عشق تحت تعقیب
بخش دهم
سونیک
خب وقتی که دیدم شدو نیستش یه فکری به شدت احمقانه و خطرناک به سرم زد. رفتم به اتاقش و واسایلش رو گشتم. میدونم میدونم!! که این کارم زشته اما اگه اون یه هدفی داشته باشه چی؟ چیز خاصی به اون صورت نداشت فقط یه یادداشت بود. خوندمش، تاریخش مال امشب بود ساعت ۱۲. الان ساعت ۱۱نیم هستش. یکم با خودم فکر کردم...نه این دیونگیه سونیک!! اما کنجکاویم نمیزاره. رفتم و لباسایی تنم کردن که کسی منو نشناسه. رفتم بیرون و دنبال آدرسی که روی کاغذ بود گشتم.
___________________
شدو
امیدوارم خواب سونیک طولانی باشه. وای یادم رفت کاغذی که توش محل اتفاق بود رو بردارم، اشکالی نداره من به هرحال حفظش کردم. تموم این مدت ذهنم درگیر سونیک بوده. آخه من از قصد اینکارو نکردم، چرا هیچکس از من خوشش نمیاد؟! حتی عذرخواهیم روهم قبول نکرد. رسیدم اینجاست. خب شدو از این فکرا بیا بیرون وقتشه. وارد سالن شدم و محل رو زیررو کردم یکی از خدمتکار هارو گرفتم و بیهوشش کردم و خودمو جای اون زدم. وارد آشپزخونه شدم و سرآشپز بهم سینی غذارو داد و با خودم بردمش به سالن اصلی.
وارد شدم...مممم این کار یوم سخته چطور این همه رو بکشم و بیگناهارو نجات بدم.
یکی از افراد مافیا: نه میدونم. آره، این اواخر به خاطر گندکاریهای اون آدمکش عوضی من تمام افرادم رو از دست دادم و همینطور سود کاریم.
هر نقشهای که چیدی قراره به دست من نابود بشه آدمه...
همون شخص: هی تو لعنتی! گند زدی به لباسم الان تنبیهت میکنم.
برگشتم تا اون شخص ببینم. ها!!! سونیک!؟؟؟! اون اینجا چیکار میکنه؟!
سونیک: ببخشید قربانمن...
_ لطفا منو ببخشید ارباب این جون تازه استخدام شده و حواسش نبود و سرآشپز فکر کرد خدمتکاره.
هی مگه نگفته بودم تو باید شام رو آماده کنی بیا ببرمت تو آشپزخونه.
همون شخص: خیلی خب ایندفعه رو بهت رحم میکنم کوچولو!
هههه خطر از بیخ گوشم گذشت. دست سونیک رو محکم گرفتم و بردمش.
_ شما اینجا چیکار میکنید قربان اینجا خطرناکه!
سونیک: خب بهت شک داشتم میخواستم ببینم چطوری کاراتو انجام میدی.
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.