عشق تصادفی p.9 عصام رو ب
#عشق_تصادفی p.9 عصام رو برداشتم و از اتاق رفتم بیرون
یه راه رو خالی بود که هر روز با پرستار از اون جا رد می شدیم
من اول رفتم به سمت اتاق غذا خوری که تاریک بود و روی میز خالی
بر گشتم و رفتم به سمت پله ها
در یکی از اتاق ها باز بود که یه مرد داشت با عصبانیت با یکی حرف میزد
مرد: یعنی چی که فهمیدن جاسوسی
کسی که پشت خط بود:یکی از خدمتکار های اون جا دیدن که سم ریختم توی غذا ها که همه بیهوش بشن چیکار کنم؟؟
مرد: برو کار اون مردک دو تموم کن من هم نیرو میفرستم بیان کمک
کسی که پشت خط بود: چشم
کسی که داخل اتاق بود متوجه شد من دارم به حرفش گوش میدم
و سریع و عصبی اومد سمتم
انقدر بهم نزدیک شده بود که اوفتادم روی زمین
مرد: تو داشتی به حرف های من گوش میکردی؟
نکنه جاسوسی؟
یه خنده عصبی کرد گفت
مرد:از همون اول باید میفهمیدم که جاسوسی برای کی کار میکنی هم
ا.ت: برای هی هیشکی
مرد:گفتم برای کی کار میکنی (با داد)
این طوری که داد زد همه ی کسایی که اتاق شون داخل اون راه رو بود اومدن بیرون از اتاق ها
ویو کوک
داشتم اماده میشدم که برم یه جلسه برای مزاکره که شنیدم داد زدن تهیونگ میاد که میگه برای کی کار میکنی
سریع رفتم به سمت صدا
صدا از راه روی اول بود
همون جایی که اتاق تهیونگ بود
سریع رفتم اون جا که دیدم اون دختره ا.ت افتاده روی زمین و
داره گریه میکنه تهیونگم داره سرش داد میزنه
تهیونگ: فکر کردی من خرم فکر نمی فهمم داری دروغ میگی
رفتم نشستم جلوش و چونش رو گرفتم بالا
چشماش پر اشک بود
کوک:برای کی کار میکنی
ا.ت:هیچ کس
سرپا وایسادم
مو های قهوه ای روشنش ریخته بودن روی صورتش
کوک:پاشو
ا.ت: …….
کوک: گفتم پاشو (با داد)
یه لحظه احساس کردم داره نفس نفس میزنه
مچ دستش رو گرفتم و تا خواستم بلندش کنم ……
________________
لایک نمیکنید من هم قهرم ….
یه راه رو خالی بود که هر روز با پرستار از اون جا رد می شدیم
من اول رفتم به سمت اتاق غذا خوری که تاریک بود و روی میز خالی
بر گشتم و رفتم به سمت پله ها
در یکی از اتاق ها باز بود که یه مرد داشت با عصبانیت با یکی حرف میزد
مرد: یعنی چی که فهمیدن جاسوسی
کسی که پشت خط بود:یکی از خدمتکار های اون جا دیدن که سم ریختم توی غذا ها که همه بیهوش بشن چیکار کنم؟؟
مرد: برو کار اون مردک دو تموم کن من هم نیرو میفرستم بیان کمک
کسی که پشت خط بود: چشم
کسی که داخل اتاق بود متوجه شد من دارم به حرفش گوش میدم
و سریع و عصبی اومد سمتم
انقدر بهم نزدیک شده بود که اوفتادم روی زمین
مرد: تو داشتی به حرف های من گوش میکردی؟
نکنه جاسوسی؟
یه خنده عصبی کرد گفت
مرد:از همون اول باید میفهمیدم که جاسوسی برای کی کار میکنی هم
ا.ت: برای هی هیشکی
مرد:گفتم برای کی کار میکنی (با داد)
این طوری که داد زد همه ی کسایی که اتاق شون داخل اون راه رو بود اومدن بیرون از اتاق ها
ویو کوک
داشتم اماده میشدم که برم یه جلسه برای مزاکره که شنیدم داد زدن تهیونگ میاد که میگه برای کی کار میکنی
سریع رفتم به سمت صدا
صدا از راه روی اول بود
همون جایی که اتاق تهیونگ بود
سریع رفتم اون جا که دیدم اون دختره ا.ت افتاده روی زمین و
داره گریه میکنه تهیونگم داره سرش داد میزنه
تهیونگ: فکر کردی من خرم فکر نمی فهمم داری دروغ میگی
رفتم نشستم جلوش و چونش رو گرفتم بالا
چشماش پر اشک بود
کوک:برای کی کار میکنی
ا.ت:هیچ کس
سرپا وایسادم
مو های قهوه ای روشنش ریخته بودن روی صورتش
کوک:پاشو
ا.ت: …….
کوک: گفتم پاشو (با داد)
یه لحظه احساس کردم داره نفس نفس میزنه
مچ دستش رو گرفتم و تا خواستم بلندش کنم ……
________________
لایک نمیکنید من هم قهرم ….
۲.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.