❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
اینجام چه نیازیه هرزه هاتو بیاری عمارت!
خونم به جوش اومد و دستامو مشت کردم!
هیچ کس حق نداشت منو هرزه صدا کنه...
هرچقدر این لقب روبه مادرم داده بودن کافی بود، کسی حق نداشت منو به این چشم ببینه!
تهیونگ اخم کرد: حواست به حرفات باشه یجی، اون دختر عموی آلفاجم و یه وولف گرله، اگه میخای تیکه پاره ات نکنه عذر خواهی کن!
دختر که فهمیدم اسمش یجیه، با شنیدن حرفای تهیونگ نگاهش حالتی از ترس و احترام گرفت، اما گفت: تو واقعا میخای دخترعمو و نامزدت از یه غریبه عذر خواهی کنه؟
سقوط یه وزنه صد کیلویی از سینم به سمت شکمم رو حس کردم!
نامزد؟!
اون حرومزاده نامزد داشت و تموم این مدت باهام بازی میکرد؟
تهیونگ اخم کرد و با صدای بلندی گفت: نامزد کدوم خریه، ما فقط همکاریم یجی.
یجی داد زد: ما باهم نامزدیم و اخر همین هفته داریم جشن میگیریم، یادت نره تهیونگ تو به پدرم قول دادی با من نامزد کنی تا باندت رو نگه داری!
دیگه صبر نکردم حرفاشونو گوش کنم و با سردی گفتم: اتاق مهمان کجاست؟
یجی: میخای امشب بمونی؟
عصبی شدم و اسلحه ام رو کشیدم: اگه جونت رو دوست داری فقط خفه شو، ظرفیتم برای امشب تکمیله بچ!
یجی اخم کرد: تو به چه حقی... عاح تهیونگ اون به دخترعموت توهین کرد!
تهیونگ با کلافگی به موهاش چنگ زد: بسه دخترا!
بی توجه بهش از پله ها رفتم بالا.
قفسه سینم بد جوری درد میکرد و حس میکردم سمت چپش، جایی که قلبمه میسوزه!
واقعا ساده بودم که فکر میکردم احساسات تهیونگ پاکه...
من تو دنیای سیاه مافیا دنبال یه احساس سفید میگشتم پس مقصر فقط خودم بودم نه کس دیگه...!
محکم با جسم سفتی برخورد کردم و نالیدم: عاح لعنتی...
ـــ حالتون خوبه؟
با شدت سرم رو اوردم بالا و با دیدن چشمای آبی مرد جذابی که لهجه آمریکایی داشت، فهمیدم به سینه اش برخورد کردم!
قدمی اومدم عقب: بله، متاسفم.
مرد دقیق نگاهم کرد: شما دختر عموی آلفا جم هستین؟
بین یه جماعت مرد کره ای، دیدن یه مرد امریکایی کمی بهم دلگرمی میداد: درسته، من شما رو میشناسم؟
عمیق نگاهم کرد: من ادواردم!
...... ادامه دارد ......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
اینجام چه نیازیه هرزه هاتو بیاری عمارت!
خونم به جوش اومد و دستامو مشت کردم!
هیچ کس حق نداشت منو هرزه صدا کنه...
هرچقدر این لقب روبه مادرم داده بودن کافی بود، کسی حق نداشت منو به این چشم ببینه!
تهیونگ اخم کرد: حواست به حرفات باشه یجی، اون دختر عموی آلفاجم و یه وولف گرله، اگه میخای تیکه پاره ات نکنه عذر خواهی کن!
دختر که فهمیدم اسمش یجیه، با شنیدن حرفای تهیونگ نگاهش حالتی از ترس و احترام گرفت، اما گفت: تو واقعا میخای دخترعمو و نامزدت از یه غریبه عذر خواهی کنه؟
سقوط یه وزنه صد کیلویی از سینم به سمت شکمم رو حس کردم!
نامزد؟!
اون حرومزاده نامزد داشت و تموم این مدت باهام بازی میکرد؟
تهیونگ اخم کرد و با صدای بلندی گفت: نامزد کدوم خریه، ما فقط همکاریم یجی.
یجی داد زد: ما باهم نامزدیم و اخر همین هفته داریم جشن میگیریم، یادت نره تهیونگ تو به پدرم قول دادی با من نامزد کنی تا باندت رو نگه داری!
دیگه صبر نکردم حرفاشونو گوش کنم و با سردی گفتم: اتاق مهمان کجاست؟
یجی: میخای امشب بمونی؟
عصبی شدم و اسلحه ام رو کشیدم: اگه جونت رو دوست داری فقط خفه شو، ظرفیتم برای امشب تکمیله بچ!
یجی اخم کرد: تو به چه حقی... عاح تهیونگ اون به دخترعموت توهین کرد!
تهیونگ با کلافگی به موهاش چنگ زد: بسه دخترا!
بی توجه بهش از پله ها رفتم بالا.
قفسه سینم بد جوری درد میکرد و حس میکردم سمت چپش، جایی که قلبمه میسوزه!
واقعا ساده بودم که فکر میکردم احساسات تهیونگ پاکه...
من تو دنیای سیاه مافیا دنبال یه احساس سفید میگشتم پس مقصر فقط خودم بودم نه کس دیگه...!
محکم با جسم سفتی برخورد کردم و نالیدم: عاح لعنتی...
ـــ حالتون خوبه؟
با شدت سرم رو اوردم بالا و با دیدن چشمای آبی مرد جذابی که لهجه آمریکایی داشت، فهمیدم به سینه اش برخورد کردم!
قدمی اومدم عقب: بله، متاسفم.
مرد دقیق نگاهم کرد: شما دختر عموی آلفا جم هستین؟
بین یه جماعت مرد کره ای، دیدن یه مرد امریکایی کمی بهم دلگرمی میداد: درسته، من شما رو میشناسم؟
عمیق نگاهم کرد: من ادواردم!
...... ادامه دارد ......
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.