Season Nightmare of Love
Season✨️2 _ Nightmare of Love💖✨️
Part 95
جیمین در حالی که سویون توی بغلش بود به طرف قصر حرکت کرد...کمی بعد رسیدن جیمین پیاده شد و سویون رو هم بغل کرد و گذاشتش پایین...و دستش رو گرفت و وارد قصر شد...همه سر میز جمع شده بودن که بادیدن جیمین عصبی و سویون شکه شدن
ملکه: پسرم چی شده؟
جیمین: فعلا حوصله ندارم مادر
ملکه چشمش به سویون افتاد به طرفش رفت که سویون سرش رو انداخت پایین ملکه سر سویون رو بالا آورد...و شکه گفت...
ملکه: کی..همچین بلایی سر صورتت اورده؟
جیمین: پدرش...پدر عزیزش...وزیر اعظم
پادشاه سریع از سر جاش بلند شد
پادشاه: چطور جرعت کرد همچین کاری کنه؟
جیمین: به این ساده گی ها ازش نمیگذرم...مادر سویون قراره از همین الان اینجا بمونه
ملکه: باشه...بمونه
جیمین به طرف سویون رفت و دستش رو گرفت و با خودش بردش توی اتاق خودش
جیمین: صبر کن....خدمت کار( بلند)
خدمت کار: بله سرورم
جیمین: برای بانو یه دست لباس خواب راحت بیار
خدمت کار: چشم سرورم
کمی که گذشت در باز شد و خدمت کار یه دست لباس خواب راحت برای سویون آورد
جیمین: ممنون....ببین سویون اونجا اون در اتاق لباس هاست برو اونجا لباست رو عوض کن
سویون: چش...باشه
سویون لباس براق و پف دارش رو با لباس سفید راحتی عوض کرد از اتاق خارج شد که با قیافه متفکر جیمین که غرق در افکارش بود رو به رو شد به طرفش حرکت کرد و کنارش روی تخت نشست
سویون: شاهزاده
جیمین: جونم؟
سویون:به چی فکر میکنید؟
جیمین: مهم نیست قشنگم تو نمیخواد خودت رو درگیر همچین مسالی کنی
سویون: مسائل تو به منم مربوط میشه به هر حال من قراره همسر شما باشم
جیمین: مربوط میشه ولی دوست ندارم تو اذیت بشی...
.....
ادامه دارد....
Part 95
جیمین در حالی که سویون توی بغلش بود به طرف قصر حرکت کرد...کمی بعد رسیدن جیمین پیاده شد و سویون رو هم بغل کرد و گذاشتش پایین...و دستش رو گرفت و وارد قصر شد...همه سر میز جمع شده بودن که بادیدن جیمین عصبی و سویون شکه شدن
ملکه: پسرم چی شده؟
جیمین: فعلا حوصله ندارم مادر
ملکه چشمش به سویون افتاد به طرفش رفت که سویون سرش رو انداخت پایین ملکه سر سویون رو بالا آورد...و شکه گفت...
ملکه: کی..همچین بلایی سر صورتت اورده؟
جیمین: پدرش...پدر عزیزش...وزیر اعظم
پادشاه سریع از سر جاش بلند شد
پادشاه: چطور جرعت کرد همچین کاری کنه؟
جیمین: به این ساده گی ها ازش نمیگذرم...مادر سویون قراره از همین الان اینجا بمونه
ملکه: باشه...بمونه
جیمین به طرف سویون رفت و دستش رو گرفت و با خودش بردش توی اتاق خودش
جیمین: صبر کن....خدمت کار( بلند)
خدمت کار: بله سرورم
جیمین: برای بانو یه دست لباس خواب راحت بیار
خدمت کار: چشم سرورم
کمی که گذشت در باز شد و خدمت کار یه دست لباس خواب راحت برای سویون آورد
جیمین: ممنون....ببین سویون اونجا اون در اتاق لباس هاست برو اونجا لباست رو عوض کن
سویون: چش...باشه
سویون لباس براق و پف دارش رو با لباس سفید راحتی عوض کرد از اتاق خارج شد که با قیافه متفکر جیمین که غرق در افکارش بود رو به رو شد به طرفش حرکت کرد و کنارش روی تخت نشست
سویون: شاهزاده
جیمین: جونم؟
سویون:به چی فکر میکنید؟
جیمین: مهم نیست قشنگم تو نمیخواد خودت رو درگیر همچین مسالی کنی
سویون: مسائل تو به منم مربوط میشه به هر حال من قراره همسر شما باشم
جیمین: مربوط میشه ولی دوست ندارم تو اذیت بشی...
.....
ادامه دارد....
- ۷.۲k
- ۱۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط