پارت لحظههای دزدکی

---

پارت ۴: لحظه‌های دزدکی

آن شب، خیابان‌های شهر خلوت و ساکت بود. مایکی و ا/ت کنار هم قدم می‌زدند، اما این بار چیزی بین آن‌ها تغییر کرده بود. نگاه‌ها طولانی‌تر، لبخندها گرم‌تر و سکوت‌ها پر از معنی بود.

در گوشه‌ای از خیابان، مایکی دست ا/ت را گرفت. نه با عجله، بلکه با آرامشی که نشان می‌داد هر دو به حضور هم اعتماد دارند. قلب‌هایشان تندتر می‌زد و نفس‌ها کوتاه‌تر، اما هیچ‌کس جز خودشان این لحظه را نمی‌دید.

ا/ت به آرامی به مایکی نزدیک شد و سرش را روی شانه او گذاشت. حس گرما و نزدیکی آن‌ها، پر از عاطفه، کشش و اشتیاق بود، چیزی که هیچ کلمه‌ای نمی‌توانست کامل توصیف کند.

برای چند دقیقه، آن‌ها در کنار هم ایستادند، نه با صحبت، بلکه با حضور و لمس آرام، حس کردند که حتی در دنیای پرخطر بونتن، می‌توانند در کنار هم آرامش پیدا کنند.


---
دیدگاه ها (۰)

---پارت ۵: نزدیک‌تر از همیشهچند روز بعد، مایکی و ا/ت در یک گ...

---پارت ۶: اعتراف‌های مخفیآن روز، بعد از یک جلسه طولانی بونت...

---پارت ۳: رازها و گذشته‌هایک شب، وقتی خیابان‌ها آرام شده بو...

---پارت ۲: نزدیک شدن تدریجیروزها می‌گذشت و مایکی و ا/ت ناچار...

---پارت ۷: لحظه‌ی نزدیک شدن خطرناکیک شب بارانی، خیابان‌های ش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط