𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝚃𝚗𝚊𝚗𝚕𝚖𝚘𝚚𝚞𝚒𝚕𝚒𝚌𝚊𝚝𝚒𝚘𝚗➖⃟🌟
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝²⁸
جونگکوک :سلام ...خوبی ؟
هایون :چیزی شده ؟
جونگکوک :هوم ؟ نه عزیزم ...
_________________________________________________________
هایون قند تو دلش آب شد ...اولین بار بود جونگکوک اون رو عزیزم صدا میکرد :پس چرا این موقع شب ...
جونگکوک :هایونا ...فقط میخواستم صداتو بشنوم ...
هایون :...
جونگکوک : خوابیدی ؟
هایون : نه ...
جونگکوک : هوم ...خوبه ، هایونا
هایون : جانم ؟(*خواب الود
جونگکوک : من همیشه دوستت داشتم ...نه الان از بچگی ...نمیدونم از کی عاشقتم ...شاید چهارسالگی ، شایدن پنج سالگی ... فقط میدونم یه روزی عاشقت شدم ...از وقتی درک وجودت رو احساس کردم عاشقت شدم ...تو رویای من بودی !
هایون :...
جونگکوک با بغض میگه : هایونا ...تو رویایی بودی که باید دنبالش میکردم ...شاید کمی دیر بشه اما بهت میرسم !
اونا نفهمیدن کی اول خوابید اما این رو میدونستن که با صدای نفس های همدیگه خوابیدن ...
لالایی که چون لالایی مادر بود براشون !
..........................................................................................
_استادیو_
تهیونگ :خب شروع میکنم ...در اقیانوس چشمانت در حال جان دادن بودم ، موج های خروشانی مرا غرق کرد و آن موج های خروشان از علاقه ات به شخص دیگری سرچشمه میگرفت ...
[فلش بک به چهارصد وپونزده سال قبل ]
ستاره شناسان ازدواج ما رو فرخنده اعلام کردند !
نیشخندی بر لبانم شکل گرفت ...
ازدواج فرخنده ؟ این پیوند میتونه فرخنده باشه؟ یه روزی تو تاریخ مینويسن همسر شاهزاده عاشق او بود اما شاهزاده شخص دیگری را دوست داشت !
بغضم گرفت که ناگهان دستم کشیده شد .
در آغوش گرم شخصی جای گرفته بودم ...
بغض سنگینم حد و مرز را رد کرد و تبدیل شد به اشک های جاری!
𝙰𝚞𝚝𝚑𝚘𝚛 : 𝙹𝚒𝚢𝚘𝚘𝚗☻
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽
𝚙𝚊𝚛𝚝²⁸
جونگکوک :سلام ...خوبی ؟
هایون :چیزی شده ؟
جونگکوک :هوم ؟ نه عزیزم ...
_________________________________________________________
هایون قند تو دلش آب شد ...اولین بار بود جونگکوک اون رو عزیزم صدا میکرد :پس چرا این موقع شب ...
جونگکوک :هایونا ...فقط میخواستم صداتو بشنوم ...
هایون :...
جونگکوک : خوابیدی ؟
هایون : نه ...
جونگکوک : هوم ...خوبه ، هایونا
هایون : جانم ؟(*خواب الود
جونگکوک : من همیشه دوستت داشتم ...نه الان از بچگی ...نمیدونم از کی عاشقتم ...شاید چهارسالگی ، شایدن پنج سالگی ... فقط میدونم یه روزی عاشقت شدم ...از وقتی درک وجودت رو احساس کردم عاشقت شدم ...تو رویای من بودی !
هایون :...
جونگکوک با بغض میگه : هایونا ...تو رویایی بودی که باید دنبالش میکردم ...شاید کمی دیر بشه اما بهت میرسم !
اونا نفهمیدن کی اول خوابید اما این رو میدونستن که با صدای نفس های همدیگه خوابیدن ...
لالایی که چون لالایی مادر بود براشون !
..........................................................................................
_استادیو_
تهیونگ :خب شروع میکنم ...در اقیانوس چشمانت در حال جان دادن بودم ، موج های خروشانی مرا غرق کرد و آن موج های خروشان از علاقه ات به شخص دیگری سرچشمه میگرفت ...
[فلش بک به چهارصد وپونزده سال قبل ]
ستاره شناسان ازدواج ما رو فرخنده اعلام کردند !
نیشخندی بر لبانم شکل گرفت ...
ازدواج فرخنده ؟ این پیوند میتونه فرخنده باشه؟ یه روزی تو تاریخ مینويسن همسر شاهزاده عاشق او بود اما شاهزاده شخص دیگری را دوست داشت !
بغضم گرفت که ناگهان دستم کشیده شد .
در آغوش گرم شخصی جای گرفته بودم ...
بغض سنگینم حد و مرز را رد کرد و تبدیل شد به اشک های جاری!
۳.۴k
۲۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.