پارت ۱۶۴ رمان کت رنگی بخش دوم
پارت ۱۶۴ رمان کت رنگی بخش دوم
#جونگکوک
چند ثانیه گریه بی صدا کرد ... پشتم بهش کردم تا گریه هاشو نبینم! نباید اینطوری حرف میزدم! ناراحت شد!
با ناراحتی بلند شد و کتش رو پوشید و میخواست بره بیرون که دستشو گرفتم !
من: وایسا !
جویی: خودت گفتی برم! منم دارم میرم !
من: میرسونمت !
جویی: نمیخوام ! خودم میرم!
من: میگم میرسونمت!!!! 😑
جویی: به کمک های تو احتیاجی ندارم دیگه ! 🥺
ناراحتش کردم خیلی هم ناراحت شد .. از توی جیبم یه گردنبند در آوردم میخواستم بندازم گردنش که دستمو کنار زد.. تو گردنبند جی پی اس بود .. این برای امنیت خودش بود .. باید اینکار میکردم... همون طور که برای سومی اینکار کردم
جویی: فازت چیه جونگ کوک؟ اولش اون طوری حرف میزنی حالا هم این گردنبند !
من: اگه میخوایی کمکم کنی باید اینو گردنت بندازی !.. هیچ وقت درش نیاری! فهمیدی؟
اینارو که بهش گفتم قبول کرد و خودش گردنبند رو دور گردنش انداخت !
من: حالا میتونی خودت تنها بری!! من جلوت رو نمیگیرم!
هولش دادم بیرون از خونه و در رو بستم! ... عصبی شدم.. این رفتار ها چی بود؟؟ چرا اینطوری شدم؟...دیوونه شدم و بی اختیار تموم وسایل و لیوان و پارچ روی اوپن رو ریختم زمین و همه رو شکستم! ... دیوونه شده بودم... یه تیکه شیشه برداشتم و گرفتم روی رگ دستم! ... میخواستم از اینهمه درد خودمو خلاص کنم!...
#جونگکوک
چند ثانیه گریه بی صدا کرد ... پشتم بهش کردم تا گریه هاشو نبینم! نباید اینطوری حرف میزدم! ناراحت شد!
با ناراحتی بلند شد و کتش رو پوشید و میخواست بره بیرون که دستشو گرفتم !
من: وایسا !
جویی: خودت گفتی برم! منم دارم میرم !
من: میرسونمت !
جویی: نمیخوام ! خودم میرم!
من: میگم میرسونمت!!!! 😑
جویی: به کمک های تو احتیاجی ندارم دیگه ! 🥺
ناراحتش کردم خیلی هم ناراحت شد .. از توی جیبم یه گردنبند در آوردم میخواستم بندازم گردنش که دستمو کنار زد.. تو گردنبند جی پی اس بود .. این برای امنیت خودش بود .. باید اینکار میکردم... همون طور که برای سومی اینکار کردم
جویی: فازت چیه جونگ کوک؟ اولش اون طوری حرف میزنی حالا هم این گردنبند !
من: اگه میخوایی کمکم کنی باید اینو گردنت بندازی !.. هیچ وقت درش نیاری! فهمیدی؟
اینارو که بهش گفتم قبول کرد و خودش گردنبند رو دور گردنش انداخت !
من: حالا میتونی خودت تنها بری!! من جلوت رو نمیگیرم!
هولش دادم بیرون از خونه و در رو بستم! ... عصبی شدم.. این رفتار ها چی بود؟؟ چرا اینطوری شدم؟...دیوونه شدم و بی اختیار تموم وسایل و لیوان و پارچ روی اوپن رو ریختم زمین و همه رو شکستم! ... دیوونه شده بودم... یه تیکه شیشه برداشتم و گرفتم روی رگ دستم! ... میخواستم از اینهمه درد خودمو خلاص کنم!...
۶.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.