عشق دست نیافتنی p3
عشق دست نیافتنی p3
(فصل دوم)
کفش هامو در اوردم و روی ماسه ها قدم میزدم
تهیونگ: ایکاش الان دست تو دست ا. ت روی این شن ها بازی میکردیم، اه تهیونگ تو چت شده فراموشش کردی
همینجور که قدم میزدم با یه چیزی مواجه شدم....
تهیونگ: این این یعنی چی چرا اینجا
دیدم که ا. ت روی شن ها بیهوش و هرچی صداش کردم جواب نداد، اومدم بغلش کنم ولی باخودم گفتم مکه قرار نبود ولش کنی بره این دختره برای تو دیکه مثل یه هرزه میمونه، همینجور که اینارا با خودم مرور میکردم این حرفارا پس زدم و رفتم براید استایل بغلش کردم و سریع دویدم و بردمش سمت بیمارستان
تهیونگ: حالش چطوره اقای دکتر چیزی که نشده ن؟ (نگران)
دکتر چیزی نسیت انگارخیلی گریه کردن و خسته بودن به خاطر همین از هوش رفتن، الان حالشون خوبه میتونید برید پیشش
تهیونگ: ممنونم ازتون
یعنی ا. ت انقدر شکسته شد و خسته بوده که اینحور گریه کرده که بیهوش شده، مکه چه اتفاقی افتاده تو این چند سال که اینجوری شده، ا. ت نسبت به قبل خیلی لاغر شده و زیر چشماش گود افتاده بود
نشستم کنارش و دستشو توی دستم گرفتم
یه لحظه به خودم اومدم که دارم چکار میکنم من خیلی وقتی کسی به نام ا. ت نمیشناسم دستشو ول کردم، بلند شدم که از اتاق برم بیرون، قدم هامو به سمت در برداشتم که ا. ت مادرشو صدا میزد
ا. ت: مامان، مامان(گریه) مامان برگرد پیشم توروخدا (گریه)
تهیونگ: یعنی چه اتفاقی واسه مادرش افتاده
تهیونگ: ا. ت خوبی، چی شده چرا گریه میکنی
ویوی ا. ت:
چهره مامانن جلو خودم دیدم زدم زیر گریه و صداش کردم
همینجور که گریه میکردم خشکم زد قلبم خورد شد، براجی باید هر دفعه ببینمش تهیونگ رو، صورتمو برگردوندم که منو نبینه
ا. ت: براچی اینحایی برو، گمشو نمیخام ببینمت(داد)
تهیونگ: چه اتفاقی واسه مادرت افتاده ا. ت باشه میرم فقط بگو چه اتفاقی افتاده واسه مادرت
ا. ت: مامانم ترکم کرد، خدا وجودمو ازم گرفت، تموم وجودم رفت زیر خاک، دیگهمادر ندارم، دیگه نمیخام زنده باشم کمکم کن خلاص بشم توروخدا(گریه)
تهیونگ: چی؟، اروم باش ا. ت، منم مامانبزرگم رو از دست دادم میتونم درکت کنم چی میکشی(گریه)
تهیونگ: اروم باش قول میدم همه چی درست میشه باشه گریه نکن(گریه)
یکم اروم تر که شدم هنه چی رو به تهیونگ گفتم، ولی واقعا دیگه به تهیونگ حسی نداشتم چون فراموشش کردم
ا. ت: معذرت میخام ناراحتت کردم لطفا برو، برو نمیخام دیکه عذاب بکشم(گریه)
تهیونگ: باشه من میرم، قول بده مراقب خودت باشی. رییس کیم
ا. ت: خداحافظ(گریه شدید)
گریه هام شدت گرفت وقتی ازش خداحافظی کردم، انقد با صدای بلند گریه کردم پرستار ها اومدن پیشم و یه ارام بخش بهم زدن
ویو ترخیص:
خودم بلند شدم نشستم روی تخت و سوزن سرم رو از توی دستم در اوردم....
(فصل دوم)
کفش هامو در اوردم و روی ماسه ها قدم میزدم
تهیونگ: ایکاش الان دست تو دست ا. ت روی این شن ها بازی میکردیم، اه تهیونگ تو چت شده فراموشش کردی
همینجور که قدم میزدم با یه چیزی مواجه شدم....
تهیونگ: این این یعنی چی چرا اینجا
دیدم که ا. ت روی شن ها بیهوش و هرچی صداش کردم جواب نداد، اومدم بغلش کنم ولی باخودم گفتم مکه قرار نبود ولش کنی بره این دختره برای تو دیکه مثل یه هرزه میمونه، همینجور که اینارا با خودم مرور میکردم این حرفارا پس زدم و رفتم براید استایل بغلش کردم و سریع دویدم و بردمش سمت بیمارستان
تهیونگ: حالش چطوره اقای دکتر چیزی که نشده ن؟ (نگران)
دکتر چیزی نسیت انگارخیلی گریه کردن و خسته بودن به خاطر همین از هوش رفتن، الان حالشون خوبه میتونید برید پیشش
تهیونگ: ممنونم ازتون
یعنی ا. ت انقدر شکسته شد و خسته بوده که اینحور گریه کرده که بیهوش شده، مکه چه اتفاقی افتاده تو این چند سال که اینجوری شده، ا. ت نسبت به قبل خیلی لاغر شده و زیر چشماش گود افتاده بود
نشستم کنارش و دستشو توی دستم گرفتم
یه لحظه به خودم اومدم که دارم چکار میکنم من خیلی وقتی کسی به نام ا. ت نمیشناسم دستشو ول کردم، بلند شدم که از اتاق برم بیرون، قدم هامو به سمت در برداشتم که ا. ت مادرشو صدا میزد
ا. ت: مامان، مامان(گریه) مامان برگرد پیشم توروخدا (گریه)
تهیونگ: یعنی چه اتفاقی واسه مادرش افتاده
تهیونگ: ا. ت خوبی، چی شده چرا گریه میکنی
ویوی ا. ت:
چهره مامانن جلو خودم دیدم زدم زیر گریه و صداش کردم
همینجور که گریه میکردم خشکم زد قلبم خورد شد، براجی باید هر دفعه ببینمش تهیونگ رو، صورتمو برگردوندم که منو نبینه
ا. ت: براچی اینحایی برو، گمشو نمیخام ببینمت(داد)
تهیونگ: چه اتفاقی واسه مادرت افتاده ا. ت باشه میرم فقط بگو چه اتفاقی افتاده واسه مادرت
ا. ت: مامانم ترکم کرد، خدا وجودمو ازم گرفت، تموم وجودم رفت زیر خاک، دیگهمادر ندارم، دیگه نمیخام زنده باشم کمکم کن خلاص بشم توروخدا(گریه)
تهیونگ: چی؟، اروم باش ا. ت، منم مامانبزرگم رو از دست دادم میتونم درکت کنم چی میکشی(گریه)
تهیونگ: اروم باش قول میدم همه چی درست میشه باشه گریه نکن(گریه)
یکم اروم تر که شدم هنه چی رو به تهیونگ گفتم، ولی واقعا دیگه به تهیونگ حسی نداشتم چون فراموشش کردم
ا. ت: معذرت میخام ناراحتت کردم لطفا برو، برو نمیخام دیکه عذاب بکشم(گریه)
تهیونگ: باشه من میرم، قول بده مراقب خودت باشی. رییس کیم
ا. ت: خداحافظ(گریه شدید)
گریه هام شدت گرفت وقتی ازش خداحافظی کردم، انقد با صدای بلند گریه کردم پرستار ها اومدن پیشم و یه ارام بخش بهم زدن
ویو ترخیص:
خودم بلند شدم نشستم روی تخت و سوزن سرم رو از توی دستم در اوردم....
۱۵۴.۰k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.