ویو ات
ویو ات
بلک کارت رو ارباب داد بهم و سریع لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون چندتا چیز خریدم ولی گرون بودن حس میکردم دارم دزدی میکنم اذاب وجدان داشتم ولی خب خود ارباب گفته بود پس ولش
رفتم یه دامن خریدم (عکیه همشنو میزارم نگران نباشید)
یه کفش چندتا بدلیجات و یه عطر که به نظرم بوی خیلی خوبی داشت رفتم خونه لباسام رو عوض کردم موهامو درست کردم بدلیجاتم و انداختم کفشامو پوشیدم عطرمو زدم که چشم به ساعت افتاد ۷ بود و قرار بود ۷ و نیم بریم تا ۸ برسیم به ارباب زنگ زدم
ات : الو ارباب من اماده ام
کوک : خوبه الان میام دنبالت
۳۰دقیقه طول کشید که زنگ خونه خورد فهمیدم که باید برم پایین زود رفتم پایین که ارباب گفت
کوک : لباست باز نیست ؟
ات : بازه ؟
کوک : ول کن بیا بریم کلی هرزه هستن که اینجوری لباس میپوشن توهم جزوشون
ات : من یه هرزم ؟(تو ذهنش) *بغض*
کوک : نه نیستی
ات : چی
کوک : گفتم که هرزه نیستی جواب سوالتو دادم
ات : ش...شما
کوک : میتونم ذهنت و بخونم من یه خون اشامم
ات : اوهوم
کوک : باشه با این لباسا میری ولی اگه از پیشم جم بخوری میکشمت فهمیدی ؟
ات : بله ارباب
کوک : ارباب نه ددی
ات : ...
کوک : جواب بده
ات : چشم ددی
کوک : افرین حالا خوب شد
ات : ددی چه مهمونیه ؟
کوک : تمام مافیا ها جمع شدن و منم مافیام و باید برم
ات : اوهوم
کوک : راستی اونجا از کنارم جم بخوری جونت در خطر من جلوی اونا برات یه فرشته حساب میشم
ات : چطوری ادم بدین ؟
کوک : ممکنه ازت برای سکس استفاده کنن ممکنه برای اینکه بردگی کنی ازت استفاده کنن ممکنه برای اینکه وقتی اعصابشون خورده برای اینکه حرصشونو سر یه چیزی خالی کنن تورو شکنجه کنن
ات : تو ذهنش : *اوم چه بد چه ادمای ترسناکی ارباب از همشون بهتره اون مهربونه*
کوک : فکر کردینی هم باید بگی ددی نه ارباب
ات : چشم ارب... یعنی چشم ددی
کوک : افرین نگرانم نباش خودت که میدونی از همشون مهربون ترم حواسمم بهت هست
ات : مرسی ددی
کوک : خواهش میکنم بیبی
ویو ات
رسیدیم مهمونی که ددی گفت
کوک : تو برو از جلو دارم میام بزار ماشینم و پارک کنم
ات : چشم ددی
کوک : کاره اشتباهی نکن حواستم به خودت باشه
ات : چشم ددی
رفتم پیشه در که بادیگارده نزاشت برم
ب: نمیشه خانوم شما دعوت نشدین
ات : هی بکش کنار من با کوک اومدم اوناها ببین *با دست به کوک اشاره میکنه*
ب: باشه ولی باید کته تونو باز کنید تا ببینم لباستون مناسب اینجا هست یا نه
ات : هی ولم کن
ب : خانوم لطفا
ات : بزار ددی بیاد حسابتو میرسه
کوک : اومدم بیبی چیزی شده چرا واستادی
ات : این بادیگارده نمیزاره برم تو میگه باید کته تو باز کنی تا ببینم لباست مناسبه یا نه
کوک : هی بادیگارد حدتو بدون
ب : بله ارباب
ات : *دستشو دور دست کوک میندازه* بریم ددی
کوک : بریم بیبی
...
بلک کارت رو ارباب داد بهم و سریع لباسام رو عوض کردم و رفتم بیرون چندتا چیز خریدم ولی گرون بودن حس میکردم دارم دزدی میکنم اذاب وجدان داشتم ولی خب خود ارباب گفته بود پس ولش
رفتم یه دامن خریدم (عکیه همشنو میزارم نگران نباشید)
یه کفش چندتا بدلیجات و یه عطر که به نظرم بوی خیلی خوبی داشت رفتم خونه لباسام رو عوض کردم موهامو درست کردم بدلیجاتم و انداختم کفشامو پوشیدم عطرمو زدم که چشم به ساعت افتاد ۷ بود و قرار بود ۷ و نیم بریم تا ۸ برسیم به ارباب زنگ زدم
ات : الو ارباب من اماده ام
کوک : خوبه الان میام دنبالت
۳۰دقیقه طول کشید که زنگ خونه خورد فهمیدم که باید برم پایین زود رفتم پایین که ارباب گفت
کوک : لباست باز نیست ؟
ات : بازه ؟
کوک : ول کن بیا بریم کلی هرزه هستن که اینجوری لباس میپوشن توهم جزوشون
ات : من یه هرزم ؟(تو ذهنش) *بغض*
کوک : نه نیستی
ات : چی
کوک : گفتم که هرزه نیستی جواب سوالتو دادم
ات : ش...شما
کوک : میتونم ذهنت و بخونم من یه خون اشامم
ات : اوهوم
کوک : باشه با این لباسا میری ولی اگه از پیشم جم بخوری میکشمت فهمیدی ؟
ات : بله ارباب
کوک : ارباب نه ددی
ات : ...
کوک : جواب بده
ات : چشم ددی
کوک : افرین حالا خوب شد
ات : ددی چه مهمونیه ؟
کوک : تمام مافیا ها جمع شدن و منم مافیام و باید برم
ات : اوهوم
کوک : راستی اونجا از کنارم جم بخوری جونت در خطر من جلوی اونا برات یه فرشته حساب میشم
ات : چطوری ادم بدین ؟
کوک : ممکنه ازت برای سکس استفاده کنن ممکنه برای اینکه بردگی کنی ازت استفاده کنن ممکنه برای اینکه وقتی اعصابشون خورده برای اینکه حرصشونو سر یه چیزی خالی کنن تورو شکنجه کنن
ات : تو ذهنش : *اوم چه بد چه ادمای ترسناکی ارباب از همشون بهتره اون مهربونه*
کوک : فکر کردینی هم باید بگی ددی نه ارباب
ات : چشم ارب... یعنی چشم ددی
کوک : افرین نگرانم نباش خودت که میدونی از همشون مهربون ترم حواسمم بهت هست
ات : مرسی ددی
کوک : خواهش میکنم بیبی
ویو ات
رسیدیم مهمونی که ددی گفت
کوک : تو برو از جلو دارم میام بزار ماشینم و پارک کنم
ات : چشم ددی
کوک : کاره اشتباهی نکن حواستم به خودت باشه
ات : چشم ددی
رفتم پیشه در که بادیگارده نزاشت برم
ب: نمیشه خانوم شما دعوت نشدین
ات : هی بکش کنار من با کوک اومدم اوناها ببین *با دست به کوک اشاره میکنه*
ب: باشه ولی باید کته تونو باز کنید تا ببینم لباستون مناسب اینجا هست یا نه
ات : هی ولم کن
ب : خانوم لطفا
ات : بزار ددی بیاد حسابتو میرسه
کوک : اومدم بیبی چیزی شده چرا واستادی
ات : این بادیگارده نمیزاره برم تو میگه باید کته تو باز کنی تا ببینم لباست مناسبه یا نه
کوک : هی بادیگارد حدتو بدون
ب : بله ارباب
ات : *دستشو دور دست کوک میندازه* بریم ددی
کوک : بریم بیبی
...
۸۶۵
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.