❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part68
وقتی یونگی گوشی رو قطع کرد، سکوت مرگباری به عمارت حاکم شد.
یونگی نگاه به خون نشسته اش رو مستقیم به سمتم نشونه رفت: تو میدونستی!
صداش به طرز هشدار دهنده ای زهر دار و اروم بود!
ـــ یکی به ما نمیگه اینجا چه خبره؟
یونگی تیز به آیو نگاه کرد و از جاش بلند شد: صداتو ببررررر!
آیو از داد یونگی شوکه شد: چــ... چی، شده؟
یونگی مثل یه ببر زخمی اومد سمت من: تو باعث شدی برادر من... کسی که از گوشت و خون منه الان روی تخت بیمارستان بین مرگ و زندگی دست و پا بزنه!
وحشت زده اشکام جاری شد: یونگیا قسم میخورم من...
ــــ خفههه شووو، فقط خفه شو، چطور به خودت جرعت دادی منو دور بزنی و دزدگیر رو غیر فعال کنی؟ از همون اول که روم اب یخ ریختی باید میفهمیدم فقط یه نفر جرعت داره به مین یونگی ضربه برنه و اون تویی!
ـــ آلفای اعظم چی شده؟
یونگی به سمت لارا چرخید: چی شده؟ هوم الفاتون بالاخره برادر منو به کشتن داد، شاد باشین و جشن بگیرین!
همهمه ای که تو سالن افتاد ترسم رو بیشتر کرد: الان وقت این حرفا نیست، سیترا بازداشت شده، باید بریم!
نگاه سنگینی بهم انداخت: هرچقدر به خاطر اون دختر برادرم رو آزار دادم بسه، سیترا دیگه دشمن منه!
سرم رو تکون دادم: نه نه، تو خودت گفتی تا ابد کنارشی.
یونگی شماره ای گرفت: قبل این بود که به برادرم اسیب بزنه!
گوشی رو گذاشت رو گوشش: کای، افراد رو بیار عمارت بلک وولف رو محاصره کنین!
آیو از کوره در رفت: به چه جرعتی اینجا رو محاصره میکنی؟ بی شرف تو میدونی افراد ما آمریکان و انقدر عوضی هستی؟
یونگی یه سمتش هجوم برد و چونش رو محکم گرفت تو دستش: تا گردنت رو نشکستم خفه شو!
لیسا رفت سمت یونگی: آلفای اعظم ما خیانت به آلفا رو بلد نیستیم، شما الفای مایین پس این رفتارا چیه!
یونگی آیو رو هل داد و با نفرت به لیسا نگاه کرد: من گرگ نیستم که به قوانین مسخره تون پایبند باشم، من یه ببرم و هر کی زخمیم کنه میکشم!
رفتم سمت یونگی: باید منو ببری پیش سیترا.
تیز نگام کرد: البته که میبرمت، کارای زیادی باهات دارم دختره گرگ صفت!
خیلی زود عمارت توسط افراد یونگی محاصره شد و دخترا هم که کلا 50 نفر بودن کار زیادی نمیتونستن بکنن، البته اگرم میتونستن نمیکردن چون گرگ تا تهش به آلفاش وفاداره!
کای من و یونگی سوار ماشین شدیم و به مقصد بیمارستان حرکت کردیم.
ـــ میشه منو ببرین اداره پلیس؟
یونگی غرید: کسی بهت حق انتخاب نداده، تو با من میای.
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part68
وقتی یونگی گوشی رو قطع کرد، سکوت مرگباری به عمارت حاکم شد.
یونگی نگاه به خون نشسته اش رو مستقیم به سمتم نشونه رفت: تو میدونستی!
صداش به طرز هشدار دهنده ای زهر دار و اروم بود!
ـــ یکی به ما نمیگه اینجا چه خبره؟
یونگی تیز به آیو نگاه کرد و از جاش بلند شد: صداتو ببررررر!
آیو از داد یونگی شوکه شد: چــ... چی، شده؟
یونگی مثل یه ببر زخمی اومد سمت من: تو باعث شدی برادر من... کسی که از گوشت و خون منه الان روی تخت بیمارستان بین مرگ و زندگی دست و پا بزنه!
وحشت زده اشکام جاری شد: یونگیا قسم میخورم من...
ــــ خفههه شووو، فقط خفه شو، چطور به خودت جرعت دادی منو دور بزنی و دزدگیر رو غیر فعال کنی؟ از همون اول که روم اب یخ ریختی باید میفهمیدم فقط یه نفر جرعت داره به مین یونگی ضربه برنه و اون تویی!
ـــ آلفای اعظم چی شده؟
یونگی به سمت لارا چرخید: چی شده؟ هوم الفاتون بالاخره برادر منو به کشتن داد، شاد باشین و جشن بگیرین!
همهمه ای که تو سالن افتاد ترسم رو بیشتر کرد: الان وقت این حرفا نیست، سیترا بازداشت شده، باید بریم!
نگاه سنگینی بهم انداخت: هرچقدر به خاطر اون دختر برادرم رو آزار دادم بسه، سیترا دیگه دشمن منه!
سرم رو تکون دادم: نه نه، تو خودت گفتی تا ابد کنارشی.
یونگی شماره ای گرفت: قبل این بود که به برادرم اسیب بزنه!
گوشی رو گذاشت رو گوشش: کای، افراد رو بیار عمارت بلک وولف رو محاصره کنین!
آیو از کوره در رفت: به چه جرعتی اینجا رو محاصره میکنی؟ بی شرف تو میدونی افراد ما آمریکان و انقدر عوضی هستی؟
یونگی یه سمتش هجوم برد و چونش رو محکم گرفت تو دستش: تا گردنت رو نشکستم خفه شو!
لیسا رفت سمت یونگی: آلفای اعظم ما خیانت به آلفا رو بلد نیستیم، شما الفای مایین پس این رفتارا چیه!
یونگی آیو رو هل داد و با نفرت به لیسا نگاه کرد: من گرگ نیستم که به قوانین مسخره تون پایبند باشم، من یه ببرم و هر کی زخمیم کنه میکشم!
رفتم سمت یونگی: باید منو ببری پیش سیترا.
تیز نگام کرد: البته که میبرمت، کارای زیادی باهات دارم دختره گرگ صفت!
خیلی زود عمارت توسط افراد یونگی محاصره شد و دخترا هم که کلا 50 نفر بودن کار زیادی نمیتونستن بکنن، البته اگرم میتونستن نمیکردن چون گرگ تا تهش به آلفاش وفاداره!
کای من و یونگی سوار ماشین شدیم و به مقصد بیمارستان حرکت کردیم.
ـــ میشه منو ببرین اداره پلیس؟
یونگی غرید: کسی بهت حق انتخاب نداده، تو با من میای.
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۵k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.