❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part74
بعد از اینکه پیتزامو خوردم، پیراهن تهیونگ رو با لباسای خودم عوض کردم.
ساعت 6 صبح بود و دیگه خواب به چشمام نمی اومد.
پیراهن رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
وارد سالن که شدم، با جیمین مواجه شدم.
جیمین لبخند زد: حالت چطوره واریا؟
جیمین چهره زیبایی داشت و تن صدای نازکش آرامش رو تلقین میکرد!
سرم رو تکون دادم: بد نیستم، چه خبر از جئون؟
به جای جیمین تهیونگ جواب داد: کل شبو بیدار بودم، هنوز هیچ خبری نیست!
معذب به اومدنش نگاه کردم و پرسیدم: لباسشویی کجاست؟
تهیونگ: برای چی؟
پیراهن رو بهش نشون دادم: میخام بشورمش.
با اخم پیراهن رو از دستم کشید: لازم نکرده!
جیمین با شیطنت نگاهمون کرد: من بیرون یه کاری دارم.
و از سالن رفت بیرون.
تهیونگ پیراهن رو به بینیش چسپوند و عمیق بو کشید: از حالا به بعد این پیراهن مورد علاقمه!
گر گرفته و خجالت زده ازش فاصله گرفتم و رفتم بیرون تا هوای تازه بهم بخوره!
تهیونگ واقعا دیونه شده بود... با کاراش منو میکشت!
با دیدن هوسوک که به سرعت میدویید سمت عمارت سد راهش شدم: چی شده؟
درحالی که نفس نفس میزد گفت: جئون به هوش اومده!
بعد منو کنار زد و رفت تا این خبر رو به تهیونگ بده!
حس عجیبی داشتم. نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت! ولی حالا که به هوش اومده بود احتمالا سیترا از بلاتکلیفی در می اومد!
وقتی تهیونگ از عمارت خارج شد، داشت با گوشی صحبت میکرد: برام مهم نیست چه غلطی میکنی، همین الان میری فرودگاه اینچئون و اون وکیل فرانسوی رو با خودت
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part74
بعد از اینکه پیتزامو خوردم، پیراهن تهیونگ رو با لباسای خودم عوض کردم.
ساعت 6 صبح بود و دیگه خواب به چشمام نمی اومد.
پیراهن رو برداشتم و از اتاق زدم بیرون.
وارد سالن که شدم، با جیمین مواجه شدم.
جیمین لبخند زد: حالت چطوره واریا؟
جیمین چهره زیبایی داشت و تن صدای نازکش آرامش رو تلقین میکرد!
سرم رو تکون دادم: بد نیستم، چه خبر از جئون؟
به جای جیمین تهیونگ جواب داد: کل شبو بیدار بودم، هنوز هیچ خبری نیست!
معذب به اومدنش نگاه کردم و پرسیدم: لباسشویی کجاست؟
تهیونگ: برای چی؟
پیراهن رو بهش نشون دادم: میخام بشورمش.
با اخم پیراهن رو از دستم کشید: لازم نکرده!
جیمین با شیطنت نگاهمون کرد: من بیرون یه کاری دارم.
و از سالن رفت بیرون.
تهیونگ پیراهن رو به بینیش چسپوند و عمیق بو کشید: از حالا به بعد این پیراهن مورد علاقمه!
گر گرفته و خجالت زده ازش فاصله گرفتم و رفتم بیرون تا هوای تازه بهم بخوره!
تهیونگ واقعا دیونه شده بود... با کاراش منو میکشت!
با دیدن هوسوک که به سرعت میدویید سمت عمارت سد راهش شدم: چی شده؟
درحالی که نفس نفس میزد گفت: جئون به هوش اومده!
بعد منو کنار زد و رفت تا این خبر رو به تهیونگ بده!
حس عجیبی داشتم. نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت! ولی حالا که به هوش اومده بود احتمالا سیترا از بلاتکلیفی در می اومد!
وقتی تهیونگ از عمارت خارج شد، داشت با گوشی صحبت میکرد: برام مهم نیست چه غلطی میکنی، همین الان میری فرودگاه اینچئون و اون وکیل فرانسوی رو با خودت
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.