P47
تهیونگ : درسته کمی تاخیر کردیم ولی من دلیلی نمیبینم بخوایم به شما جواب پس بدیم
خانم کیم : حاضر جواب شدی ؟؟
خنده ای کرد و گفت : اصلاح میکنم ......حاضر جواب بودم
رنگ صورت خانم کیم از عصبانیت عوض میشد از نارنجی به قرمز و از قرمز به بنفش متمایل میشد .....هر لحظه فکر میکردم الانه که منفجر بشه
با عصبانیت که همون تو چهره و هم تو لحنش بود گفت : پس بهتره به اطلاعتون برسونم .....از شام خبری نیست
فرصت هیچ حرفی رو بهمون نداد و با قدم های محکمی که از خشم برمیداشت ازمون دور شد .... پیرزن عوضی .....واقعا گشنم بود و دلم میخواست هر چی میتونم به خانم کیم بگم .....با دستی که رو شونم نشست نگاهمو از خانم کیم گرفتم و به صاحب دست دادم .
تهیونگ : گشنته ؟؟
برای اینکه ناراحت نشه لبخند دل گرم کننده ای زدم و گفتم : نه تو مدرسه یچیزی خوردم
لبخندی زد و گفت : باشه
(تهیونگ ویو)
میدونستم ا/ت گشنشه اما به روی خودش نمیاره .....واقعا دلم نمیخواست که خانم کیم از شام محروممون کنه اما به هرحال اجازه نمیدم ا/ت بهش جواب پس بده .....این زن تا الان با ما مثل خدمتکار رفتار کرده دیگه بسشه .... با لبخند دستشو گرفتم و خواستم به سمت اتاق بریم و لباس هامونو عوض کنیم که هنوز یه قدم برنداشتم نگاهم به سویون افتاد که یه گوشه وایساده بود و با دست اشاره میکرد که برم پیشش .....جایی که وایساده بود خوب بود از دید ا/ت پنهون بود با اینکه اصلا دلم میخواست برم اما یجورایی دلم نیومد و با لبخند رو به ا/ت گفتم : تو برو من بعدا میام
تو چهرش موج میزد تا دلیلش رو بدونه اما نفس عمیقی کشید و سرش رو بمعنی تایید تکون داد و رفت ....با رفتنش منم اروم به سمت سویون رفتم .....جلوش وایسادم .
سویون : سلام
سرمو تکون دادم که دستشو به سمتم دراز کرد .....نگاهی به دستش کردم و دستمو تو جیبم گذاشتم که دستشو عقب کشید .
تهیونگ : کاری داشتی ؟؟
سویون : میشه یه درس رو برام توضیح بدی ؟؟
درس ؟؟ واقعا برای درس منو کشوند پیش خودش .....اگر این بود میتونست از کس دیگه ای کمک بگیره ....افکار منفی رو پس زدم و گفتم بیخیال تهیونگ چرا باید اینجوری فکر کنی حتما به کمک نیاز داشته ....نفس عمیقی کشیدم و گفتم : چه درسی ؟؟
لبخندی رو لبش نشست و با همون لبخند گفت : ریاضی
خانم کیم : حاضر جواب شدی ؟؟
خنده ای کرد و گفت : اصلاح میکنم ......حاضر جواب بودم
رنگ صورت خانم کیم از عصبانیت عوض میشد از نارنجی به قرمز و از قرمز به بنفش متمایل میشد .....هر لحظه فکر میکردم الانه که منفجر بشه
با عصبانیت که همون تو چهره و هم تو لحنش بود گفت : پس بهتره به اطلاعتون برسونم .....از شام خبری نیست
فرصت هیچ حرفی رو بهمون نداد و با قدم های محکمی که از خشم برمیداشت ازمون دور شد .... پیرزن عوضی .....واقعا گشنم بود و دلم میخواست هر چی میتونم به خانم کیم بگم .....با دستی که رو شونم نشست نگاهمو از خانم کیم گرفتم و به صاحب دست دادم .
تهیونگ : گشنته ؟؟
برای اینکه ناراحت نشه لبخند دل گرم کننده ای زدم و گفتم : نه تو مدرسه یچیزی خوردم
لبخندی زد و گفت : باشه
(تهیونگ ویو)
میدونستم ا/ت گشنشه اما به روی خودش نمیاره .....واقعا دلم نمیخواست که خانم کیم از شام محروممون کنه اما به هرحال اجازه نمیدم ا/ت بهش جواب پس بده .....این زن تا الان با ما مثل خدمتکار رفتار کرده دیگه بسشه .... با لبخند دستشو گرفتم و خواستم به سمت اتاق بریم و لباس هامونو عوض کنیم که هنوز یه قدم برنداشتم نگاهم به سویون افتاد که یه گوشه وایساده بود و با دست اشاره میکرد که برم پیشش .....جایی که وایساده بود خوب بود از دید ا/ت پنهون بود با اینکه اصلا دلم میخواست برم اما یجورایی دلم نیومد و با لبخند رو به ا/ت گفتم : تو برو من بعدا میام
تو چهرش موج میزد تا دلیلش رو بدونه اما نفس عمیقی کشید و سرش رو بمعنی تایید تکون داد و رفت ....با رفتنش منم اروم به سمت سویون رفتم .....جلوش وایسادم .
سویون : سلام
سرمو تکون دادم که دستشو به سمتم دراز کرد .....نگاهی به دستش کردم و دستمو تو جیبم گذاشتم که دستشو عقب کشید .
تهیونگ : کاری داشتی ؟؟
سویون : میشه یه درس رو برام توضیح بدی ؟؟
درس ؟؟ واقعا برای درس منو کشوند پیش خودش .....اگر این بود میتونست از کس دیگه ای کمک بگیره ....افکار منفی رو پس زدم و گفتم بیخیال تهیونگ چرا باید اینجوری فکر کنی حتما به کمک نیاز داشته ....نفس عمیقی کشیدم و گفتم : چه درسی ؟؟
لبخندی رو لبش نشست و با همون لبخند گفت : ریاضی
۱.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.