عشق خونین
《عشق خونین 》
پارت ۲
ات : هی بچه جون صدام رو میشنوی
نگاه اش را به دست هایش دوخت که دست های کوچیکی و زخمی اش دل هر آدم را به سوختن می آورد
گوش اش را برد سمته بینی اون بچه و فهمید که اون نفس نمیکشه با ترس زود دست اش را گذاشت رو قلب پسره
ات : چرا نفس نمیکشه چرا قلبش نمیتپه
دست کوچولو پسره را تو دست خودش گرفت و با سرد بدن اون ترسید و
دست اش را گذاشت رو شانه خودش و از رو زمین بلند اش کرد سوار ماشین صندلی جلو ای نشوند و کمربند اش را بست و شالگردن اش را برداشت و رو پسره کشید زود سوار شد
ات .... خواهش میکنم زنده بمونم نجاتت میدم پس برایه همین اینجا اومدم
ماشین را راهی کرد و گاه گاهی نگاه اش را به اون پسره می دوخت
ات ... بچه تو اونجا چیکار میکردی ها اونجا خیلی خطرناکه
بلخره به شهر رسید و با تماس گرفت به رفیق اش مشغول شد
ات: هیونگ کجایی
جین : سره کار چطور چی شده
ات : الان یه بیمار برات میزارم باشه آماده باش
جین : وضع اش چطور تصادف
ات : نه تو خیابون چنگل پیداش کردم قلبش نمیزنه و بدنش هم سرده نفس نمیکشه کله بدنش زخمی هست
جین : باشه منتظرتم
بعد از اینکه تماس را به پایان رساند گوشی اش را گذاشت در جیب کت چرمی اش. باز هم نگاه اش را به پسره دوخت
ات : تو اونجا چیکار میکردی ها
با کلی از سوال های تو ذهن اش بلخره رسید بیمارستان جین
از ماشین پیاده شد و جین هیونگ اش را دید که سمت اش اومد و همراه با کمک پرستار ها پسره رو گذاشت رو ورانکارد و سمته آرژانتین برد ...
نیم ساعتی گذشت که جلو در ات ایستاده بود تا اینکه جین اومد
جین : ات اون بچه رو از کجا آوردی
ات : چطور
جین : اون ... اصلا بیا خودت ببین
جین وارد اتاق شد و ات هم پشته سرش رفت و با جسم بی ال و درخواب هفت پادشاه را دید
ات : خب هیونگ
جین : اون یه ...
ات : خونآشام درسته
جین شوکه نگاه اش کرد و با چشم های درشت اش گفت
جین : هی تو از کجا میدونی
ات : چند دقیقه ای پیش پرستار ها با خودشون میگفتند که اون نفس نمیکشه و قلبش هم نمیزنه و اون تتو رو دست اش مثل تتو رو دست من بود ...
جین : از کجا آوردیش
ات : چندین روز همش دلم یجوری بود انگار باید جون کسی رو نجات بدم ولی هر چی گشتم هیچ کس نبود تا این بچه رو پیدا کردم
جین : میخواهی چیکار کنی
ات : هیونگ میخواهم پیشه خودم نگهش دارم شاید بدونه دنیا خونشام ها کجاست
پارت ۲
ات : هی بچه جون صدام رو میشنوی
نگاه اش را به دست هایش دوخت که دست های کوچیکی و زخمی اش دل هر آدم را به سوختن می آورد
گوش اش را برد سمته بینی اون بچه و فهمید که اون نفس نمیکشه با ترس زود دست اش را گذاشت رو قلب پسره
ات : چرا نفس نمیکشه چرا قلبش نمیتپه
دست کوچولو پسره را تو دست خودش گرفت و با سرد بدن اون ترسید و
دست اش را گذاشت رو شانه خودش و از رو زمین بلند اش کرد سوار ماشین صندلی جلو ای نشوند و کمربند اش را بست و شالگردن اش را برداشت و رو پسره کشید زود سوار شد
ات .... خواهش میکنم زنده بمونم نجاتت میدم پس برایه همین اینجا اومدم
ماشین را راهی کرد و گاه گاهی نگاه اش را به اون پسره می دوخت
ات ... بچه تو اونجا چیکار میکردی ها اونجا خیلی خطرناکه
بلخره به شهر رسید و با تماس گرفت به رفیق اش مشغول شد
ات: هیونگ کجایی
جین : سره کار چطور چی شده
ات : الان یه بیمار برات میزارم باشه آماده باش
جین : وضع اش چطور تصادف
ات : نه تو خیابون چنگل پیداش کردم قلبش نمیزنه و بدنش هم سرده نفس نمیکشه کله بدنش زخمی هست
جین : باشه منتظرتم
بعد از اینکه تماس را به پایان رساند گوشی اش را گذاشت در جیب کت چرمی اش. باز هم نگاه اش را به پسره دوخت
ات : تو اونجا چیکار میکردی ها
با کلی از سوال های تو ذهن اش بلخره رسید بیمارستان جین
از ماشین پیاده شد و جین هیونگ اش را دید که سمت اش اومد و همراه با کمک پرستار ها پسره رو گذاشت رو ورانکارد و سمته آرژانتین برد ...
نیم ساعتی گذشت که جلو در ات ایستاده بود تا اینکه جین اومد
جین : ات اون بچه رو از کجا آوردی
ات : چطور
جین : اون ... اصلا بیا خودت ببین
جین وارد اتاق شد و ات هم پشته سرش رفت و با جسم بی ال و درخواب هفت پادشاه را دید
ات : خب هیونگ
جین : اون یه ...
ات : خونآشام درسته
جین شوکه نگاه اش کرد و با چشم های درشت اش گفت
جین : هی تو از کجا میدونی
ات : چند دقیقه ای پیش پرستار ها با خودشون میگفتند که اون نفس نمیکشه و قلبش هم نمیزنه و اون تتو رو دست اش مثل تتو رو دست من بود ...
جین : از کجا آوردیش
ات : چندین روز همش دلم یجوری بود انگار باید جون کسی رو نجات بدم ولی هر چی گشتم هیچ کس نبود تا این بچه رو پیدا کردم
جین : میخواهی چیکار کنی
ات : هیونگ میخواهم پیشه خودم نگهش دارم شاید بدونه دنیا خونشام ها کجاست
- ۱۴.۳k
- ۱۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط