رمان تصادف شیرین قسمت بیست و سوم:سریع دویدم سمتش ولی افتا
رمان تصادف شیرین قسمت بیست و سوم:سریع دویدمسمتش ولی افتاد تو گودال،قبل از اینکه کامل بیوفته دستش رو محکم گرفتم...از ترس نفس نفس میزدم...صدای نفس های اون روهم میشنیدم...با صدایی فرورفته گفتم:سعی کن پات رو بزاری رو یه جای محکم... با گریه گفت:نمی تونم!نیست!نمی شه! پریدم وسط حرف هاش و گفتم:باشه!ساکت شو،الان میکشمت بالا،فقط تکون نخور که میوفتی!
به پشتم نگاه کردم و داشتم دنبال چیزی می گشتم پام رو بزارم پشتش که سر نخورم،که صدای جیغ زدنش رو شنیدم و بعد هم با گریه گفت:وای!اینجا سوسک داره!وای خدا!آرمان...توروخدا بدو! -ای بابا!اینقدر وول نخور!باشه!
تمام زورم رو تو دستام جمع کردم و کشیدمش بالا...تا اومد بالا پرید سمتم و محکم بغلم کرد...داشتم تعادلم رو از دست میدادم که با گرفتن درخت قطوری که کنارم بود تونستم صاف و محکم بایستم...تو بهت بودم...الان ینی...گلسا...نفس نفس میزدم و قلبم به شدت تو سینم بی قراری می کرد...با اخم اونو از خودم جدا کردم،نه،نباید میزاشتم دوباره...نه!دیگه بسه آرمان!همون یه بار که خرد شدی کافی بود!
ادامه در :
https//:www.instagram.com/roman_atena
به پشتم نگاه کردم و داشتم دنبال چیزی می گشتم پام رو بزارم پشتش که سر نخورم،که صدای جیغ زدنش رو شنیدم و بعد هم با گریه گفت:وای!اینجا سوسک داره!وای خدا!آرمان...توروخدا بدو! -ای بابا!اینقدر وول نخور!باشه!
تمام زورم رو تو دستام جمع کردم و کشیدمش بالا...تا اومد بالا پرید سمتم و محکم بغلم کرد...داشتم تعادلم رو از دست میدادم که با گرفتن درخت قطوری که کنارم بود تونستم صاف و محکم بایستم...تو بهت بودم...الان ینی...گلسا...نفس نفس میزدم و قلبم به شدت تو سینم بی قراری می کرد...با اخم اونو از خودم جدا کردم،نه،نباید میزاشتم دوباره...نه!دیگه بسه آرمان!همون یه بار که خرد شدی کافی بود!
ادامه در :
https//:www.instagram.com/roman_atena
۱۱.۸k
۰۵ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.