❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
مکثی کرد و ادامه داد: ظاهرا سیترا کوک رو از بالکن هتل انداخته پایین!
بدنم یخ کرد و افتادم زمین: نـ... نه...اون همچنین کاری نمیکنه...
تهیونگ: همه شواهد بر علیه آلفاجمه!
اهی کشید: بیب، خودتو ناراحت نکن!
من که دهنم مثل چوب خشک شده بود پرسیدم: جئون... مرده؟
تهیونگ: دارن عملش میکنن، هیچی معلوم نیست!
از جام بلند شدم: ادرس اداره پلیس رو بفرست.
تهیونگ: میخای بیام دنبالت چاگیا؟ تو این جا رو خوب نمیشناسی!
من: نه، با دنیل میام، ادرس رو بفرست.
تهیونگ: باشه منتظرم!
گوشی رو چپوندم تو جیبم و اشکام رو پاک کردم.
سیترا بهم اعتماد کرده بود و من نباید نا امیدش میکردم. نباید میترسیدم!
خشاب اسلحه رو پر کردم و گذاشتمش زیر کتم.
از اتاق زدم بیرون و از پله ها رفتم پایین.
همه تو سالن بیدار و منتظر بودن!
منتظر آلفاجمی که تو اتاقش نبود!
به پایین پله ها که رسیدم صدای زنگ خوردن بی وقفه یه گوشی گوشامو پر کرد.
با اخم گفتم: خفه اش کنین، مگه نمی بینین یونگی خوابه؟
آیو با پوزخند رفت سمت یونگی و لگدی نثار پهلوش کرد: آلفای اعظم از صب تاحالا خابیدی، حالام پاشو گوشی تو جواب بده!
وحشت کردم! نه... نه... اون گوشی فاکی مال یونگی بود؟ اما یونگی نباید بیدار میشد!ابلهانه امیدوار بودم با اون لگد محکم بیدار نشه، اما وقتی چشمای خمارشو باز کرد فهمیدم کار از کار گذشته!
یونگی تو جاش نیم خیز شد و با گنگی به گوشی که داشت خودکشی میکرد نگاه کرد.
اونقدر گنگ بود که اصلا نپرسید کی با لگد بیدارش کرده!
گوشی رو برداشت و صدای دورگه و خش دار زیباش تو عمارت طنین انداخت: چه مرگته ادوارد؟!
امیدوار بودم ادوارد یکی از شریکاش باشه یا هر خری که هنوز نمیدونه سیترا برادرش رو از بالکن پرت کرده پایین! اما وقتی صحبت های شخصی به اسم ادوارد طولانی و اخم های یونگی پررنگ تر شدن فهمیدم الکی امیدوار بودم! جونگکوک مردی نبود که بلایی سرش بیاد و کسی نفهمه و سیترا هم زنی نبود که بازداشت بشه و خبرش نپیچه!
........ ادامه دارد .......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
مکثی کرد و ادامه داد: ظاهرا سیترا کوک رو از بالکن هتل انداخته پایین!
بدنم یخ کرد و افتادم زمین: نـ... نه...اون همچنین کاری نمیکنه...
تهیونگ: همه شواهد بر علیه آلفاجمه!
اهی کشید: بیب، خودتو ناراحت نکن!
من که دهنم مثل چوب خشک شده بود پرسیدم: جئون... مرده؟
تهیونگ: دارن عملش میکنن، هیچی معلوم نیست!
از جام بلند شدم: ادرس اداره پلیس رو بفرست.
تهیونگ: میخای بیام دنبالت چاگیا؟ تو این جا رو خوب نمیشناسی!
من: نه، با دنیل میام، ادرس رو بفرست.
تهیونگ: باشه منتظرم!
گوشی رو چپوندم تو جیبم و اشکام رو پاک کردم.
سیترا بهم اعتماد کرده بود و من نباید نا امیدش میکردم. نباید میترسیدم!
خشاب اسلحه رو پر کردم و گذاشتمش زیر کتم.
از اتاق زدم بیرون و از پله ها رفتم پایین.
همه تو سالن بیدار و منتظر بودن!
منتظر آلفاجمی که تو اتاقش نبود!
به پایین پله ها که رسیدم صدای زنگ خوردن بی وقفه یه گوشی گوشامو پر کرد.
با اخم گفتم: خفه اش کنین، مگه نمی بینین یونگی خوابه؟
آیو با پوزخند رفت سمت یونگی و لگدی نثار پهلوش کرد: آلفای اعظم از صب تاحالا خابیدی، حالام پاشو گوشی تو جواب بده!
وحشت کردم! نه... نه... اون گوشی فاکی مال یونگی بود؟ اما یونگی نباید بیدار میشد!ابلهانه امیدوار بودم با اون لگد محکم بیدار نشه، اما وقتی چشمای خمارشو باز کرد فهمیدم کار از کار گذشته!
یونگی تو جاش نیم خیز شد و با گنگی به گوشی که داشت خودکشی میکرد نگاه کرد.
اونقدر گنگ بود که اصلا نپرسید کی با لگد بیدارش کرده!
گوشی رو برداشت و صدای دورگه و خش دار زیباش تو عمارت طنین انداخت: چه مرگته ادوارد؟!
امیدوار بودم ادوارد یکی از شریکاش باشه یا هر خری که هنوز نمیدونه سیترا برادرش رو از بالکن پرت کرده پایین! اما وقتی صحبت های شخصی به اسم ادوارد طولانی و اخم های یونگی پررنگ تر شدن فهمیدم الکی امیدوار بودم! جونگکوک مردی نبود که بلایی سرش بیاد و کسی نفهمه و سیترا هم زنی نبود که بازداشت بشه و خبرش نپیچه!
........ ادامه دارد .......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۴k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.