ممنون هجینننننن
_ممنون هجینننننن
سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون
سورا داد زد:
+رائل تو این خونت یه ادکلن پیدا نمیشه؟
_توی کشوی دومی کمد کنار تختم وردار...
رفتم جلوی آینه و یه رژ لب سرخابی زدم به لبام و یه خط چشم نازک کشیدم... خب خوبه... نباید زیاد شلوغ کنم...
سورا اومد طرفم
+بنظرت این لباس سرمه ایه خوشگله یا اون صورتیه ک دیروز گرفتم؟
_این خوشگله
+بنظرت هوسوک از این لباسم خوشش میاد؟
خندیدم
_اره میاد
هجین با داد گفت:
+سااااعت 5 شدددددد بدوییننننن
سریع کیف و گوشیمو ورداشتم و دوییدم سمت در ورودی و کفشامو پام کردم...
منو سورا و هجین اومدیم بیرون و یه جی آخر نفر اومد
سوار ماشین هجین شدیم و راه افتادیم سمت خونه یونا...
حدودا 40 دقیقه بعد رسیدیم...
وقتی رسیدیم هجین ماشینو پارک کرد پیاده شدیم... با دیدن عمارت روبه روم دهنم وا موند...
یه جی با صدای آرومی گفت :
+این قصره یا خونه؟
_نمیدونممممم
هجین گفت:
+تابلو نکنین برین تو...
در خونه باز بود... رفتیم داخل... با چیزی که دیدم بغضم گرفت... کل حیاط با گل گلبرگای رز پوشیده شده بود...
سورا رو کرد سمتم و گفت:
+ناراحت نباشیا
_چطور ناراحت نباشم... نگاه چیکار کرده...خب اینطوری میکنه اخرشم ته عاشقش میشه
+نه نمیشه... خر نباش
همون لحظه در باز شد و یونا اومد بیرون... با دیدنش پلک زدن یادم رفت... این یونا بود؟
یه پیرهن کوتاه قرمز پوشیده بود که من خجالت میکشیدم تنم کنم... با یه آرایش خیلی غلیظ... اما خوشگل شده بود... خیلی خوشگل...
اومد طرفمون
+سلام خوش اومدین
هجین با لبخند گفت:
+ممنونم بابت مهمونی... میخواستم بپرسم که آقای کیم هنوز نیومدن؟
_نه آقای پارک گفتن یکم دیگه میرسن... شما برین داخل از خودتون پذیرایی کنین
و از کنارمون رد شد و رفت...
ماهم رفتیم خونه... انگار همه کارمندای شرکت اینجا بودن از بس شلوغ بود
صدای موزیک کر کننده بود...
هجین گفت:
+باید این جلو بشینیم...
و رفت روی مبل نشست و ماهم کنارش نشستیم
+بچها بریم برقصیم...
رو کردم سمت سورا
_شما برین...
+تو نمیای؟
_نه یکم استرس دارم بعدا میام...
پاشدن و رفتن برقصن
#صدای_تو
#p37
سرشو تکون داد و از اتاق رفت بیرون
سورا داد زد:
+رائل تو این خونت یه ادکلن پیدا نمیشه؟
_توی کشوی دومی کمد کنار تختم وردار...
رفتم جلوی آینه و یه رژ لب سرخابی زدم به لبام و یه خط چشم نازک کشیدم... خب خوبه... نباید زیاد شلوغ کنم...
سورا اومد طرفم
+بنظرت این لباس سرمه ایه خوشگله یا اون صورتیه ک دیروز گرفتم؟
_این خوشگله
+بنظرت هوسوک از این لباسم خوشش میاد؟
خندیدم
_اره میاد
هجین با داد گفت:
+سااااعت 5 شدددددد بدوییننننن
سریع کیف و گوشیمو ورداشتم و دوییدم سمت در ورودی و کفشامو پام کردم...
منو سورا و هجین اومدیم بیرون و یه جی آخر نفر اومد
سوار ماشین هجین شدیم و راه افتادیم سمت خونه یونا...
حدودا 40 دقیقه بعد رسیدیم...
وقتی رسیدیم هجین ماشینو پارک کرد پیاده شدیم... با دیدن عمارت روبه روم دهنم وا موند...
یه جی با صدای آرومی گفت :
+این قصره یا خونه؟
_نمیدونممممم
هجین گفت:
+تابلو نکنین برین تو...
در خونه باز بود... رفتیم داخل... با چیزی که دیدم بغضم گرفت... کل حیاط با گل گلبرگای رز پوشیده شده بود...
سورا رو کرد سمتم و گفت:
+ناراحت نباشیا
_چطور ناراحت نباشم... نگاه چیکار کرده...خب اینطوری میکنه اخرشم ته عاشقش میشه
+نه نمیشه... خر نباش
همون لحظه در باز شد و یونا اومد بیرون... با دیدنش پلک زدن یادم رفت... این یونا بود؟
یه پیرهن کوتاه قرمز پوشیده بود که من خجالت میکشیدم تنم کنم... با یه آرایش خیلی غلیظ... اما خوشگل شده بود... خیلی خوشگل...
اومد طرفمون
+سلام خوش اومدین
هجین با لبخند گفت:
+ممنونم بابت مهمونی... میخواستم بپرسم که آقای کیم هنوز نیومدن؟
_نه آقای پارک گفتن یکم دیگه میرسن... شما برین داخل از خودتون پذیرایی کنین
و از کنارمون رد شد و رفت...
ماهم رفتیم خونه... انگار همه کارمندای شرکت اینجا بودن از بس شلوغ بود
صدای موزیک کر کننده بود...
هجین گفت:
+باید این جلو بشینیم...
و رفت روی مبل نشست و ماهم کنارش نشستیم
+بچها بریم برقصیم...
رو کردم سمت سورا
_شما برین...
+تو نمیای؟
_نه یکم استرس دارم بعدا میام...
پاشدن و رفتن برقصن
#صدای_تو
#p37
۶.۸k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.