عشق دست نیافتنی p15
عشق دست نیافتنی p15
نامجون: خپب بلدی مخ بزنیا
ا. ت: کجاشو دیدی
رفتیم دور یه میز نشستیم و نامجون با چشماش اشاره کرد که کنارش بشینم و منم لجبازی کردم و رفتک روبه روش نشستم تا یکم حرسشو در بیارم وقتی اخم میکنه خیلی هات میشه
سرگرم بودم داشتم با اهنک حال میکردم که یهو یه پسر اپمد کنارم نشست و دستشو روی رون هی پام میکشید
با دستام دستشو زدم کنار ولی باز به کارش ادامه میداد و نامجون فهمید پسره داره اذیتم میکنه و بلند شد و اومد یقه پسره رو گرفت
ا. ت: یا نامجون ولش کن نزنیا نامجون
نامجون: ای عوضی به چه حقی دست کثیفتو میزنی به دوست دختر من ها
ا. ت: نامجوناااااا ولش کن
نامجون میخاست با مشت بزنه به پسره رفتم و دستشو گرفتم
ا. ت: نامجون لطفا تمومش کن همه دارن نکاه میکنن
نامجون: ا. ت به اندازه کافی عصبانیم کردی برو اون طرف
نامجون هواسش به پشتش نبود یه پسره از سر میز بلند شد و شیشه مشروب رو گرفت دستشو میخاست بزنه پشت نامجون که رفتم جلوش
ا. ت: نامجوووون
شیشه مشروب محکم خورد تو سرم مه مایه داغی پشت سرم حس کردم و به چشمای نامجون خیره شده بودم، صداش توی سرم اکو میشد
نامجون: ا. ت، ا. ت خوبی. ا. ت چشماتو نبند، ا.ت ای عوضی میکشمت
کامل از هوش رفتم و دیگه چیزی نفهمیدم.....
چشمامو اروم باز کردم و دیدم توی بیمارستانم، خوب دور و برم رو نگاه کردم دیدم نامحون بالا سرم نشسته و دستمو گرفته
ا. ت: سرم، سرم درد میکنه
نامجون: بهوش اومدی، اینم عاقبت لجبازی هات انقدر لجباز نباش ا. ت ببین کار دستت خودت دادی اگه چیزیت بشه پدر و مادرت از چشم من میبینن و میگن از دخترمون خوب مراقبت نکردی
ا. ت: اصلا پدر و مادر من توی این چند روز بهم زنگ زدن بگن زنده ای یا مردی (بچه ها داستان پدر و مادر ا. ت بر اساس زندگی خودم نوشتم)
نامجون: اره به من زنگ زد پدرت و حالتو پرسید، گفت بهت بگم مراقب خودت باشی
ا. ت: نامجون بسکن پقتی چیزی نمیدونی اینا همشون منو با حرفاشون زجر دادن حتی از کتک هایی که بهم میزدن حرفاشون بیشتر درد داره میفهمی(بغض)
نامجون: اره میفهمم شاید نتونم باهات هم دردی کنم ولی تو نباید ازشون متنفر بشی اونا خانوادتن
ا. ت: ادامه نده نامجون میشه منو ببری خونه
نامجون: سرمت تموم شد بزار پرستار خبر کنم بیاد
پرستار اومد و سوزن سرم رو از توی دستم در اورد و با کمک نامجون رفتیم خونه
ا. ت: من میرم بخابم، خابم میاد
نامجون: باشه مراقب باش سرت به جایی نخوره
ا. ت: باشه ممنون
رفتم تو اتاق و در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم، تموم کاراییکه خانوادم باهام میکردن یادم اومد
(فلش بک به چند ماه پیش)
داشتم از پله ها میومدم پایین شاد و سرخوش که با پدرم مواجه شدم
پ/ا. ت: کدوم گوری میری
ا. ت:(سرد و خنثی) دارم میرم بیرون اگه نخای دوباره بزنی....
نامجون: خپب بلدی مخ بزنیا
ا. ت: کجاشو دیدی
رفتیم دور یه میز نشستیم و نامجون با چشماش اشاره کرد که کنارش بشینم و منم لجبازی کردم و رفتک روبه روش نشستم تا یکم حرسشو در بیارم وقتی اخم میکنه خیلی هات میشه
سرگرم بودم داشتم با اهنک حال میکردم که یهو یه پسر اپمد کنارم نشست و دستشو روی رون هی پام میکشید
با دستام دستشو زدم کنار ولی باز به کارش ادامه میداد و نامجون فهمید پسره داره اذیتم میکنه و بلند شد و اومد یقه پسره رو گرفت
ا. ت: یا نامجون ولش کن نزنیا نامجون
نامجون: ای عوضی به چه حقی دست کثیفتو میزنی به دوست دختر من ها
ا. ت: نامجوناااااا ولش کن
نامجون میخاست با مشت بزنه به پسره رفتم و دستشو گرفتم
ا. ت: نامجون لطفا تمومش کن همه دارن نکاه میکنن
نامجون: ا. ت به اندازه کافی عصبانیم کردی برو اون طرف
نامجون هواسش به پشتش نبود یه پسره از سر میز بلند شد و شیشه مشروب رو گرفت دستشو میخاست بزنه پشت نامجون که رفتم جلوش
ا. ت: نامجوووون
شیشه مشروب محکم خورد تو سرم مه مایه داغی پشت سرم حس کردم و به چشمای نامجون خیره شده بودم، صداش توی سرم اکو میشد
نامجون: ا. ت، ا. ت خوبی. ا. ت چشماتو نبند، ا.ت ای عوضی میکشمت
کامل از هوش رفتم و دیگه چیزی نفهمیدم.....
چشمامو اروم باز کردم و دیدم توی بیمارستانم، خوب دور و برم رو نگاه کردم دیدم نامحون بالا سرم نشسته و دستمو گرفته
ا. ت: سرم، سرم درد میکنه
نامجون: بهوش اومدی، اینم عاقبت لجبازی هات انقدر لجباز نباش ا. ت ببین کار دستت خودت دادی اگه چیزیت بشه پدر و مادرت از چشم من میبینن و میگن از دخترمون خوب مراقبت نکردی
ا. ت: اصلا پدر و مادر من توی این چند روز بهم زنگ زدن بگن زنده ای یا مردی (بچه ها داستان پدر و مادر ا. ت بر اساس زندگی خودم نوشتم)
نامجون: اره به من زنگ زد پدرت و حالتو پرسید، گفت بهت بگم مراقب خودت باشی
ا. ت: نامجون بسکن پقتی چیزی نمیدونی اینا همشون منو با حرفاشون زجر دادن حتی از کتک هایی که بهم میزدن حرفاشون بیشتر درد داره میفهمی(بغض)
نامجون: اره میفهمم شاید نتونم باهات هم دردی کنم ولی تو نباید ازشون متنفر بشی اونا خانوادتن
ا. ت: ادامه نده نامجون میشه منو ببری خونه
نامجون: سرمت تموم شد بزار پرستار خبر کنم بیاد
پرستار اومد و سوزن سرم رو از توی دستم در اورد و با کمک نامجون رفتیم خونه
ا. ت: من میرم بخابم، خابم میاد
نامجون: باشه مراقب باش سرت به جایی نخوره
ا. ت: باشه ممنون
رفتم تو اتاق و در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم، تموم کاراییکه خانوادم باهام میکردن یادم اومد
(فلش بک به چند ماه پیش)
داشتم از پله ها میومدم پایین شاد و سرخوش که با پدرم مواجه شدم
پ/ا. ت: کدوم گوری میری
ا. ت:(سرد و خنثی) دارم میرم بیرون اگه نخای دوباره بزنی....
۱۴۲.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.