❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
شامپو ندادم.
وقتی از حموم اومدم بیرون، دوست نداشتم لباسای جذب خودم رو بپوشم.
دلم یه لباس راحت میخواست.
با حوله بدنم رو خشک کردم و رفتم سمت کمد!
وقتی در کمد رو باز کردم و با یه عالمه کت شلوار ها و پیراهن های برند گوچی که همشون به طرز فاکی بوی عطر تهیونگ رو میدادن مواجه شدم، فهمیدم مثل به احمق از بین این همه اتاق، یک راست اومدم و اتاق تهیونگ رو اشغال کردم!
نالیدم و ضربه ای به پیشونیم کوبیدم: لعنتی...!
به ناچاری از بین لباسای تهیونگ، یه پیراهن مشکی کشیدم بیرون و پوشیدمش!
تضادش با پوست سفیدم زیبا بود و بوی خوش عطرش منو به خلسه میبرد!
بی توجه به گرسنگیم رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم.
لعنتی... بوی عطرش حتی روی تخت هم بود!
بینیم رو به بالش مالیدم و خیلی زود به خواب رفتم!
خواب راحتی نبود... پر از کابوس و خواب های بد... برای همین با حس کردن دستی که موهامو مرتب میکرد با بیحالی چشمامو باز کردم و به تهیونگی دوختم که با موهای پریشون کنار تخت وایساده بود و موهامو نوازش میکرد.
ـــ کابوس دیدی؟!
صداش بم و خش دار بود و قلبم رو میلرزوند!
من: تو اینجا چکار میکنی؟
تهیونگ لبخند کجی زد: اومدم حولمو بردارم!
یکم خجالت کشیدم: من اشتباهی اومدم نمیدونستم اینجا اتاق توعه!
تهیونگ عمیق نگاهم کرد: اگه بگم بهترین اشتباه عمرت رو مرتکب شدی اغراق نکردم... این که اینجا بوی تنت رو بگیره آرزومه!
گونه هام رنگ گرفت: سعی نکن باهام لاس بزنی، به این راحتیا نمی بخشمت!
تهیونگ اهی کشید: لاس نمیزنم، همش واقعیته. !
..... ادامه دارد .....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
شامپو ندادم.
وقتی از حموم اومدم بیرون، دوست نداشتم لباسای جذب خودم رو بپوشم.
دلم یه لباس راحت میخواست.
با حوله بدنم رو خشک کردم و رفتم سمت کمد!
وقتی در کمد رو باز کردم و با یه عالمه کت شلوار ها و پیراهن های برند گوچی که همشون به طرز فاکی بوی عطر تهیونگ رو میدادن مواجه شدم، فهمیدم مثل به احمق از بین این همه اتاق، یک راست اومدم و اتاق تهیونگ رو اشغال کردم!
نالیدم و ضربه ای به پیشونیم کوبیدم: لعنتی...!
به ناچاری از بین لباسای تهیونگ، یه پیراهن مشکی کشیدم بیرون و پوشیدمش!
تضادش با پوست سفیدم زیبا بود و بوی خوش عطرش منو به خلسه میبرد!
بی توجه به گرسنگیم رفتم سمت تخت و روش دراز کشیدم.
لعنتی... بوی عطرش حتی روی تخت هم بود!
بینیم رو به بالش مالیدم و خیلی زود به خواب رفتم!
خواب راحتی نبود... پر از کابوس و خواب های بد... برای همین با حس کردن دستی که موهامو مرتب میکرد با بیحالی چشمامو باز کردم و به تهیونگی دوختم که با موهای پریشون کنار تخت وایساده بود و موهامو نوازش میکرد.
ـــ کابوس دیدی؟!
صداش بم و خش دار بود و قلبم رو میلرزوند!
من: تو اینجا چکار میکنی؟
تهیونگ لبخند کجی زد: اومدم حولمو بردارم!
یکم خجالت کشیدم: من اشتباهی اومدم نمیدونستم اینجا اتاق توعه!
تهیونگ عمیق نگاهم کرد: اگه بگم بهترین اشتباه عمرت رو مرتکب شدی اغراق نکردم... این که اینجا بوی تنت رو بگیره آرزومه!
گونه هام رنگ گرفت: سعی نکن باهام لاس بزنی، به این راحتیا نمی بخشمت!
تهیونگ اهی کشید: لاس نمیزنم، همش واقعیته. !
..... ادامه دارد .....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.