پارت نزدیکتر از همیشه
---
پارت ۵: نزدیکتر از همیشه
چند روز بعد، مایکی و ا/ت در یک گوشه خلوت از بونتن، جایی که هیچ چشم کنجکاوی نبود، تنها بودند. نگاهشان پر از معنا بود، و هر حرکت کوچک، حسی تازه و عمیق را منتقل میکرد.
مایکی کمی نزدیکتر شد و دستانش را روی دستان ا/ت گذاشت. لمس سادهای که پر از گرما، اطمینان و کشش عاطفی بود. ا/ت با نگاهش پاسخ داد و لبخندی نرم روی لبانش نقش بست؛ این لبخند همه چیز را گفت، بدون هیچ کلمهای.
لحظهای بعد، آنها به هم نزدیکتر شدند. نه با عجله، بلکه با صبر و حسی پرشور که هر دو را میسوزاند و در عین حال آرام میکرد. نفسهای کوتاه، نگاههای طولانی و حس حضور یکدیگر، پر از اشتیاق و صمیمیت بود.
در این لحظات دزدکی، مایکی و ا/ت فهمیدند که فاصلهای بین آنها باقی نمانده است؛ هر نگاه و هر لمس، پیوندی تازه و عمیق ایجاد کرده بود که دیگر نمیتوانستند از آن جدا شوند.
---
پارت ۵: نزدیکتر از همیشه
چند روز بعد، مایکی و ا/ت در یک گوشه خلوت از بونتن، جایی که هیچ چشم کنجکاوی نبود، تنها بودند. نگاهشان پر از معنا بود، و هر حرکت کوچک، حسی تازه و عمیق را منتقل میکرد.
مایکی کمی نزدیکتر شد و دستانش را روی دستان ا/ت گذاشت. لمس سادهای که پر از گرما، اطمینان و کشش عاطفی بود. ا/ت با نگاهش پاسخ داد و لبخندی نرم روی لبانش نقش بست؛ این لبخند همه چیز را گفت، بدون هیچ کلمهای.
لحظهای بعد، آنها به هم نزدیکتر شدند. نه با عجله، بلکه با صبر و حسی پرشور که هر دو را میسوزاند و در عین حال آرام میکرد. نفسهای کوتاه، نگاههای طولانی و حس حضور یکدیگر، پر از اشتیاق و صمیمیت بود.
در این لحظات دزدکی، مایکی و ا/ت فهمیدند که فاصلهای بین آنها باقی نمانده است؛ هر نگاه و هر لمس، پیوندی تازه و عمیق ایجاد کرده بود که دیگر نمیتوانستند از آن جدا شوند.
---
- ۲.۱k
- ۲۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط