پارت 17 :
پارت 17 :
چیزی نیست که بقیه بدونن از وقتی دستور واسه راشل صادر شده دیگه صبر قبلا رو از دست داده!
تهیونگ:ناهین بهتره دهنتو ببندی و بری تو اتاقت تا کار دسته خودت ندادی
راشل صبر قبلو نداشت حقیقتا یکم ته چشماش بغض بود چنگال و چاقو ش رو محکم گذاشت سر جاش و بلند شد و به نزدیک پله ها رفت و دستشو رو نرده گذاشت به ناهین نگاه کرد
راشل:ناهین عزیزم، منکه هر*زه نیستم اما نمیتونم بهت گارانتی بدم که تو از هر**زگی نباشی!
راشل اصلا متوجه پدرش، و تهیونگ که پشت سرش بود نشد وقتی حرفشو زد دستش کشیده شد به طرفه پدرش
اون مرد دستشو بالا برده بود تا راشل رو بزنه که تهیونگ دستشو گرفت و اومد روبروی من
تهیونگ :جناب کیم بهتره بدونی راشل دیگه ماله منه و من حق دارم از عشقم. محافظت کنم فهمیدی؟
پدر راشل:پسره ناخلف گمشو اونور میخوام دخترمو ادب کنم
تهیونگ محکم تر از قبل وایساد و دسته جناب کیم ول کرد
تهیونگ :نمیدونم شما راشل به چشم دخترتون میبینید یا به چشم خار تو چشم دخترتون
راشل ویو :
چطور میتونستن انقدر بدون دفاع وایسم تا بزارم تهیونگ ازم دفاع کنه؟ چرا دوست دارم ازم دفاع کنه؟ دست خودمو مشت کردم) من داشتم زیادی بهش وابسته میشدم و فکر میکردم اگه بلایی سرش بیاد چی؟ که تهیونگ دستمم گرفت و کشوند دنبالش به جرئت چشمم فقط به قیافش بود ! نمیدونم چی شد که سوار ماشین شدم
راشل :ممنونم,، بابت همچیز تهیونگ!
تهیونگ ویو:
حق با هرکسی هم باشه من نمیزارم کسی دستش به راشل بخوره، شده اون ادمو دستشو قطع میکنم، حیف اون ناهین عوضی خواهره راشل هست چطور یه خواهر میتونه انقدر بدجنس باشه!
تهیونگ :چی؟
راشل:گفتم.. امم.. ممنونم بابت همچیز اینکه ازم دفاع کردی من واقعا ازت ممنونم.. نه یعنی... اره
تهیونگ خنده ای کرد و دنده ماشین عوض کرد و پیچید
راشل:کجا میریم؟
تهیونگ:شب میریم لباس بخریم الان میریم خوش بگذرونیم
راشل یه دیقه چشماش برق زد
راشل:مثل چی؟
تهیونگ :بهت سه تا بلیط میدم تا هرکجا خواستی منو ببری البته این متقابله
راشل:خیلی خوبه، امم... دلم میخواد به بزرگترین کتابخونه سئول برم. بهترین و بزرگترین
تهیونگ :کتابخونه اونم اول صبح؟
راشل :ساعت ¶ نیم صبحه بنظرت دیر نیست
تهیونگ :اوکی هرچی تو بگی کم مونده بود راهمون به کتابخونه باز شه
راشل :غر نزن مستر ته
مهم:
کتاب مورد علاقتون کامنت کنید مهمه🗿👍
#فیک
چیزی نیست که بقیه بدونن از وقتی دستور واسه راشل صادر شده دیگه صبر قبلا رو از دست داده!
تهیونگ:ناهین بهتره دهنتو ببندی و بری تو اتاقت تا کار دسته خودت ندادی
راشل صبر قبلو نداشت حقیقتا یکم ته چشماش بغض بود چنگال و چاقو ش رو محکم گذاشت سر جاش و بلند شد و به نزدیک پله ها رفت و دستشو رو نرده گذاشت به ناهین نگاه کرد
راشل:ناهین عزیزم، منکه هر*زه نیستم اما نمیتونم بهت گارانتی بدم که تو از هر**زگی نباشی!
راشل اصلا متوجه پدرش، و تهیونگ که پشت سرش بود نشد وقتی حرفشو زد دستش کشیده شد به طرفه پدرش
اون مرد دستشو بالا برده بود تا راشل رو بزنه که تهیونگ دستشو گرفت و اومد روبروی من
تهیونگ :جناب کیم بهتره بدونی راشل دیگه ماله منه و من حق دارم از عشقم. محافظت کنم فهمیدی؟
پدر راشل:پسره ناخلف گمشو اونور میخوام دخترمو ادب کنم
تهیونگ محکم تر از قبل وایساد و دسته جناب کیم ول کرد
تهیونگ :نمیدونم شما راشل به چشم دخترتون میبینید یا به چشم خار تو چشم دخترتون
راشل ویو :
چطور میتونستن انقدر بدون دفاع وایسم تا بزارم تهیونگ ازم دفاع کنه؟ چرا دوست دارم ازم دفاع کنه؟ دست خودمو مشت کردم) من داشتم زیادی بهش وابسته میشدم و فکر میکردم اگه بلایی سرش بیاد چی؟ که تهیونگ دستمم گرفت و کشوند دنبالش به جرئت چشمم فقط به قیافش بود ! نمیدونم چی شد که سوار ماشین شدم
راشل :ممنونم,، بابت همچیز تهیونگ!
تهیونگ ویو:
حق با هرکسی هم باشه من نمیزارم کسی دستش به راشل بخوره، شده اون ادمو دستشو قطع میکنم، حیف اون ناهین عوضی خواهره راشل هست چطور یه خواهر میتونه انقدر بدجنس باشه!
تهیونگ :چی؟
راشل:گفتم.. امم.. ممنونم بابت همچیز اینکه ازم دفاع کردی من واقعا ازت ممنونم.. نه یعنی... اره
تهیونگ خنده ای کرد و دنده ماشین عوض کرد و پیچید
راشل:کجا میریم؟
تهیونگ:شب میریم لباس بخریم الان میریم خوش بگذرونیم
راشل یه دیقه چشماش برق زد
راشل:مثل چی؟
تهیونگ :بهت سه تا بلیط میدم تا هرکجا خواستی منو ببری البته این متقابله
راشل:خیلی خوبه، امم... دلم میخواد به بزرگترین کتابخونه سئول برم. بهترین و بزرگترین
تهیونگ :کتابخونه اونم اول صبح؟
راشل :ساعت ¶ نیم صبحه بنظرت دیر نیست
تهیونگ :اوکی هرچی تو بگی کم مونده بود راهمون به کتابخونه باز شه
راشل :غر نزن مستر ته
مهم:
کتاب مورد علاقتون کامنت کنید مهمه🗿👍
#فیک
۷.۶k
۲۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.