𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 11
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
لباس هامو پوشیدم داشتم از بیمارستان فرار میکردم اگه جونگکوک منو میدید جنازمم گمو گور میکرد الان فک میکنه کار منه همش تقصیر لولی آشغال بود حالا چه طوری ثابت کنم بهش هههق
از اتاقم اومدم بیرون یکم که دور شدم یکی از پرستارا رفت اتاقم و آمد بیرون جیغ کشید و گفت من فرار کردم
پرستاره داشت به سمت من میومد که پا به فرار گذاشتم
ازش دور شدم ولی با چند تا نگهبان دیگه افتادن دنبالم
از پله ها رفتم پایین رسیدم تو پارکینگش
پارکینگ بزرگی داشت توش گم شدم فقط داشتم میدویدم نگاه پشت سرم کردم که با سر رفتم تو کمر یکی
سرم گیج رفت نگاه بالا کردم موهامو از جلو چشمام کنار زدم
ا/ت : ووویییییییی نه (گریه اشک)
جونگکوک بود داشت با اخم نگاهم میکرد از تو چشماش عصبانی بودنش رو میشد دید دست به سینه وایساده بود من با ترس قدم قدم عقب برمیداشتم اون هم قدم قدم بهم نزدیک شد
جونگکوک : جئون ا/ت خوشگل شدی(حرص عصبانی اصلا نگم برات😑 )
ا/ت : جونگکوک من....من...
جونگکوک : حالا دختر بود یا پسر؟ هوم؟ البته برات مهم نیست مگه نه
ا/ت : تقصیر من نبود
جونگکوک قدم هاشو محکم برمیداشت و بیشتر به ا/ت نزدیک میشد ا/ت انقدر از جونگکوک ترسیده بود که شروع کرد به دویدن جونگکوک هم دوید سمتش و دستشو محکم کشید سمت خودش
ویو ا/ت
جونگکوک دستمو کشید دنبال خودش
ا/ت : تقصیر من نبود کوکی
جونگکوک : خفه شو فقط تا همین جا کاری ندادم دستت
ا/ت : لورا بود اون بهم شربت داد
جونگکوک ا/ت رو سوار ماشین کرد خودش هم زود سوار شد الان توی ماشین هستن🙃
جونگکوک : چرا میخوای بندازیش تقصیر لورا
ا/ت : من امروز حالم خوب بود اون یه شربت درست کرد و توش دارو ریخته بود وقتی رفتم پیش هان یو یهو سرم گیج رفت در هتل افتادم
جونگکوک زنگ میزنه به مادرش و گوشی رو میزاره رو بلند گو
جونگکوک : مامان لورا خونست
مادرش : نه از دیشب تا حالا خونه دوستشه چه طور
جونگکوک : امروز صبح نیومد خونه
مادرش : جونگکوک تو هم یه حرفی میزنی ها مگه ظهر آمدی خونه دیدیش دارم میگم از دیشب رفته خونه دوستش
جونگکوک به ا/ت نگاه میکنه
مادرش : ببینم نکنه دلت براش تنگ شده هااا(خنده)
جونگکوک : آره بعدا زنگ میزنم
جونگکوک : خوب
ا/ت : من بهت دروغ نمیگم
جونگکوک به صندلی تکیه داد
جونگکوک : تو بهم قول دادی ا/ت
ا/ت : مادرت دروغ گفت اونا فقط میخوان زندگی مارو خراب کنن
جونگکوک : بچم الان ۵ ماهش بود (لبخند درد ناک)
ا/ت : اون بچه منم بود
جونگکوک : نمیخوام صداتو بشنوم
ا/ت : به خدا لورا بود
جونگکوک : ا/ت ببند دهنتو داری چرت پرت میگی
ا/ت : ولی جونگک..
جونگکوک : گفتم خفه شو
یه سیلی محکم میزنه تو گوش ا/ت
(خماریییییییی)
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 11
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
لباس هامو پوشیدم داشتم از بیمارستان فرار میکردم اگه جونگکوک منو میدید جنازمم گمو گور میکرد الان فک میکنه کار منه همش تقصیر لولی آشغال بود حالا چه طوری ثابت کنم بهش هههق
از اتاقم اومدم بیرون یکم که دور شدم یکی از پرستارا رفت اتاقم و آمد بیرون جیغ کشید و گفت من فرار کردم
پرستاره داشت به سمت من میومد که پا به فرار گذاشتم
ازش دور شدم ولی با چند تا نگهبان دیگه افتادن دنبالم
از پله ها رفتم پایین رسیدم تو پارکینگش
پارکینگ بزرگی داشت توش گم شدم فقط داشتم میدویدم نگاه پشت سرم کردم که با سر رفتم تو کمر یکی
سرم گیج رفت نگاه بالا کردم موهامو از جلو چشمام کنار زدم
ا/ت : ووویییییییی نه (گریه اشک)
جونگکوک بود داشت با اخم نگاهم میکرد از تو چشماش عصبانی بودنش رو میشد دید دست به سینه وایساده بود من با ترس قدم قدم عقب برمیداشتم اون هم قدم قدم بهم نزدیک شد
جونگکوک : جئون ا/ت خوشگل شدی(حرص عصبانی اصلا نگم برات😑 )
ا/ت : جونگکوک من....من...
جونگکوک : حالا دختر بود یا پسر؟ هوم؟ البته برات مهم نیست مگه نه
ا/ت : تقصیر من نبود
جونگکوک قدم هاشو محکم برمیداشت و بیشتر به ا/ت نزدیک میشد ا/ت انقدر از جونگکوک ترسیده بود که شروع کرد به دویدن جونگکوک هم دوید سمتش و دستشو محکم کشید سمت خودش
ویو ا/ت
جونگکوک دستمو کشید دنبال خودش
ا/ت : تقصیر من نبود کوکی
جونگکوک : خفه شو فقط تا همین جا کاری ندادم دستت
ا/ت : لورا بود اون بهم شربت داد
جونگکوک ا/ت رو سوار ماشین کرد خودش هم زود سوار شد الان توی ماشین هستن🙃
جونگکوک : چرا میخوای بندازیش تقصیر لورا
ا/ت : من امروز حالم خوب بود اون یه شربت درست کرد و توش دارو ریخته بود وقتی رفتم پیش هان یو یهو سرم گیج رفت در هتل افتادم
جونگکوک زنگ میزنه به مادرش و گوشی رو میزاره رو بلند گو
جونگکوک : مامان لورا خونست
مادرش : نه از دیشب تا حالا خونه دوستشه چه طور
جونگکوک : امروز صبح نیومد خونه
مادرش : جونگکوک تو هم یه حرفی میزنی ها مگه ظهر آمدی خونه دیدیش دارم میگم از دیشب رفته خونه دوستش
جونگکوک به ا/ت نگاه میکنه
مادرش : ببینم نکنه دلت براش تنگ شده هااا(خنده)
جونگکوک : آره بعدا زنگ میزنم
جونگکوک : خوب
ا/ت : من بهت دروغ نمیگم
جونگکوک به صندلی تکیه داد
جونگکوک : تو بهم قول دادی ا/ت
ا/ت : مادرت دروغ گفت اونا فقط میخوان زندگی مارو خراب کنن
جونگکوک : بچم الان ۵ ماهش بود (لبخند درد ناک)
ا/ت : اون بچه منم بود
جونگکوک : نمیخوام صداتو بشنوم
ا/ت : به خدا لورا بود
جونگکوک : ا/ت ببند دهنتو داری چرت پرت میگی
ا/ت : ولی جونگک..
جونگکوک : گفتم خفه شو
یه سیلی محکم میزنه تو گوش ا/ت
(خماریییییییی)
۱۶.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.