پارت 18
پارت 18
یونگی تو اوتاق کارش مشغول کار بود که خانم لی وارده اوتاق شد و هول شده بود
خانم لی : آقا
مومشکی فرار کرده
یونگی از رویه صندلی بلند شد
یونگی: چی زود ... زود خدمه هارو ببر کن باید همه کار رو بگردین
یونگی: یک ساعت گذشته اما پیداش نکردین
یونگی در حالی که نگران تو سالون قدم میزد و منتظر -D- بود اما خبری ازش نبود
فرمانده مین پیداش کردم
یونگی مردمک چشمایش سمته خونه چرخید با دیدنه- D- که سرش زخمی تو اغوشه خدمه بود زود
خیلی نگران قدم برداشت سمتشون
وقتی روبه رویش ایستاد و گفت
یونگی : چیکارش کردین
یکی از خدمه که دخترک تو اغوشش بود گفت
پشته باغ پیداش کردیم خیلی دنبالش رفتیم اما نمیتونستم بگیریمش برایه همین با اسلحه زدیم تو سرش
قربان این لایقه ما که میدونید چند نفر رو زخمی کرده و چند نفر رو کشته شما باز هم .....
یونگی نداشت حرفشو ادامه بده
یونگی: کافیه دیگه تو با چی روی تو سره این بچه
دیگه حرفی نزد و دخترک رو از اغوشه خدمه گرفت و سمته اوتاق یوس پلنگ کوچولو رفت
》》》》•••《《《《《
نزدیکای شب بود که مین یونگی وارده عمارت شد دوباره با همون وضع عمارت مواجه شد خدمه ها نبودن و در عمارت باز بود کله عمارت چنان سرش شده بود انگار یخچال بود
یونگی به طرفه بالا رفت یعنی سمته اوتاق - D -
همیشه خدمه ها جلو در اوتاق-D- جم شده بودن خیلی از ترس میلرزیدن
یونگی با تمامه جرعتش سمته اوتاق رفت
یونگی: چه خبر شده
وارده اوتاق شد
یکی از خدمه ها گفت
فرمانده مین لطفا دور شین
یونگی با عصبانیت غورید
یونگی: چه مرگتون شده از اوتاق خارج شین .
دوخترک که تویه لیوان شیشی ای دستش بود موهاش رویه صورتش بود ترسیده بود و از شدته ترس و وحشت سینش بالا و پایین میشد یونگی همه رو از اوتاق خارج کرد و الان فقد این دو نفر تو اوتاق بودن
یونگی به طرف تخت قدم برداشت و رویه تخت نشست -D-
یونگی: باز شنیده یوس پلنگ کوچولو من
در اوتاق باز شد و خانم لی با نگرانی وارده اوتاق شد و گفت
خانم لی : آقا....
یونگی نگاه شکه اش رو داد به خانم لی اما این کارش خیلی اشتباه بود مومشکی به سمته یونگی درست مثل حیون درنده پرید و تکه ....
یونگی تو اوتاق کارش مشغول کار بود که خانم لی وارده اوتاق شد و هول شده بود
خانم لی : آقا
مومشکی فرار کرده
یونگی از رویه صندلی بلند شد
یونگی: چی زود ... زود خدمه هارو ببر کن باید همه کار رو بگردین
یونگی: یک ساعت گذشته اما پیداش نکردین
یونگی در حالی که نگران تو سالون قدم میزد و منتظر -D- بود اما خبری ازش نبود
فرمانده مین پیداش کردم
یونگی مردمک چشمایش سمته خونه چرخید با دیدنه- D- که سرش زخمی تو اغوشه خدمه بود زود
خیلی نگران قدم برداشت سمتشون
وقتی روبه رویش ایستاد و گفت
یونگی : چیکارش کردین
یکی از خدمه که دخترک تو اغوشش بود گفت
پشته باغ پیداش کردیم خیلی دنبالش رفتیم اما نمیتونستم بگیریمش برایه همین با اسلحه زدیم تو سرش
قربان این لایقه ما که میدونید چند نفر رو زخمی کرده و چند نفر رو کشته شما باز هم .....
یونگی نداشت حرفشو ادامه بده
یونگی: کافیه دیگه تو با چی روی تو سره این بچه
دیگه حرفی نزد و دخترک رو از اغوشه خدمه گرفت و سمته اوتاق یوس پلنگ کوچولو رفت
》》》》•••《《《《《
نزدیکای شب بود که مین یونگی وارده عمارت شد دوباره با همون وضع عمارت مواجه شد خدمه ها نبودن و در عمارت باز بود کله عمارت چنان سرش شده بود انگار یخچال بود
یونگی به طرفه بالا رفت یعنی سمته اوتاق - D -
همیشه خدمه ها جلو در اوتاق-D- جم شده بودن خیلی از ترس میلرزیدن
یونگی با تمامه جرعتش سمته اوتاق رفت
یونگی: چه خبر شده
وارده اوتاق شد
یکی از خدمه ها گفت
فرمانده مین لطفا دور شین
یونگی با عصبانیت غورید
یونگی: چه مرگتون شده از اوتاق خارج شین .
دوخترک که تویه لیوان شیشی ای دستش بود موهاش رویه صورتش بود ترسیده بود و از شدته ترس و وحشت سینش بالا و پایین میشد یونگی همه رو از اوتاق خارج کرد و الان فقد این دو نفر تو اوتاق بودن
یونگی به طرف تخت قدم برداشت و رویه تخت نشست -D-
یونگی: باز شنیده یوس پلنگ کوچولو من
در اوتاق باز شد و خانم لی با نگرانی وارده اوتاق شد و گفت
خانم لی : آقا....
یونگی نگاه شکه اش رو داد به خانم لی اما این کارش خیلی اشتباه بود مومشکی به سمته یونگی درست مثل حیون درنده پرید و تکه ....
۲.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.