P48
(یک ساعت بعد)
خسته شدم و دستمو به گردنم گرفتم که صدای سویون بغل گوشم بلند شد .
سویون : خسته شدی ؟؟
تهیونگ : نه ......چیزه دیگه ای هم هست که نفهمیده باشی ؟؟
با لبخند سرشو بمعنی نه تکون داد و گفت : خیلی ممنونم
تایید کردم و خواستم بلند شم که جلوتر از من پاشد و گفت : صبر کن
متعجب نگاهش کردم .
سویون : لطفا چند لحظه صبر کن
بعدم دوباره اشاره کرد که بشینم ....نفسمو بیرون دادم و دوباره نشستم که با لبخند گفت : الان برمیگردم
سرمو به معنی تایید تکون دادم که دوید و ازم دور شد .....با رفتنش منم رفتم تو فکر حتما ا/ت الان خوابیده .....شایدم نخوابیده و منتظر منه .....اگه از پرورشگاه برم حتما خانم کیم ا/ت رو اذیت میکنه و همینطور اون لی هون و سانی .....برام سوال بود چرا اینکارو میکنن ....وقتی کسی سرش تو لاک خودشه و آسیبی به تو نمیزنه چه دلیلی داره اذیتش کنی .....شاید چون تنها بود ....مکثی کردم و کمی به عقب برگشتم و گفتم نه تنها نیست منو داره ....صدای قدم های کسی از فکر بیرون آوردم و اجازه فکر کردن زیاد رو بهم نداد .....نگاهمو بالا آوردم و به سویون که با یه ظرف غذا جلوم نشست نگاه کردم ....با لبخندی گفت : برای تو آوردم
تهیونگ : اما چطور......
حرفم تموم نشده بود که دستاشو توهم قفل کرد و رو بهم گفت : وقتی دیدم هنوز نیومدی از آجوما خواهش کردم تا برات کنار بزاره
اما من نمیتونستم اینو بخورم .....پس ا/ت چی ..... اونم گشنشه .
تهیونگ : اما .... من نمیتونم اینو بخورم
لبخند رو لبش به ناراحتی تبدیل شد .
سویون : چرا ؟؟
تهیونگ : پس ا/ت چی ؟؟
با همون ناراحتی گفت : یبار فقط به خودت فکر کنی چی میشه ؟؟ هوم ؟؟
از این حرفش ناراحت شدم و خواستم چیزی بگم که دوباره پرید وسط حرفم و گفت : منو باش این همه به آجوما خواهش کردم که خانم کیم نفهمه
با همون ناراحتی تو چهرش خواست بلند شه .....که فکر کردم اون این کارو برام کرده و از آجوما خواسته تا خانم کیم نفهمه شاید اگه اون میفهمید حسابی سویون رو دعوا میکرد اما من دارم اینجوری میکنم درسته بدون ا/ت نمیتونم بخورم و کار درستی نیست اما نباید ناراحتش کنم ....سریع قبل از اینکه از جاش بلند شه گفتم : وایسا میخورم
خسته شدم و دستمو به گردنم گرفتم که صدای سویون بغل گوشم بلند شد .
سویون : خسته شدی ؟؟
تهیونگ : نه ......چیزه دیگه ای هم هست که نفهمیده باشی ؟؟
با لبخند سرشو بمعنی نه تکون داد و گفت : خیلی ممنونم
تایید کردم و خواستم بلند شم که جلوتر از من پاشد و گفت : صبر کن
متعجب نگاهش کردم .
سویون : لطفا چند لحظه صبر کن
بعدم دوباره اشاره کرد که بشینم ....نفسمو بیرون دادم و دوباره نشستم که با لبخند گفت : الان برمیگردم
سرمو به معنی تایید تکون دادم که دوید و ازم دور شد .....با رفتنش منم رفتم تو فکر حتما ا/ت الان خوابیده .....شایدم نخوابیده و منتظر منه .....اگه از پرورشگاه برم حتما خانم کیم ا/ت رو اذیت میکنه و همینطور اون لی هون و سانی .....برام سوال بود چرا اینکارو میکنن ....وقتی کسی سرش تو لاک خودشه و آسیبی به تو نمیزنه چه دلیلی داره اذیتش کنی .....شاید چون تنها بود ....مکثی کردم و کمی به عقب برگشتم و گفتم نه تنها نیست منو داره ....صدای قدم های کسی از فکر بیرون آوردم و اجازه فکر کردن زیاد رو بهم نداد .....نگاهمو بالا آوردم و به سویون که با یه ظرف غذا جلوم نشست نگاه کردم ....با لبخندی گفت : برای تو آوردم
تهیونگ : اما چطور......
حرفم تموم نشده بود که دستاشو توهم قفل کرد و رو بهم گفت : وقتی دیدم هنوز نیومدی از آجوما خواهش کردم تا برات کنار بزاره
اما من نمیتونستم اینو بخورم .....پس ا/ت چی ..... اونم گشنشه .
تهیونگ : اما .... من نمیتونم اینو بخورم
لبخند رو لبش به ناراحتی تبدیل شد .
سویون : چرا ؟؟
تهیونگ : پس ا/ت چی ؟؟
با همون ناراحتی گفت : یبار فقط به خودت فکر کنی چی میشه ؟؟ هوم ؟؟
از این حرفش ناراحت شدم و خواستم چیزی بگم که دوباره پرید وسط حرفم و گفت : منو باش این همه به آجوما خواهش کردم که خانم کیم نفهمه
با همون ناراحتی تو چهرش خواست بلند شه .....که فکر کردم اون این کارو برام کرده و از آجوما خواسته تا خانم کیم نفهمه شاید اگه اون میفهمید حسابی سویون رو دعوا میکرد اما من دارم اینجوری میکنم درسته بدون ا/ت نمیتونم بخورم و کار درستی نیست اما نباید ناراحتش کنم ....سریع قبل از اینکه از جاش بلند شه گفتم : وایسا میخورم
۴.۷k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.