی در کل ادم مهربونی میومد ، هروقت به سوالش که راجب پرورشگاه ازم پرسیده بود جواب میدادم میفهمیدم اون شرایط سخت رو درک میکنه ..... طولی نکشید که بعد چند دقیقه به خونه رسیدیم ، نفس عمیقی کشیدم و برگشتم رو به شین و گفتم : از لطفتون خیلی ممنونم دیگه میتونید برید .....
همینطوری که در حال نگاه کردن ماشین بودم صدای شین باعث شد تا نگاهمو از ماشین بگیرم و به اون بدم ..
شین : مشکلی هست ؟؟
در جواب حرفش سرمو به چپ و راست تکون دادم که اونم مثل من خیره به شیشه شد ..... انگار شینم راجب اون ماشین کنجکاو بود چون چند ثانیه طولانی بهش زل زد ....
بعدم خیلی جدی به سمتم برگشت و گفت : باهات میام
و با تموم شدن حرفش به سمت میز رفت و در همون حال انگشت اشاره اش رو بالا آورد و گفت : صبر کن و جایی نرو
نفس کلافه ای کشیدم اما میدونستم از خستگی نیست ..... چند دقیقه ای گذشت که شین کت به دست برگشت و چراغ هارو خاموش کرد ..... بعدم باهم از فروشگاه بیرون اومدیم و شین مشغول قفل کردن در شد که صدای روشن شدن ماشینی دوباره نگاهمو به سمت همون ماشین مشکوک کشید که دور زد و از فروشگاه دور شد .....
فکرم و بدجوری درگیر خودش میکرد چرا تا ما اومدیم بیرون رفت ....
توی فکر بودم که با تکون خوردن دست شین جلوی صورتم به خودم اومدم
ا/ت : هوم ؟؟
شین : هوم چیه ؟؟ میگم به چی فکر میکنی ؟؟
ا/ت : هیچی .... هیچی
جوری که انگار قانع نشده بود نگاهم میکرد .... باهوش تر از این حرفا بنظر میرسید ، به همین دلیل برای اینکه نگاه مشکوکش ادامه پیدا نکنه دستمو به سمت راه دراز کردم و گفتم : بریم دیگه
سرشو به معنی تایید تکون داد که به سمت خونه قدم برداشتیم .... شین ادم کنجکاوی بود توی راه کلی سوال درباره زندگیم میپرسید .... سردی ظاهرش خیلی از مهربونی های درونش رو پنهان میکرد ولی در کل ادم مهربونی میومد ، هروقت به سوالش که راجب پرورشگاه ازم پرسیده بود جواب میدادم میفهمیدم اون شرایط سخت رو درک میکنه ..... طولی نکشید که بعد چند دقیقه به خونه رسیدیم ، نفس عمیقی کشیدم و برگشتم رو به شین و گفتم : از لطفتون خیلی ممنونم دیگه میتونید برید .....
۴.۷k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.