متعلق به او:
متعلق به او:
#part6
بعد از اینکه استراحت کرد و عرقشو با حوله پاک کرد بادیگارد چوی صداش کرد و باهاش وارد یه انبار شد که مخصوصه تیراندازی بود یدونه اصلحه بهش داد
....تا الان ارباب ازت راضیه ببینم تیر اندازیت چطوریه یادت باشه همیشه باید تفنگ همراهت باشه
_متوجه ام
کوک یدونه تفنگ برداشت و سمت یکی از قسمتها رفت خیلی از هدف دور بود ولی مطمئن بود میتونه کوک دستشو برد جلو اصلحه رو درست کرد تو دستش و شلیک کرد اونم دوبار یدونش خورد به وسط سوژه یدونش خورد به بغل جایه تیر
....راستشو بگو تو اینارو از کجا یاد گرفتی
_تیراندازی رو پدرم بهم یاد داد ولی بقیه رو خودم یاد گرفتم
....به هرحال تویه تست قبولی میگم برات غذا بیارن بعد کارتو شروع کن
_باشه آقا
یکی برا کوک غذا آورد یه نودل لیوانی خورد و به لباسش نگاه کرد قبل اینکه بپوشتش رفت حموم بهش یه اتاق هم داده بودن بعد از حموم موهاش رو شونه کرد و لباسش رو تنش کرد یه کت شلوار کاملن سیاه موهایه خیسش حالا حالت گرفته بودن اصلحه ای که بهش داده بودن و پشت کمرش گذاشت و رفت بیرون از اتاق و تو حیاط وایستاد
....خانوم میخوان برن بیرون باید همراهش باشی
_بله مواظبم
کوک به ماشین گرون قیمت نگاه میکرد
_واو خیلی قشنگه
همون موقع صدا نازک و قشنگی به گوشش خورد
+ببخشید
کوک سریع برگشت فکر نمیکرد این دختر همونی باشه که تو کتابخونه دیدیش تعظیم کوتاهی کرد
+عه تویی که فکر نمیکردم اینجا ببینمت
_من نمیدونستم شما دختر کوچیک رئیس باشید
+خوشحال شدم دوباره دیدمت
کوک در عقب ماشین رو باز کرد
_بفرمایید
سئول لبخندی زد و کوک
#part6
بعد از اینکه استراحت کرد و عرقشو با حوله پاک کرد بادیگارد چوی صداش کرد و باهاش وارد یه انبار شد که مخصوصه تیراندازی بود یدونه اصلحه بهش داد
....تا الان ارباب ازت راضیه ببینم تیر اندازیت چطوریه یادت باشه همیشه باید تفنگ همراهت باشه
_متوجه ام
کوک یدونه تفنگ برداشت و سمت یکی از قسمتها رفت خیلی از هدف دور بود ولی مطمئن بود میتونه کوک دستشو برد جلو اصلحه رو درست کرد تو دستش و شلیک کرد اونم دوبار یدونش خورد به وسط سوژه یدونش خورد به بغل جایه تیر
....راستشو بگو تو اینارو از کجا یاد گرفتی
_تیراندازی رو پدرم بهم یاد داد ولی بقیه رو خودم یاد گرفتم
....به هرحال تویه تست قبولی میگم برات غذا بیارن بعد کارتو شروع کن
_باشه آقا
یکی برا کوک غذا آورد یه نودل لیوانی خورد و به لباسش نگاه کرد قبل اینکه بپوشتش رفت حموم بهش یه اتاق هم داده بودن بعد از حموم موهاش رو شونه کرد و لباسش رو تنش کرد یه کت شلوار کاملن سیاه موهایه خیسش حالا حالت گرفته بودن اصلحه ای که بهش داده بودن و پشت کمرش گذاشت و رفت بیرون از اتاق و تو حیاط وایستاد
....خانوم میخوان برن بیرون باید همراهش باشی
_بله مواظبم
کوک به ماشین گرون قیمت نگاه میکرد
_واو خیلی قشنگه
همون موقع صدا نازک و قشنگی به گوشش خورد
+ببخشید
کوک سریع برگشت فکر نمیکرد این دختر همونی باشه که تو کتابخونه دیدیش تعظیم کوتاهی کرد
+عه تویی که فکر نمیکردم اینجا ببینمت
_من نمیدونستم شما دختر کوچیک رئیس باشید
+خوشحال شدم دوباره دیدمت
کوک در عقب ماشین رو باز کرد
_بفرمایید
سئول لبخندی زد و کوک
۱۶.۲k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.