.
#𝗯𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻_𝗹𝗼𝘃𝗲🏹
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 12
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
وقتی جونگکوک بهم سیلی زد اندازه وقتی که مادرش پرسید دلت براش تنگ شد و اون گفت آره برام درد نداشت
به صندلی تکیه دادم سرمو گزاشتم رو پنجره جونگکوک هنوز هم عصبانی بود نخواستم باهاش حرف بزنم تا بیشتر عصبی نشه
رسیدیم خونه
من پیاده شدم اونم رفت نمیدونم کجا فقط میدونم رفت
رفتم تو خونه مادر جونگکوک جلومو گرفت
+دخترهی عوضی با نوه چی کار کردی ها (اشک تمساح) لورا هم مثلا امد مادر کوک رو آرم کنه
+عوضی (زد تو گوش ا/ت😐)
لورا : خاله ولش کن اون از اولش هم لیاقت نوه شمارو نداشت
ویو ا/ت
بغض کردم دلم میخواست تا جایی که میتونم لورا رو بزنم اشغال رو ولی باید یه مدرک خوب ازش پیدا کنم
رفتم بالا اتاق مو کوک از صبح هر کی منو میبینه همش میزنن تو گوشم منم آدمم خوب
در اتاق رو باز کردم
همه وسایلم شکسته بود عطرام لوازم آرایشیم عینک آفتابی هام ههق حتما کار کوکه دیگه ازش میترسم
نشستم همشون رو جمع کردم رو تختم نشستم ساعت ۱۱ بود جونگکوک منو ساعت ۷ گزاشت در خونه هنوز هم برنگشته
وقتی اون طوری باهام رفتار میکردن اشتهام کور شد نرفتم پایین شام بخورم
من صبح عمل کردم دکتر گفته بود تا چند روز نرم حموم ولی از وقتی از اتاق عمل آمدم بیرون حالم از خودم بهم میخوره باید حتما یه حموم برم
کاش حداقل از بیمارستان فرار نمیکردم احساس سر درد دارم با سرگیجه
وقتی بهوش امدم اصلا معنی حرف های هان یو رو نفهمیدم اون قدر تو فکر جونگکوک بودم که هنوز نمیدونم چه اتفاقی برا مادرم افتاد
رفتم حموم حوصله حموم کردن و بیرون آمدن نداشتم حدودا ۱ ساعتی اون تو بودم از حموم درامدم جونگکوک بالای تخت خوابیده بود لباس هامو پوشیدم موهامو سشوار نکشیدم چون جونگکوک رو بیدار میکرد واسه همین یه کلاه خرسی گزاشتم سرم رفتم پشت جونگکوک دراز کشیدم ازش فاصله گرفتم
صبح شد جونگکوک خواب بود منم رفتم دستشویی و (مردم میرن دستشویی چه میکنن ها؟🤨 ) برگشتم
و رفتم پایین خدمتکار داشت صبحانه رو درست میکرد
+وایسا (رو به خدمتکار)
+ا/ت تو به جای اون باید همه کار هارو انجام بدی
ا/ت : باشه
خدمتکار نشست روی میز و من داشتم همه کار هارو میکردم اون هم بعضی وقتا مادر کوک حواسش نبود کمکم میکرد
بقیه هم بلند شدن امدن صبحانه خوردن
لورا به کون گشادش زحمت داد و بلند شد چند تا قهوه گزاشت جلو دست خودش و جونگکوک برای خود شیرینی با اینکه نویسنده رمان هستم ولی خودمم دلم میخواد لورا رو مچاله کنم 😬
لورا : اوپا برات همون قهوهی که دوست داری اوردم
جونگکوک : مرسی
پدر کوک چند روز بود رفته بود مسافرت مادر کوک هم صبحانه شو خورد و رفت تو اتاقش
الان منو جونگکوک و لورا تنها بودیم
من روبه روی لورا نشسته بودم جونگکوک هم کنار لورا نشسته بود
جونگکوک : لورا؟
لورا : جونم اوپا
جونگکوک : یه سوال ازت میپرسم صادقانه به اوپا جواب بده
اینجا ا/ت حسودیش میشه و مثل همیشه بغض میکنه
لورا : من هیچ وقت به اوپا دروغ نمیگویم
جونگکوک : تو دیروز به ا/ت یه شربت دادی که توی یه دارو ریخته باشی تا ا/ت بچهش بمیره؟
لورا : اوپا من یه زمانی عاشقت بودم و هستم ولی هیچ وقت این کارو نمیکنم
جونگکوک به ا/ت نگاه میکنه
لورا : خواهر ا/ت من که بهت گفتم شاید تو بچه تو دوست نداشته باشی حداقل به خاطر اوپا اونو نگهش دار
لورا : من بهت گفت اون شربت رو نخور ولی تو به حرفم گوش نکردی باعث شد اوپا به من شک کنه (اشک تمساح عن )
ا/ت لغمه شو گذاشته بود تو دهنش وقتی لورا اونو گفت با دهن پر داشت با تعجب به لورا نگاه میکرد(یه گیف دارم اونو میفرستم حالتی که ا/ت الان هست )
جونگکوک : لورا خدافظ (با حرص نگاه ا/ت کرد و از جاش بلند شد )
↬#𝗽𝗮𝗿𝘁 12
↬#𝗮𝗿𝗺𝗶❦
ویو ا/ت
وقتی جونگکوک بهم سیلی زد اندازه وقتی که مادرش پرسید دلت براش تنگ شد و اون گفت آره برام درد نداشت
به صندلی تکیه دادم سرمو گزاشتم رو پنجره جونگکوک هنوز هم عصبانی بود نخواستم باهاش حرف بزنم تا بیشتر عصبی نشه
رسیدیم خونه
من پیاده شدم اونم رفت نمیدونم کجا فقط میدونم رفت
رفتم تو خونه مادر جونگکوک جلومو گرفت
+دخترهی عوضی با نوه چی کار کردی ها (اشک تمساح) لورا هم مثلا امد مادر کوک رو آرم کنه
+عوضی (زد تو گوش ا/ت😐)
لورا : خاله ولش کن اون از اولش هم لیاقت نوه شمارو نداشت
ویو ا/ت
بغض کردم دلم میخواست تا جایی که میتونم لورا رو بزنم اشغال رو ولی باید یه مدرک خوب ازش پیدا کنم
رفتم بالا اتاق مو کوک از صبح هر کی منو میبینه همش میزنن تو گوشم منم آدمم خوب
در اتاق رو باز کردم
همه وسایلم شکسته بود عطرام لوازم آرایشیم عینک آفتابی هام ههق حتما کار کوکه دیگه ازش میترسم
نشستم همشون رو جمع کردم رو تختم نشستم ساعت ۱۱ بود جونگکوک منو ساعت ۷ گزاشت در خونه هنوز هم برنگشته
وقتی اون طوری باهام رفتار میکردن اشتهام کور شد نرفتم پایین شام بخورم
من صبح عمل کردم دکتر گفته بود تا چند روز نرم حموم ولی از وقتی از اتاق عمل آمدم بیرون حالم از خودم بهم میخوره باید حتما یه حموم برم
کاش حداقل از بیمارستان فرار نمیکردم احساس سر درد دارم با سرگیجه
وقتی بهوش امدم اصلا معنی حرف های هان یو رو نفهمیدم اون قدر تو فکر جونگکوک بودم که هنوز نمیدونم چه اتفاقی برا مادرم افتاد
رفتم حموم حوصله حموم کردن و بیرون آمدن نداشتم حدودا ۱ ساعتی اون تو بودم از حموم درامدم جونگکوک بالای تخت خوابیده بود لباس هامو پوشیدم موهامو سشوار نکشیدم چون جونگکوک رو بیدار میکرد واسه همین یه کلاه خرسی گزاشتم سرم رفتم پشت جونگکوک دراز کشیدم ازش فاصله گرفتم
صبح شد جونگکوک خواب بود منم رفتم دستشویی و (مردم میرن دستشویی چه میکنن ها؟🤨 ) برگشتم
و رفتم پایین خدمتکار داشت صبحانه رو درست میکرد
+وایسا (رو به خدمتکار)
+ا/ت تو به جای اون باید همه کار هارو انجام بدی
ا/ت : باشه
خدمتکار نشست روی میز و من داشتم همه کار هارو میکردم اون هم بعضی وقتا مادر کوک حواسش نبود کمکم میکرد
بقیه هم بلند شدن امدن صبحانه خوردن
لورا به کون گشادش زحمت داد و بلند شد چند تا قهوه گزاشت جلو دست خودش و جونگکوک برای خود شیرینی با اینکه نویسنده رمان هستم ولی خودمم دلم میخواد لورا رو مچاله کنم 😬
لورا : اوپا برات همون قهوهی که دوست داری اوردم
جونگکوک : مرسی
پدر کوک چند روز بود رفته بود مسافرت مادر کوک هم صبحانه شو خورد و رفت تو اتاقش
الان منو جونگکوک و لورا تنها بودیم
من روبه روی لورا نشسته بودم جونگکوک هم کنار لورا نشسته بود
جونگکوک : لورا؟
لورا : جونم اوپا
جونگکوک : یه سوال ازت میپرسم صادقانه به اوپا جواب بده
اینجا ا/ت حسودیش میشه و مثل همیشه بغض میکنه
لورا : من هیچ وقت به اوپا دروغ نمیگویم
جونگکوک : تو دیروز به ا/ت یه شربت دادی که توی یه دارو ریخته باشی تا ا/ت بچهش بمیره؟
لورا : اوپا من یه زمانی عاشقت بودم و هستم ولی هیچ وقت این کارو نمیکنم
جونگکوک به ا/ت نگاه میکنه
لورا : خواهر ا/ت من که بهت گفتم شاید تو بچه تو دوست نداشته باشی حداقل به خاطر اوپا اونو نگهش دار
لورا : من بهت گفت اون شربت رو نخور ولی تو به حرفم گوش نکردی باعث شد اوپا به من شک کنه (اشک تمساح عن )
ا/ت لغمه شو گذاشته بود تو دهنش وقتی لورا اونو گفت با دهن پر داشت با تعجب به لورا نگاه میکرد(یه گیف دارم اونو میفرستم حالتی که ا/ت الان هست )
جونگکوک : لورا خدافظ (با حرص نگاه ا/ت کرد و از جاش بلند شد )
۱۴.۹k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.