p⁴
p⁴
+امروز قرار بود برگردیم لحظه ای که براش ثانیه ها رو میشمردم. اما نگران بودم .مکنه مجبورم پول کت و شلوار کوک رو بدم ؟ معلوم بود مارکه و خیلی گرونه . تو این فکرا بودم که در اتاق باز شد.
لارا بود .
×واییییییییییی توله سگ نگرانت بودم (باگریه)
+چرا گریه می کنی چیزیم که نشده .
×(فقط گریه )
+باشه بابا بیا بقلم .
×بدون از دست دادن زمان می پرم دلش مثل همیشه بوی بهشتی میده .
×اون مرده که بلایی سرت نیورد؟
+نه خیلیم خوب ازم مواظبت کرد حالا برو یه ابی بزن به دست و صورتت . امروز باید بریم خونه .
×باشه ای گفتم و رفتم کارایی که هانا گفته بود رو انجام دادم . از دیشب تا حالا استرس گرفته بودم . رفتم بیرون پیش هانا.
+افریننننن کره خر .
×یا من ازت بزرگترم.
+یا من ازت بزرگترم .(اداشو در میاره )
÷(تک خنده ای می زنه)
+تو اینجایی(با تعجب )
÷نه نیستم .
×اذیتش نکن .
×ما میریم حدود 30 مین دیگا میام دنبالت با هم بریم خونه .
+باشه.
+امروز نمی رم خونه ی خودمون حوصله ی بابامو نداشتم پس میرم خونه ی لارا .
(راستی یه چیزی مامان هانا به دلیل کارای بابای هانا خودکشی کرده)
پرش زمانی 30 مین بعد .
×رفتم سراغ هانا . وقتش بود برگردیم . دلم یه آبتنی می خواست حالا هم که زیاد دیر نبود . تازه ساعت 5:30بود .
×هانا پاشو بریم . راستی یادت بود دو تا بلیت استخر گرفته بودم امروز می ریم .
+هوررراااااا (کیوت)
×پاشو بریم .
÷خب باید کجا بریم .
×باید برین کافه تا ما مایو هامون و لباسامونو برداریم بعدم اگه زحمتی نیست می خوایم بریم استخر .
÷باشه .
+زحمتتون نیست؟
÷نه .
+×هردو همزمان مرسی .
÷رسوندمشون کافه رفتن لباساشون رو پوشیدن و یه ساک هم دستشون بود طبق گفته ی رئیس باید اطلاع میدادم هانا کی بر میگرده خونه پس سریع یه کوک خبر دادم و دخترا رو بردم .
×بلاخره رسیده بودیم .
×مرسی
+پیاده شدم و از دوست کوک تشکر کردم .
×بریم .
#فیکشن
#فیک_بی_تی_اس
+امروز قرار بود برگردیم لحظه ای که براش ثانیه ها رو میشمردم. اما نگران بودم .مکنه مجبورم پول کت و شلوار کوک رو بدم ؟ معلوم بود مارکه و خیلی گرونه . تو این فکرا بودم که در اتاق باز شد.
لارا بود .
×واییییییییییی توله سگ نگرانت بودم (باگریه)
+چرا گریه می کنی چیزیم که نشده .
×(فقط گریه )
+باشه بابا بیا بقلم .
×بدون از دست دادن زمان می پرم دلش مثل همیشه بوی بهشتی میده .
×اون مرده که بلایی سرت نیورد؟
+نه خیلیم خوب ازم مواظبت کرد حالا برو یه ابی بزن به دست و صورتت . امروز باید بریم خونه .
×باشه ای گفتم و رفتم کارایی که هانا گفته بود رو انجام دادم . از دیشب تا حالا استرس گرفته بودم . رفتم بیرون پیش هانا.
+افریننننن کره خر .
×یا من ازت بزرگترم.
+یا من ازت بزرگترم .(اداشو در میاره )
÷(تک خنده ای می زنه)
+تو اینجایی(با تعجب )
÷نه نیستم .
×اذیتش نکن .
×ما میریم حدود 30 مین دیگا میام دنبالت با هم بریم خونه .
+باشه.
+امروز نمی رم خونه ی خودمون حوصله ی بابامو نداشتم پس میرم خونه ی لارا .
(راستی یه چیزی مامان هانا به دلیل کارای بابای هانا خودکشی کرده)
پرش زمانی 30 مین بعد .
×رفتم سراغ هانا . وقتش بود برگردیم . دلم یه آبتنی می خواست حالا هم که زیاد دیر نبود . تازه ساعت 5:30بود .
×هانا پاشو بریم . راستی یادت بود دو تا بلیت استخر گرفته بودم امروز می ریم .
+هوررراااااا (کیوت)
×پاشو بریم .
÷خب باید کجا بریم .
×باید برین کافه تا ما مایو هامون و لباسامونو برداریم بعدم اگه زحمتی نیست می خوایم بریم استخر .
÷باشه .
+زحمتتون نیست؟
÷نه .
+×هردو همزمان مرسی .
÷رسوندمشون کافه رفتن لباساشون رو پوشیدن و یه ساک هم دستشون بود طبق گفته ی رئیس باید اطلاع میدادم هانا کی بر میگرده خونه پس سریع یه کوک خبر دادم و دخترا رو بردم .
×بلاخره رسیده بودیم .
×مرسی
+پیاده شدم و از دوست کوک تشکر کردم .
×بریم .
#فیکشن
#فیک_بی_تی_اس
۴.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.